رفیق!
خداحتمایههدفبرایرَنجِت،
یهدلیلبرایمُشکلاتِتویهپاداشبرای
باایمانبودنتدرنظرداره:)♥️🕊
{﷽}
بیا عهد ببندیم با داداش احمد 👀🍂
عهد ببندیم
که همیشه راه شون رو ادامه بدیم .
خواهرا با حجابشونو و برادراهم با پوششون🧕😇
#رفیـــــــــق
رِفیق اونیھ ڪھ
هَمھ جـورھ مواظبتھ
مواظبـھ راھُ اِشتبـاه نَـرۍ
مواظبـھ سقوط نَڪُني
مواظبـھ نَلـرزي..؛
رفیـق اونیھ ڪھ
هَمـه جـورھ میخـواد
ٺـو از #خــدا دور نَـشي...
تودعوتشده؎ شهید هستی✨
ازاینجاتاشهدایی شدنࢪاهۍنیست🌸
• ڪپۍمطالبباذڪࢪصلواٺ📿
از ولادت تا شهادت با شهدا😞✌️🏻
👈🏻 یه چالش باحال👉🏻😉
اسمت اولش چیه👇؟؟؟!
*آ ۵ صلوات..
*ب۳ صلوات..
*ت۲ صلوات..
*ز ۷صلوات..
*ر ۵صلوات..
*ف ۱۰ صلوات..
*خ ۸صلوات..
*ن ۶ صلوات..
*ل ۹صلوات..
*ع ۴ صلوات..
*س ۲۰ صلوات..
* م ۳۲ صلوات.ـ
*ی ۵ صلوات..
*ش۱۴ صلوات..
* ک ۱۸ صلوات..
*پ۴۲ صلوات..
*ه ۲۱ صلوات..
*ق ۳ صلوات..
*د ۲۵ صلوات..
*ح ۵۶ صلوات..
خب😊 حالا
❤💜🖤💙💚💛
آخر اسمتون چیه؟؟؟!😉
اگه (م) ۸ صلوات
اگه (ح) ۵ صلوات
اگه ( ن) ۳ صلوات
اگه( ش) ۱صلوات
اگه (ر) ۴ صلوات
اگه( ا) ۵ صلوات
اگه (ه) ۲ صلوات
اگه (ت) ۶صلوات
اگه (ل) ۷صلوات
اگه (ب)۱ صلوات
اگه(س)۱۰ صلوات
اگه(ی) ۹صلوات
اگه(د) ۲۰ صلوات 😉
حرف اول اسمت و با حرف آخر اسمت هر چقدر صلوات هست جمع کن و بفرس 💖
••{🌸🍋}••
#خودمانی
رفیـقسنشهادت
ڪمڪمبہدههنودهممیرسد...؛
وتوهنوزدرگیـراینهستےڪه
فلانقسمتسریالازدستندی ..!
میدونـيکہخیلیخجالتداره..!
حرفبیعمل..!
مردومردونهبیایید
بهجاےپروفایلهامون
توےشناسنامهباجوهرقرمزبنویسنـد
بهشہادترسید..
ترکگناه = ↯
#خوشحالیامامزمانعج
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و هفت
🌟هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود.
✳براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت.
🔶اما مسير عرفاني زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم مي شود.
🔗مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الي الحق و ... به خوبي طي نمود.
🔆هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل مي كرد، نيمي از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.
⚫در ابتدا براي انجام كار حقوق مي گرفت، اما بعدها كارش را فقط براي رضاي خدا انجام مي داد.
❇شهريه نمي گرفت براي كاري كه انجام مي داد مزد نمي گرفت. حتي اگر كسي مي خواست به او مزد بدهدناراحت مي شد.
📌منزل بسياري از طلبه ها و برخي مساجد نجف را لوله كشي كرد اما مزد نگرفت!
🔲توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت.
✴يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه
نمي گيري براي كار هم پول نمي گيري پس هزينه هاي خودت را چطور تأمين ميكني؟
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و هشت
🌀حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين
حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❗
🌟 روزي نيست كه من و خانواده ام براي
هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده هاي اين
محل احسان كرد.
🏢من كنار مسجد هندي مغازه دارم.رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم
يك جوان در انتهاي مسجدمشغول عبادت و سجده شده وچفيه اي روي
سرش مي كشد!
❇موقعي كه نماز آغاز مي شد، اين جوان بلند مي شد و به صف جماعت ملحق مي شد.
✴نمازهاي اين جوان هم بسيارعارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است.
🔆يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
موقعي كه مي خواستم اين جوان خيلي با ادب جواب داد.
🔳روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است.
❓گفتم:
چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟
👀نگاهي به چهره ي من انداخت وگفت: يك بنده ي خدا هستم كه مي خوام
در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم.
💫كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم‼
⬅ادامه دارد....
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و شش
✳رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت.
📕با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزب هروز حالت معنوي اوتغيير مي كرد.
🖇من ديده بودم كه رفاقت هاي هادي كم شده بود❗ بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود.
❇معاشرت او با بسياري از دوستان در حد
يك سلام و عليك شده بود.
🔗به مسجد هندي ها علاقه داشت.
🌟نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله
حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود.
📌براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد
نماز مي خواند.
🔲خلوت هاي عارفانه داشت. نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نمي كرد.
⭐اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميري ارادت خاصي پيدا كرده بود.
📒كتاب خاطرات ايشان را مي خواند و به دستورات اخلاقي اين مرد بزرگ عمل مي كرد.
📎يادم هست كه مي گفت: آيت الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود.
💉زماني كه ايشان در ايران بستري بودميگفت مرا به نجف ببريد بيماري من
خوب مي شود.
🔆هادي اين جمالات را مي خواند و مي گفت: من هم خيلي به اينجاوابسته شده ام
✴نجف همه ي وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي نجف را براي من نمي گيرد.
🔵اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام مي رفت. نميدانم در اين يك ساعت چه مي كرد
‼ اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد مي كرد.
✳اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم آيت الله كشميري و آقا سيدعلي قاضي فراگرفته بود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت
💟دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار مي كرد او
را بهتر شناختم.
🔘بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا
بياورد.
🔆چند بار خانم من، كه جاي مادرهادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط
زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.
✳من همان زمان به دوستانم گفتم:من به اين جوان تهراني بيشتر ازچشمان
خودم اطمينان دارم.
🔲بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
🔗من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من
مي زد.
🌟يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
⭕آنجا خواسته بود كه همسرآينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع
جواب رد شنيده بود.
❇جاي ديگري صحبت كرد. قرار بودبارديگر با آمدن پدرش به خواستگاري
برود كه ديگر نشد.
🗣راوی حاج باقر شیرازی
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و نه
✳.....من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهربوده
🔆مي خواستم با شما كه هموطن من هستي آشنا بشم.لبخندي زد و گفت:
❇من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
💟اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدررابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من مي گفت.
🔘مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين جوان طلبه ي سخت كوشي است، اماشهريه نمي گيرد.
🔗يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نميگيری ❓
📌گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجي چي كار ميكني❓
🌟خنديد و گفت: مي گذرونيم...يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام ميدم
‼بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته. گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم
⚫وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايدبپردازند.
🔵گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونه ي ما!ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد!
⭕ وسايل لوله كشي را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند.
🌀در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد.هر چه به او اصرار كرديم بي فايده بود.
✴ البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم مي شناختيم
🔲 هيچ مزدي براي لوله كشي خانه ي مردم نجف نمي گرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نمیخورد
⬅ادامه دارد
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت و یک
✳اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود.
🔗يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
🔘هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓
💟بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم.
🔆اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن
بگيري و...
🌀هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
🔲من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط مي خنديد❗
⭕بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود.
✴آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
🌟آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم.
♦همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا
اين پاكت مال شماست.
🔵برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم.
❇بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم.
✉پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است❗
📎هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شمادست خداست.
📌من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته❗
🔳خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت
اسلام را به من ياد داد.
🔶واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
💟بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد.
💵يعني براي حل مشکل مردم کار
مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت.
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت و دو
✳هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها صحبت مي كرد و به شرايط روز
عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره مي كرد.
⭕حالا ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم مي كرد. خيلي از طلبه ها عاشق
هادي شده بودند.
🔘او با درآمد شخصي خودش بارهادوستان را به خانه ي خودش دعوت
مي كرد و براي آنها غذا درست مي كرد.
🔆منزل هادي محل رفت وآمددوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين،
خانه را براي اسكان زائران آماده مي كرد
🌀 خودش مشغول پخت و پز و پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين مي شد.
✴برخي از دوستان عراقي هادي مي گفتند: تو نمي ترسي كه در اين خانه ي
بزرگ و قديمي و ترسناك، تك وتنهازندگي ميكني❓
🌟هادي هم مي گفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر
اين خانه را مي دانستيد❗
🔳بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبه اش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتردوستان طلبه، از خانواده هاي مستضعف
نجف هستند.
♦ بسياري از اين خانواده ها در منازلي زندگي مي كنند كه از
نيازهاي اوليه محروم است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری