eitaa logo
آکادمی جریان
581 دنبال‌کننده
3.5هزار عکس
1.2هزار ویدیو
0 فایل
ارائه دهنده دوره های علمی_اموزشی و برگزار کننده رویداد های فرهنگی و جهادی #روانشناسی #زبان_های_خارجه #ورزشی #علمی #تحصیلی #قرآنی #هنری #فناوری #درآمدزایی برداشت مطالب و دلنوشته ها فقط با ذکر منبع🙏 🍀🌻در جریان باشید🌻🍀 @jaryan_ins
مشاهده در ایتا
دانلود
💊بسم الله الرحمن الرحیم 💊 داستان ملقب به ابولعاص 🧹نویسنده ملیکا ملازاده 🧹 طزینب منتظر ابوالعاص بود تا برسد و با دیگر به خانه مادرش بروند.  کنیزان موهایش را شانه زده بودن و آرایشی کرده بود. پیراهن بلند  زرشکی بر تن و عمامه زنانه یاسی بر سر گذاشته بود و با سرمه بر روی چانه و کنار چشمش نقش کشیده بودند و رژ لب قرمزی هم روی لب هایش قرار گرفت. 🏷 - موهام را ببافید. شروع کردن.  کنیزان را مرخص کرد و با مشک خود را خوشبو ساخت. جعبه جواهراتش را باز کرد و نگاهی به  جواهراتش انداخت. گردنبدی که مادرش در روز عروسی اش هدیه داده بود برداشت و به سمت آینه رفت تا به گردن بیندازد که دو دست از پشت گردنبد را گرفت. 🛎 - من برایت خواهم انداخت. هنگامی که تمام شد زن و شوهر به سمت هم برگشتند. - زیبا شدی آهوی زیبا روی من! زینب بهش لبخند زد و گفت: - کاش زودتر خبر دار می شدم تا به کمک  مادرم می رفتم. 🛎 ابولعاص او را در آغوش کشید و گفت: - می دانی به چه فکر می کنم؟ زینب می دانست. - به فرزندمان علی! - پسرک شیرینم را در کودکی از دست دادیم. از زمان مسلمان شدنش و  کافر ماندن ابوالعاص علاقه ای به داشتن فررند از او ندارد و بسیاری زمان او را از خود می راند. کجابه بر روی شتر قرار گرفته بود و  زینب با کمک ابوالعاص سوار گشت. ابولعاص نیز بر روی اسب خود نشست و به سوی خانه خدیجه راه افتادند.  به خوبی دریافت می شد که ثروت  بی حد خدیجه از زمان مسلمان  شدنش رو به کاهش است و ابوالعاص  هرگاه این را متوجه می شد لب به دندان می گزید. 🧺به داخل باغ رفتند و از روی اسب به پایین پریدن. وارد خانه شدن و  غلامی به استقبالشون اومد.  داخل سالن که رفتند ام کلثوم و رقیه به سمتشان دویدن. خواهران روبوسی کردند. - فرزند چیست؟ ام کلثوم گفت: - دختر است. 🕯 زینب جا خورد و ابوالعاص پوزخند زد. - یعنی خدای تو قدرت یک پسر دادن به پیغمبر ش را ندارد؟  زینب به سمتش برگشت.  - او از تو بیشتر می داند.   - آری... بعد خندید. 🛒زینب با حرص روش رو گرفت و به خواهرها گفت: -  می خواهم از آنان دیدار کنم. رقیه راهنمایی شون کرد. هر دو وارد اتاق شدن. خدیجه کناری دراز کشیده بود و  نوزادی کنارش بود و  محمد هم  همان جا نشسته بود. سلام و احوال پرسی که تموم شد.
💊بسم الله الرحمن الرحیم 💊 داستان ملقب به ابولعاص 🧹نویسنده ملیکا ملازاده 🧹 طزینب منتظر ابوالعاص بود تا برسد و با دیگر به خانه مادرش بروند.  کنیزان موهایش را شانه زده بودن و آرایشی کرده بود. پیراهن بلند  زرشکی بر تن و عمامه زنانه یاسی بر سر گذاشته بود و با سرمه بر روی چانه و کنار چشمش نقش کشیده بودند و رژ لب قرمزی هم روی لب هایش قرار گرفت. 🏷 - موهام را ببافید. شروع کردن.  کنیزان را مرخص کرد و با مشک خود را خوشبو ساخت. جعبه جواهراتش را باز کرد و نگاهی به  جواهراتش انداخت. گردنبدی که مادرش در روز عروسی اش هدیه داده بود برداشت و به سمت آینه رفت تا به گردن بیندازد که دو دست از پشت گردنبد را گرفت. 🛎 - من برایت خواهم انداخت. هنگامی که تمام شد زن و شوهر به سمت هم برگشتند. - زیبا شدی آهوی زیبا روی من! زینب بهش لبخند زد و گفت: - کاش زودتر خبر دار می شدم تا به کمک  مادرم می رفتم. 🛎 ابولعاص او را در آغوش کشید و گفت: - می دانی به چه فکر می کنم؟ زینب می دانست. - به فرزندمان علی! - پسرک شیرینم را در کودکی از دست دادیم. از زمان مسلمان شدنش و  کافر ماندن ابوالعاص علاقه ای به داشتن فررند از او ندارد و بسیاری زمان او را از خود می راند. کجابه بر روی شتر قرار گرفته بود و  زینب با کمک ابوالعاص سوار گشت. ابولعاص نیز بر روی اسب خود نشست و به سوی خانه خدیجه راه افتادند.  به خوبی دریافت می شد که ثروت  بی حد خدیجه از زمان مسلمان  شدنش رو به کاهش است و ابوالعاص  هرگاه این را متوجه می شد لب به دندان می گزید. 🧺به داخل باغ رفتند و از روی اسب به پایین پریدن. وارد خانه شدن و  غلامی به استقبالشون اومد.  داخل سالن که رفتند ام کلثوم و رقیه به سمتشان دویدن. خواهران روبوسی کردند. - فرزند چیست؟ ام کلثوم گفت: - دختر است. 🕯 زینب جا خورد و ابوالعاص پوزخند زد. - یعنی خدای تو قدرت یک پسر دادن به پیغمبر ش را ندارد؟  زینب به سمتش برگشت.  - او از تو بیشتر می داند.   - آری... بعد خندید. 🛒زینب با حرص روش رو گرفت و به خواهرها گفت: -  می خواهم از آنان دیدار کنم. رقیه راهنمایی شون کرد. هر دو وارد اتاق شدن. خدیجه کناری دراز کشیده بود و  نوزادی کنارش بود و  محمد هم  همان جا نشسته بود. سلام و احوال پرسی که تموم شد.