eitaa logo
آکادمی جریان
581 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
| 🔻استدلال جالب و سراسر تقوای یک بانوی شهیده، برای رعایت حجاب در خواب... 🌟زمان جنگ ، بمباران هوایی امان مردم رو بریده بود. شب وقتِ خواب دیدم دخترم گلدسته رفت و حجابِ کامل پوشید. ازش پرسیدم: دخترم کاری پیش اومده؟ جایی می‌خواهی بری؟گفت: نه پدرجان! اینجا هر لحظه بمباران هوایی میشه و ممکنه صبح زنده نباشیم؛ باید طوری باشم که اگه خواستند من رو از زیر آوار بیرون بیارن، حجابم کامل باشه... یاد شهدا با صلوات🥀 @kjsjauuwouy ○°○°°○°○°°○°○°°○° اللّٰهُمَّ‌عَجِّل‌لِوَلیِّڪ‌الفَرَج
| 🌟برای دیدن پدر و مادر می‌رفتم؛ بین راه نیت کردم برای خشنودی قلب امام زمان عجل الله تعالی فرجه الشریف دست پدر و مادرم را ببوسم. تپش قلب گرفتم، رسیدم و خم شدم و دست مادرم را بوسیدم. دست پدر را هم بوسیدم... چقدر گستاخانه منتظر پاداش الهی بودم. شب در عالم خواب رویایی دیدم... آنچه در ذهنم ماند پیراهن مشکی نوکری‌ام بود که مادرم در عالم خواب به من گفت: ان شاءالله شهید شدی این پیراهن را برایم می‌آورند. من هم گفتم ان شاءالله. 📚 دست نوشته شهید محسن حججی در صفحه ۶ الی ۱۹ دی یادگار ۱۳۹۵
🌹 🌿 دوران کودکی اگر از جایی حرف زشت یاد می گرفت و در خانه تکرار می کرد ، به او می گفتم دهانت کثیف شده و برو آن را بشور . چون بچه بود باور می کرد و دهانش را می شست. یک بار حرف زشتی را دو بار تکرار کرد. سری اول شست و برگشت. سری دوم که آن فحش را مجدد گفت تشر زدم که دهانش را خوب نشسته است. این بار رفت و با مایع و صابون دهانش را کف آلود کرد و شست . و پیش من آمد و گفت حالا دهانش تمیز شده است. سخنی از مادر شهید محمدرضا دهقان امیری🌿 برگرفته از کتاب ابو وصال❣ [ روایت زندگی طلبه شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری]
خاطره هایی از شهید محمد رضا دهقان امیری برگرفته از کتاب ابو وصال در کانال گذاشته میشه برای دنبال کردن خاطره ها را جستجو کنید🌸
{♥️•🌿} خواهرشهید هرسال بابک شبای یلدا میومد خونه برام یه هدیه ای بااجیل ومیوه واینا میاورد بعد میگفت بیا بریم خونه ننه(مادربزرگ)دور هم باشیم میرفتیم خانه مامان بزرگم. اونجافامیلا دورهم جمع میشدیم بعدشهادتش ,من فکر میکردم دیگه بابک نیست قرار کی بیاد؟! خیلی ناراحت بود وافسوس سال های قبل رو میخورم... تااینکه روز یلدا رفته توخواب دوستش گفته برای خواهرم الهام عیدی ببر نزار چشم ب دربمونه الهام منتظره..!
🌹 🌿 سعی می کردم که اعتقادات را به شکلی عملی در وجود فرزندانم پرورش دهم، امر به معروف هم یکی از همان اعتقادات بود. از کودکی یاد گرفتند که اگر مادر پوشش تیره و مشکی دارد یعنی آن شب عزا و ماتم است. شب شهادت یکی از امامان بود و آن شب پوشش من در خانه مشکی بود. آن موقع دو فرزند داشتم، محمدرضا هفت و خواهرش یازده ساله بود. برایشان از آن امام تعریف کردم ، به دقت گوش کردند و موقعیت آن شب را فهمیدند،اما همسایه بغلی ما جشن گرفته بودند و آهنگ های شادی با صدای بلند پخش می کرد. نگران شدم که در تصور کودکانه آنها دوگانگی ایجاد شود، از قبح سکنی عمل همسایه در شب شهادت گفتم . مهدیه تصمیم گرفت تا امر به معروف کند و خودش را آماده این کار کرد . درب خانه همسایه را زد ، محمد که روی خواهرش تعصب داشت در چارچوب در ایستاد و مراقب خواهرش بود که اگر برایش اتفاقی افتاد به کمکش برود . خوشبختانه امر به معروف کودکانه آن ها نتیجه داد و صدای آهنگ قطع شد. سخنی از مادر شهید محمدرضا دهقان امیری🌿 برگرفته از کتاب ابو وصال❣ [ روایت زندگی طلبه شهید مدافع حرم محمدرضا دهقان امیری]