🧼بسم الله الرحمن الرحیم🧼
داستان ملقب به ابولعاص
🚿نویسنده ملیکا ملازاده 🚿
#پارت_چهار
همه نشستند و زینب به سوی خواهرش رفت و او را در آغوش گرفت.
- مانند ماه شب چهارده می درخشد!
ابولعاص پرسید:
- نامش چیست؟
🧽
خدیجه جواب داد:
- فاطمه!
زینب پیشونی کودک را بوسید و در کنار مادرش گذاشت و گفت:
- در این سن خواهر داشتن لذت بخش هست!
🗺
محمد خندید.
- اولین فرزند خانوادمان بعد از مسلمان شدن.
زینب گفت:
- اولین فردی از خاندانمان که از کفر به اسلام بازنگشت.
🛁
ابوالعاص از کلمه کفر نفس عمیقی کشید و روش رو گرفت. ام کلثوم گفت:
- علی کجاست؟
رقیه گفت:
- به دنبال عمو رفته است.
🛋
علی سالی از زینب کوچک تر بود، اما زنی به سن زینب در آن زمان جوان و پسری همسن علی نوجوان به حساب می آمد و این قانون به زمام دنیا آمدنشان اشاره داشت. علی با وجود سن کمش زمان بازی اش گذشته بود و گاهی که کار کمتر داشت با معدود دوستانی که از زمان مسلمان شدنش برایش مانده بودند، در صورتی که خانوادهایشان آنانا با یکدیگر نمی دیدند،🚰 گفت و گو می کردند، علی خانه کعبه را بسیار دوست می داشت و به دنیا آمدن او از آن خانه هنوز نیز نقل مجالس بود.
بسیاری از نوجوانان و جوانان مکه بودند که دوست داشتند با وی زور آزمایی کنند تا دست از عقایدش بردارد اما این ممکن نبود. علی با وجود سن کم قد بلند و چهارشانه بود و نگاهی جدی صدایی بم داشت که در هنگام عصبانیت نعره اش شهر را می لرزاند و اخم هایش همه را به عقب نشینی وادار می کرد.🛍 در باز شد و ابوطالب، فاطمه بنت اسد و علی وارد شدند. ابوطالب به داخل آمد و کنار فرزند نشست.
- پسر است؟
خدیجه گفت:
- فرزندم دختر است!
ابوطالب لحظه ای جا خورد و بعد با لبخند کودک را در آغوش گرفت.
- دختر نیز خوب است!
فاطمه دستی بر سر کودک کشید و گفت:
- این خانه پسر کم دارد!
🛢
علی با احترام تمام گفت:
- او فررندی است که از پغمبر خدا و اولین زن مسلمان به عمل آمده، آنچنان پاک آمده است که هیچ پسری قبل از او چنین نبوده و بر تمامی آنان سروری دارد، هنگامی که اولین بار دیدمش بر دلم بر آمد که او همچون مریم مادر عیسی مادر جهانیانان خواهد شد.
محمد با چشمانی براق به علی نگریست و بیشتر دریافت که علی همچون روح برای وی است.
🧼بسم الله الرحمن الرحیم🧼
داستان ملقب به ابولعاص
🚿نویسنده ملیکا ملازاده 🚿
#پارت_چهار
همه نشستند و زینب به سوی خواهرش رفت و او را در آغوش گرفت.
- مانند ماه شب چهارده می درخشد!
ابولعاص پرسید:
- نامش چیست؟
🧽
خدیجه جواب داد:
- فاطمه!
زینب پیشونی کودک را بوسید و در کنار مادرش گذاشت و گفت:
- در این سن خواهر داشتن لذت بخش هست!
🗺
محمد خندید.
- اولین فرزند خانوادمان بعد از مسلمان شدن.
زینب گفت:
- اولین فردی از خاندانمان که از کفر به اسلام بازنگشت.
🛁
ابوالعاص از کلمه کفر نفس عمیقی کشید و روش رو گرفت. ام کلثوم گفت:
- علی کجاست؟
رقیه گفت:
- به دنبال عمو رفته است.
🛋
علی سالی از زینب کوچک تر بود، اما زنی به سن زینب در آن زمان جوان و پسری همسن علی نوجوان به حساب می آمد و این قانون به زمام دنیا آمدنشان اشاره داشت. علی با وجود سن کمش زمان بازی اش گذشته بود و گاهی که کار کمتر داشت با معدود دوستانی که از زمان مسلمان شدنش برایش مانده بودند، در صورتی که خانوادهایشان آنانا با یکدیگر نمی دیدند،🚰 گفت و گو می کردند، علی خانه کعبه را بسیار دوست می داشت و به دنیا آمدن او از آن خانه هنوز نیز نقل مجالس بود.
بسیاری از نوجوانان و جوانان مکه بودند که دوست داشتند با وی زور آزمایی کنند تا دست از عقایدش بردارد اما این ممکن نبود. علی با وجود سن کم قد بلند و چهارشانه بود و نگاهی جدی صدایی بم داشت که در هنگام عصبانیت نعره اش شهر را می لرزاند و اخم هایش همه را به عقب نشینی وادار می کرد.🛍 در باز شد و ابوطالب، فاطمه بنت اسد و علی وارد شدند. ابوطالب به داخل آمد و کنار فرزند نشست.
- پسر است؟
خدیجه گفت:
- فرزندم دختر است!
ابوطالب لحظه ای جا خورد و بعد با لبخند کودک را در آغوش گرفت.
- دختر نیز خوب است!
فاطمه دستی بر سر کودک کشید و گفت:
- این خانه پسر کم دارد!
🛢
علی با احترام تمام گفت:
- او فررندی است که از پغمبر خدا و اولین زن مسلمان به عمل آمده، آنچنان پاک آمده است که هیچ پسری قبل از او چنین نبوده و بر تمامی آنان سروری دارد، هنگامی که اولین بار دیدمش بر دلم بر آمد که او همچون مریم مادر عیسی مادر جهانیانان خواهد شد.
محمد با چشمانی براق به علی نگریست و بیشتر دریافت که علی همچون روح برای وی است.