eitaa logo
آکادمی جریان
581 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
📝 آرامشی که در آغوش مادرش احساس کرد او را ترغیب کرد که خودش را بیشتر در آغوش مادرش غرق کند. _آقای رضایی شما اینجا چیکار می کنید؟ همه با شنیدن صدای محمد آقا سر هایشان به طرف احمد آقا و محمد آقا چرخید. _سلام آقای مهدوی خوب هستید من پدر مهیام .نمیدونم چطور ازتون تشکر کنم .دخترتون تماس گرفت و مقداری از قضیه رو تعریف کرد من مدیون شما و پسرتون هستم. _نه بابا این چه حرفیه. شهاب وظیفه ی خودشو انجام داد ماشاء الله مهیا خانم چقدر بزرگ شدن.😊 مهیا با تعجب این صحنه را تماشا می کرد.😳 شهین خانم روبه دخترش گفت: _مریم میدونستی مهیا دختر آقای رضاییه؟ _منم نمی دونستم ولی اون روز که حال آقای رضایی بد شده بود منو شهاب رسوندیمش بیمارستان اونجا دونستم. مهال خانم با تعجب پرسید😳 _شما رسوندینش؟ _بله .مهیا پیش ما تو هیئت بود اونجا خیلی گریه کرد و نگران حال آقای رضایی بودن حتی از هوش رفت. بعد اینکه حالش بهتر شد منو شهاب آوردیمش. مهیا زیر لب غرید _گندت بزنن باید همه چیو تعریف می کردی. اما مهال خانم و احمد آقا با ذوقی که سعی در پنهانش داشتن به مهیا نگاه می کردند... ...