"شهید سید مرتضی آوینی"🕊
واگر خداوند متاع وجود تو را
خریدنی بیابد..!!
هرکجا باشی و در هر زمان تورا با
شهادت برمی گزیند.
این بسجیا چه کردن!بدو تا جانموندی اینجا کلا تجمع شهیدها و شهیده های دهه هشتادی.
°•به امر رهبری ما جوانان نوجوانان باید موثر در تحقق ظهور مولا باشیم•°
بیا تا تمدن ساز ظهور مولا باشیم
راستی پخش زنده کربلام هست💔توکانال سنجاقه✔️🖇چشاتون بارونی شد مارم یاد کنید:)
رفیق!
خداحتمایههدفبرایرَنجِت،
یهدلیلبرایمُشکلاتِتویهپاداشبرای
باایمانبودنتدرنظرداره:)♥️🕊
{﷽}
بیا عهد ببندیم با داداش احمد 👀🍂
عهد ببندیم
که همیشه راه شون رو ادامه بدیم .
خواهرا با حجابشونو و برادراهم با پوششون🧕😇
#رفیـــــــــق
رِفیق اونیھ ڪھ
هَمھ جـورھ مواظبتھ
مواظبـھ راھُ اِشتبـاه نَـرۍ
مواظبـھ سقوط نَڪُني
مواظبـھ نَلـرزي..؛
رفیـق اونیھ ڪھ
هَمـه جـورھ میخـواد
ٺـو از #خــدا دور نَـشي...
تودعوتشده؎ شهید هستی✨
ازاینجاتاشهدایی شدنࢪاهۍنیست🌸
• ڪپۍمطالبباذڪࢪصلواٺ📿
از ولادت تا شهادت با شهدا😞✌️🏻
👈🏻 یه چالش باحال👉🏻😉
اسمت اولش چیه👇؟؟؟!
*آ ۵ صلوات..
*ب۳ صلوات..
*ت۲ صلوات..
*ز ۷صلوات..
*ر ۵صلوات..
*ف ۱۰ صلوات..
*خ ۸صلوات..
*ن ۶ صلوات..
*ل ۹صلوات..
*ع ۴ صلوات..
*س ۲۰ صلوات..
* م ۳۲ صلوات.ـ
*ی ۵ صلوات..
*ش۱۴ صلوات..
* ک ۱۸ صلوات..
*پ۴۲ صلوات..
*ه ۲۱ صلوات..
*ق ۳ صلوات..
*د ۲۵ صلوات..
*ح ۵۶ صلوات..
خب😊 حالا
❤💜🖤💙💚💛
آخر اسمتون چیه؟؟؟!😉
اگه (م) ۸ صلوات
اگه (ح) ۵ صلوات
اگه ( ن) ۳ صلوات
اگه( ش) ۱صلوات
اگه (ر) ۴ صلوات
اگه( ا) ۵ صلوات
اگه (ه) ۲ صلوات
اگه (ت) ۶صلوات
اگه (ل) ۷صلوات
اگه (ب)۱ صلوات
اگه(س)۱۰ صلوات
اگه(ی) ۹صلوات
اگه(د) ۲۰ صلوات 😉
حرف اول اسمت و با حرف آخر اسمت هر چقدر صلوات هست جمع کن و بفرس 💖
••{🌸🍋}••
#خودمانی
رفیـقسنشهادت
ڪمڪمبہدههنودهممیرسد...؛
وتوهنوزدرگیـراینهستےڪه
فلانقسمتسریالازدستندی ..!
میدونـيکہخیلیخجالتداره..!
حرفبیعمل..!
مردومردونهبیایید
بهجاےپروفایلهامون
توےشناسنامهباجوهرقرمزبنویسنـد
بهشہادترسید..
ترکگناه = ↯
#خوشحالیامامزمانعج
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و هفت
🌟هادي يك انسان بسيار عادي بود. مثل بقيه تنها تفاوت او عمل دقيق به دستورات دين بود.
✳براي همين در مسير خودسازي و عرفان قرار گرفت.
🔶اما مسير عرفاني زندگي او در نجف به چند بخش تقسيم مي شود.
🔗مانند آنچه كه بزرگان فلسفه و عرفان گفته اند، مسير من الخلق الي الحق و ... به خوبي طي نمود.
🔆هادي زماني كه در نجف در محضر بزرگان تحصيل مي كرد، نيمي از روز را مشغول تحصيل و بقيه را مشغول كار بود.
⚫در ابتدا براي انجام كار حقوق مي گرفت، اما بعدها كارش را فقط براي رضاي خدا انجام مي داد.
❇شهريه نمي گرفت براي كاري كه انجام مي داد مزد نمي گرفت. حتي اگر كسي مي خواست به او مزد بدهدناراحت مي شد.
📌منزل بسياري از طلبه ها و برخي مساجد نجف را لوله كشي كرد اما مزد نگرفت!
🔲توكل و اعتماد عجيبي به خدا داشت.
✴يك بار به هادي گفتم: تو كه شهريه
نمي گيري براي كار هم پول نمي گيري پس هزينه هاي خودت را چطور تأمين ميكني؟
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و هشت
🌀حدود پنجاه سال اختلاف سني داشتيم. اما رفاقت من با هادي حتي همين
حالا كه شهيد شده بسيار زياداست❗
🌟 روزي نيست كه من و خانواده ام براي
هادي فاتحه نخوانيم. از بس كه اين جوان در حق ما وبيشترخانواده هاي اين
محل احسان كرد.
🏢من كنار مسجد هندي مغازه دارم.رفاقت ما از آنجا آغاز شد كه ميديدم
يك جوان در انتهاي مسجدمشغول عبادت و سجده شده وچفيه اي روي
سرش مي كشد!
❇موقعي كه نماز آغاز مي شد، اين جوان بلند مي شد و به صف جماعت ملحق مي شد.
✴نمازهاي اين جوان هم بسيارعارفانه بود.
چند بار او را ديدم. فهميدم از طلبه هاي با اخلاص نجف است.
🔆يك باره با هم مواجه شديم و من سلام كردم.
موقعي كه مي خواستم اين جوان خيلي با ادب جواب داد.
🔳روز بعد دوباره سلام و عليك كرديم.
يكي دو روز بعد ايشان را دوباره ديدم. فهميدم ايراني است.
❓گفتم:
چطوريد، اسم شما چيست؟اينجا چه كار ميكنيد؟
👀نگاهي به چهره ي من انداخت وگفت: يك بنده ي خدا هستم كه مي خوام
در كنار اميرالمؤمنين درس بخوانم.
💫كمي به من برخورد. او جواب درستي به من نداد، گفتم‼
⬅ادامه دارد....
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و شش
✳رفته رفته به سراغ آثار بزرگان عرفان رفت.
📕با مطالعه ي آثار و زندگي اين اشخاص، روزب هروز حالت معنوي اوتغيير مي كرد.
🖇من ديده بودم كه رفاقت هاي هادي كم شده بود❗ بر خلاف اوايل حضور در نجف، ديگر كم حرف شده بود.
❇معاشرت او با بسياري از دوستان در حد
يك سلام و عليك شده بود.
🔗به مسجد هندي ها علاقه داشت.
🌟نماز جماعت اين مسجد توسط آيت الله
حكيم و به حالتي عارفانه برقرار بود.
📌براي همين بيشتر مواقع در اين مسجد
نماز مي خواند.
🔲خلوت هاي عارفانه داشت. نماز شب و برخي اذكار و ادعيه را هيچ گاه ترك نمي كرد.
⭐اين اواخر به مرحوم آيت الله كشميري ارادت خاصي پيدا كرده بود.
📒كتاب خاطرات ايشان را مي خواند و به دستورات اخلاقي اين مرد بزرگ عمل مي كرد.
📎يادم هست كه مي گفت: آيت الله كشميري عجيب به نجف وابسته بود.
💉زماني كه ايشان در ايران بستري بودميگفت مرا به نجف ببريد بيماري من
خوب مي شود.
🔆هادي اين جمالات را مي خواند و مي گفت: من هم خيلي به اينجاوابسته شده ام
✴نجف همه ي وجود ما را گرفته است، هيچ مكاني جاي نجف را براي من نمي گيرد.
🔵اين سال آخر هر روز يك ساعت را به وادي السلام مي رفت. نميدانم در اين يك ساعت چه مي كرد
‼ اما هر چه بود حال عجيب معنوي براي او ايجاد مي كرد.
✳اين را هم از استاد معنوي خودش مرحوم آيت الله كشميري و آقا سيدعلي قاضي فراگرفته بود.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت
💟دوستي من با هادي ادامه داشت. زماني كه هادي در منزل ما كار مي كرد او
را بهتر شناختم.
🔘بسيار فعال و با ايمان بود. حتي يك بار نديدم كه در منزل ما سرش را بالا
بياورد.
🔆چند بار خانم من، كه جاي مادرهادي بود، برايش آب آورد. هادي فقط
زمين را نگاه مي كرد و سرش را بالا نمي گرفت.
✳من همان زمان به دوستانم گفتم:من به اين جوان تهراني بيشتر ازچشمان
خودم اطمينان دارم.
🔲بعد از آن، با معرفي بنده، منزل چند تن از طلبه ها را لوله كشي كرد. كار لوله كشي آب در مسجد را هم تكميل كرد.
🔗من و هادي خيلي رفيق شده بوديم. ديگر خيلي از حرفهايش را به من
مي زد.
🌟يك بار بحث خواستگاري پيش آمد. رفته بود منزل يكي از سادات علوي.
⭕آنجا خواسته بود كه همسرآينده اش پوشيه بزند. ظاهراً سر همين موضوع
جواب رد شنيده بود.
❇جاي ديگري صحبت كرد. قرار بودبارديگر با آمدن پدرش به خواستگاري
برود كه ديگر نشد.
🗣راوی حاج باقر شیرازی
⬅ادامه دارد....
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت پنجاه و نه
✳.....من هم مثل شما ايراني هستم، اهل شيراز و پدرم از علماي اين شهربوده
🔆مي خواستم با شما كه هموطن من هستي آشنا بشم.لبخندي زد و گفت:
❇من رو ابراهيم صدا كنيد. تو اين شهر هم مشغول درس هستم. بعد خداحافظي كرد و رفت.
💟اين اولين ديدار ما بود. شايد خيلي برخورد جالبي نبود اما بعدها آنقدررابطه ي ما نزديك شد كه آقا هادي رازهايش را به من مي گفت.
🔘مدتي بعد به مغازه ي ما رفت و آمد پيدا كرد. دوستانش مي گفتند اين جوان طلبه ي سخت كوشي است، اماشهريه نمي گيرد.
🔗يك بار گفتم: آخه براي چي شهريه نميگيری ❓
📌گفت: من هنوز به اون درجه نرسيدم كه از پول امام زمان (عج)استفاده كنم. گفتم: خب خرجي چي كار ميكني❓
🌟خنديد و گفت: مي گذرونيم...يك روز هادي آمد و گفت: اگه كسي كار لوله كشي داشت بگو من انجام ميدم
‼بدون هزينه. فقط تو روزهاي آخر هفته. گفتم: مگه بلدي!؟ گفت: ياد گرفتم
⚫وسايل لازم براي اين كار رو هم تهيه كردم. فقط پول لوله را بايدبپردازند.
🔵گفتم: خيلي خوبه، براي اولين كار بيا خونه ي ما!ساعتي بعد هادي با يك گاري آمد!
⭕ وسايل لوله كشي را با خودش آورده بود. خوب يادم هست كه چهار شب در منزل ما كار كرد و كار لوله كشي براي آشپزخانه و حمام را به پايان رساند.
🌀در اين مدت جز چند ليوان آب هيچ چيزي نخورد.هر چه به او اصرار كرديم بي فايده بود.
✴ البته بيشتر مواقع روزه بود. اما هادي يا همان كه ما او را به اسم ابراهيم مي شناختيم
🔲 هيچ مزدي براي لوله كشي خانه ي مردم نجف نمي گرفت و هيچ چيزي هم در منزل آنها نمیخورد
⬅ادامه دارد
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت و یک
✳اين اواخر ديگر در مغازه ي ما چاي هم مي خورد! اين يعني خيلي به مااطمينان پيدا كرده بود.
🔗يك بار با او بحث كردم كه چرا براي كار لوله كشي پول نمي گيري؟ خب نصف قيمت ديگران بگير. تو هم خرج داري و...
🔘هادي خنديد و گفت: خدا خودش ميرسونه.
دوباره سرش داد زدم و گفتم: يعني چي خدا خودش مي رسونه❓
💟بعد با لحني تندگفتم: ما هم بچه آخوند هستيم و اين روايتهاراشنيده ايم.
🔆اما آدم بايد براي كار و زندگي اش برنامه ريزي كنه، تو پسفردا مي خواي زن
بگيري و...
🌀هادي دوباره لبخند زد و گفت: آدم براي رضاي خدا بايد كار كنه، اوستا
كريم هم هواي ما رو داره، هر وقت احتياج داشتيم برامون مي فرسته.
🔲من فقط نگاهش مي كردم. يعني اينكه حرفت را قبول ندارم. هادي هم مثل
هميشه فقط مي خنديد❗
⭕بعد مكثي كرد و ماجراي عجيبي را برايم تعريف کرد. باور کنيد هر زمان
ياد اين ماجرا مي افتم حال و روز من عوض مي شود.
✴آن شب هادي گفت: شيخ باقر، يه شب تو همين نجف مشكل مالي پيدا
كردم و خيلي به پول احتياج داشتم.
🌟آخر شب مثل هميشه رفتم توي حرم و مشغول زيارت شدم. اصلا هم حرفي درباره ي پول با مولا اميرالمؤمنين نزدم.
♦همين كه به ضريح چسبيده بودم، يه آقايي به سر شانه ي من زدوگفت:آقا
اين پاكت مال شماست.
🔵برگشتم و ديدم يك آقاي روحاني پشت سر من ايستاده. او رانميشناختم.
❇بعد هم بي اختيار پاكت را گرفتم.
هادي مکثي کرد و ادامه داد: بعد از زيارت راهي منزل شدم.
✉پاكت را بازكردم. با تعجب ديدم مقدار زيادي پول نقد داخل آن پاكت است❗
📎هادي دوباره به من نگاه كرد وگفت: شيخ باقر، همه چيز زندگي من و
شمادست خداست.
📌من براي اين مردم ضعيف، ولي باايمان كار مي كنم. خدا هم هر وقت احتياج داشته باشم برام مي ذاره تو پاكت و مي فرسته❗
🔳خيره شدم توي صورتش. من ميخواستم او را نصيحت كنم،امااوواقعيت
اسلام را به من ياد داد.
🔶واقعاً توكل عجيبي داشت. او براي رضاي خدا كار كرد. خدا هم جواب اعمال خالص او را به خوبي داد.
💟بعدها شنيدم که همه از اين خصلت هادي تعريف مي کردند. اينکه
کارهايش را خالصانه براي خدا انجام مي داد.
💵يعني براي حل مشکل مردم کار
مي کرد اما براي انجام کار پولي نمي گرفت.
🗣راوی:حاج باقر شیرازی
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
🍃🌹پسرک فلافل فروش🌹🍃
🔻قسمت شصت و دو
✳هادي در كنار درس خواندن براي طلبه ها صحبت مي كرد و به شرايط روز
عراق و موقعيت آمريكا و دشمني اين كشور با مسلمانان اشاره مي كرد.
⭕حالا ديگر زبان عربي را به خوبي تكلم مي كرد. خيلي از طلبه ها عاشق
هادي شده بودند.
🔘او با درآمد شخصي خودش بارهادوستان را به خانه ي خودش دعوت
مي كرد و براي آنها غذا درست مي كرد.
🔆منزل هادي محل رفت وآمددوستان ايراني نيز شده بود. در ايام اربعين،
خانه را براي اسكان زائران آماده مي كرد
🌀 خودش مشغول پخت و پز و پذيرايي از زائران ابا عبدالله الحسين مي شد.
✴برخي از دوستان عراقي هادي مي گفتند: تو نمي ترسي كه در اين خانه ي
بزرگ و قديمي و ترسناك، تك وتنهازندگي ميكني❓
🌟هادي هم مي گفت: اگر مثل من مدتها كنار خيابان خوابيده بوديد قدر
اين خانه را مي دانستيد❗
🔳بعد از آن رفت و آمد هادي با منازل دوستان طلبه اش بيشتر شد. در اين رفت و آمدها متوجه شد كه بيشتردوستان طلبه، از خانواده هاي مستضعف
نجف هستند.
♦ بسياري از اين خانواده ها در منازلي زندگي مي كنند كه از
نيازهاي اوليه محروم است.
📚برگرفته از کتاب شهید هادی ذوالفقاری
AUD-20220203-WA0067.mp3
591.5K
[...دعایهرروزماهرجب..🌿]
#یامنارجوه
#ازدستندیرفیق!!
هدایت شده از 『 فـُــطـٰـرُســٰۍمـَـعحـُـسـِـيـٰـن 』
وقتی پیکر مسعودم را دیدم حرف های زیادی برای مسعودم زدم، مسعودم را با حضرت ابوالفضل(علیه السلام) مقایسه کردم و گفتم تو اگر یک چشم دادی حضرت دوتا چشمهایشان را دادند ودو تا دستهایشان هم قطع شد.
و من اطلاع نداشتم که دو دست و یکی از پاهای مسعود قطع شده است.
با حضرت علی اکبر مقایسه اش کردم و گفتم تو بدنت سالم اما حضرت علی اکبر بدنش تکه تکه شده
و من خبر نداشتم که مسعود خودم هم تکه تکه شده است
وبرای خودم هم جای تعجب بود که یک خراش کوچک را نمی توانستم ببینم ،اما پیکر مسعودم را که دیدم اصلا بی تاب نشدم با اینکه یکی از چشمهای مسعودم به کل تخلیه شده بود وداخل قبر مسعود رفتم و زیارت عاشورا خواندم.
من طاقت هیچ چیزی را نداشتم، اما قدرت عجیبی برای شهادت مسعود به من عنایت شد.
شهید مسعود عسگری🌷
الّلهُمَّصَلِّعَلَیمُحَمَّدٍوَآلِمُحَمَّدٍ وَعَجِّلْفَرَجَهُمْ
┄═❈๑๑🕊๑๑❈═