گرامی باد یاد شهدا عملیات والفجر مقدماتی.
این عملیات درتاریخ 61/11/17 در منطقه فکه با رمز یا الله یا الله یا الله توسط رزمندگان سپاه وارتش در کنار هم آغاز نمودند.
طرح اولیه عملیات در حال شور وبررسی اولیه بوداما بدلیل اجلاس قریب الوقوع کشورهای غیر متعهد در بغدادوجلوگیری از برگزاری ان ونبود زمان مورد نیاز جهت لحاظ کردن تاکتیک وشور مناسب عملیات اغاز شد اما پس از 4 روز تلاش در منطقه عمومی فکه بدون نتیجه پایان یافت .
یکی از دلایل شکست در این عملیات لو دادن عملیات توسط منافقین بود" اسناد همکاری بنی صدر و مجاهدین خلق با رژیم صدام کشف شد...بر اساس اسناد به دست آمده از مرکز سری استخبارات رژیم صدام در مرکز آندلس بغداد، آخرین بخش از اطلاعات نظامی مهم ایران، پیش از آغاز عملیات بزرگ نیروهای ایرانی در منطقه مرزی فکه-العماره(نبرد والفجر مقدماتی) در زمستان 1361 توسط بنی صدر، با واسطه گری اعضای گروهک مجاهدین خلق، به منابع اطلاعاتی سفارت رژیم عراق در کشور بلغارستان تحویل داده شده است. اسناد مالی و رسیدهای بانکی موجود در مرکز آندلس استخبارات بغداد، نشان دهنده این موضوع است
حسن باقری از فرماندهان سپاه چند روز قبل از عملیات در این منطقه بشهادت رسیدند
چند روز بعد از اتمام عملیات والفجر مقدماتی و شهادت اعضای گردان کمیل رژیم بعث عراق داخل کانال را پر میکند و شهدا در آن کانال مدفون میشوند. استخوانهای پیدا شده از پیکرهای شهدا در جریان تفحص دارای آسیب دیدگی شدید بوده که نشان از شکستگی بر اثر تانک و لودر عراقیها برای پر کردن کانال و عبور از روی پیکرها دارد. رژیم بعث عراق، حماسه بچهها در این عملیات را با مدفون کردن شهدای کانال کمیل و حنظله، مخفی کرده بود. زمانی که شهید «محمودوند» تصمیم گرفت به همراه گروه تفحص، شهدا را بیرون بیاورد، یک ماه در آن هوای گرم، منطقه فکه را مثل دیوانهها میگشتند ولی پیکر شهدا را پیدا نمیکردند که درنهایت اتفاقاتی افتاد و این شهدا پیدا شدند.
مختصری از زندگینامه شهید ولی الله طالبلو: شهید از زبان مادر و برادر : درباره او چه بگویم؟ خداوند متعال خودش شهیدان را گلچین کرد. اخلاق و رفتار و کردارش قابل وصف نیست. خیلی دلسوز و غیرتمند بود و صداقت داشت. آنچه برای خودش نمی خواست واقعاً برای همسایه هم نمی خواست. برادر شهید در این باره می گوید: یکسال بی هیچ چشمداشتی مسئولیت رسیدگی به امور مردم در تعاونی مسجد محله را برعهده گرفت و در راه خدا به مردم محله خدمت کرد. خیلی مقید به رعایت عدالت و انصاف بود. یادم می آید از تعاونی محله یک کولر به اسم خانواده ما درآمده بود اما قبول نکرد. چند بار قرعه کشی کردند و باز هم اسم ما درآمد. به اعضای تعاونی گفته بود بشرطی می پذیرم که وقتی من در خانه نیستم کولر را به خانواده ام تحویل دهید و ساعت 12 شب به بعد باشد که هیچ کس نبیند تا این شائبه پیش نیاید که چون من مسئول تعاونی هستم از موقعیتم سوء استفاده کرده ام. مادر در ادامه کلام فرزندش می گوید: یک روز اعلام کردند تعاونی ارزاق توزیع می کند. با خودم گفتم پسرم آنجا مسئول است. می روم و راحت می گیرم. رفتم جلوی صف اما با لحنی خاص به من گفت: خانم! آخر صف آنجاست! رفتم ته صف. وقتی نوبتم رسید آرام در گوشم گفت: مادر! خواستی به واسطه من حق مردم را ضایع کنی؟ اینجا شما با مردم فرقی ندارید. در بازار خیاطی می کرد. یک روز در آن محدوده از جوانان برای جابجایی شهدایی که از منطقه آورده بودند کمک خواستند. دیدن پیکر شهدا خونش را به جوش آورده بود و همان موقع تصمیمش را برای رفتن به جبهه گرفت. 7 تیر و شهادت دکتر بهشتی نقطه عطف و آغاز حرکت انقلابی ولی بود. سال 61 وارد جبهه شد و گردان آنها بعنوان نیروهای پشتیبانی وارد عملیات آزادسازی خرمشهر شد. با فتح خرمشهر به فاصله چند ساعت وارد خرمشهر شد بدون اینکه من از حضور او در منطقه اطلاع داشته باشم. برادر شهید در ادامه سخنان مادر نقل می کند: اواخر خرداد ماه برادرم به لبنان رفت و تا پایان تابستان در این کشور بود. او به فرمان امام(ره) بعنوان بهیار مدت شش ماه به ماموریت اعزام شد و در جبهه های لبنان در شهر بعلبک علیه رژیم غاصب صهیونیستی مبارزه کرد و همرزم شهید متوسلیان بود. اوایل بهمن 61 که لشکر حضرت رسول(ص) برای عملیات والفجر مقدماتی آماده می شد، برای آخرین بار به جبهه رفت. 15 بهمن که عملیات شروع شد من آبادان بودم. به سمت محل استقرار نیروها در فکه حرکت کردم اما آنجا هرچه جستجو کردم نتوانستم از ولی خبری بگیرم. به طرف خط مقدم رفتم و گردانشان را پیدا کردم. برایم تعریف کردند عراقی ها در مسیر حرکت نیروها یک کانان بزرگ و عمیق پر از مین و سیم خاردار و موانع خورشیدی حفر کرده بودند. بچه های ما به سختی از آن کانال گذشتند اما متاسفانه آن طرف کانال گرفتار شدند. فرمانده دسته شان گفت: آخرین بار وقتی ولی را دیدیم پیشانی اش با... می گفتند پیشانی اش با اصابت ترکش مجروح شده و صورتش پر از خون بوده و در معرض موج انفجار هم قرار گرفته بود اما هنوز سرپا بوده. گفتند دیگر ولی را ندیده اند اما به صراحت هم نگفتند شهید شده. گفتند از گردان حتی یک نفر هم در منطقه نمانده. یک درصد احتمال دارد به تهران رفته باشد. به این امید به تهران برگشتم اما او در تهران هم نبود. دیگر مطمئن شدم برادرم مفقودالاثر شده. در تمام این سالها پدر امیدوار بود ولی زنده باشد. در آن سالها دائم برای گرفتن خبر به صلیب سرخ و معراج شهدا می رفتیم تا اینکه روز موعود فرا رسید. بعد از مبادله اسرا که عملیات تفحص شروع شد در سال 78اعلام کردند بقایای پیکر شهدای عملیات والفجر مقدماتی پیدا شده که بقایای پیکر برادرم ولی اله هم میان آنها بود و پس از سالها انتظار 78/11/17به آغوش میهن و خانواده بازگشت.
صوت عهد شهید هادی و دوستانش - @Ebrahimhadi.mp3
2.01M
🔹امشب، شب شانزدهم بهمن ماه ۱۳۶۱، شب عهد بستن شهید ابراهیم هادی و رزمندگان گردان کمیل برای شفاعت یکدیگر در روز قیامت🔹
🔹یک شب قبل از عملیات و ۶ روز قبل از شهادت پهلوان ابراهیم هادی🔹🔹
مختصری از,زندگینامه ووصیتنامه شهید حسن حبیبی :
شهید بزرگوار حسن حبیبی در تاریخ 10/3/41 در خانه ای کوچک اما پرمهر و در جمع خانواده ای متدین در تهران دیده به جهان گشود. از همان دوران کودکی در بین کودکان هم سن خود از جهت سادگی و تواضع شاخص بود. تحصیلات ابتدائی و متوسطه را با پشتکار فراوان طی کرد و در همان زمان بود که با اوج گرفتن انقلاب اسلامی همگام با دیگر جوانان غیرتمند این مرز و بوم فعالانه در تظاهرات و راهپیمایی بر ضد رژیم شاهنشاهی شرکت نمود. پس از پیروزی انقلاب در سنگر کمیته انقلاب اسلامی حضور یافت و در واحدهای مختلف از جمله واحد فرهنگی و اطلاعات فعالیت کرد. در سال 1360 به زیارت بیت الله الحرام مشرف شد و در آنجا با تزکیه و تهذیب، خود را آماده سفری بزرگ کرد. این حج که حجه الوداع شهید حبیبی محسوب می شد اثر بسزائی در خلق و خوی او داشت بطوری که پس از این سفر تواضع و اخلاصش کاملا محسوس بود. این شهید عزیز به محاسبه اعمال خود میپرداخت بطوری که قصور از اعمال استحبابی به ندرت از وی دیده می شد. در اواخر زندگی حالات وی در کنج خلوت بسیار دگرگون شده بود و پس از رفتن به جبهه های نبرد حق علیه باطل به گفته همسنگرانش این حالات عرفانی اش شدت گرفته بود. این شهید بزرگوار در شامگاه دهه فجر در اولین ساعات عملیات والفجر به مقصود خود رسید و به مقام والای شهادت نائل شد. فرازهایی از وصیتنامه شهید حسن حبیبی : با سلام به حضور رهبر کبیر انقلاب اسلامی و با درود به روان پاک شهدای اسلام. قبل از هر چیز اگر توفیق شهادت پیداکردم از تمام دوستان و آشنایان و برادران و خواهرانم عذر میخواهم که نتوانستم از همگی شما خداحافظی کنم امیدوارم که مرا ببخشید و حلالم کنید و از دعای خیر در حق این بنده شرمنده از گناه کوتاهی نکنید که امید من به همین دعاهای شماست. اکنون که در جبهه نبرد حق علیه باطل بسر می برم اگر لیاقت آن را پیدا کردم که در این راه خون ناقابل خود را نثار کنم و شهید شوم از پدر و مادرم و دیگر دوستان و آشنایانم میخواهم که بعد از شنیدن خبر شهادتم هرگز برای من اشک نریزند و لباس سیاه به تن نکنند و متاثر نشوند بلکه خوشحال باشند چرا که ما به مطلوب خود رسیدیم. چنانکه قرآن میفرماید: " وَلاتَحسَبَنَّ الَّذینَ قُتِلُوا فی سبیلِ الله اَمواتاً بَل اَحباءُ عِندَرَبِهِم یُرزَقُونَ " گمان نکنید کسانی که در راه خدا کشته شدند مرده اند بلکه آنها زنده هستند و نزد پروردگارشان روزی داده میشوند. سفارش و وصیت من به شما پدر و مادر و دوستان و آشنایانم این است که : 1- همیشه و در هرکاری که انجام می دهید اسلام را ملاک قرار دهید و رضای خدای تبارک وتعالی را در نظر بگیرید که در غیر اینصورت اگر خلافی از ما سر بزند خدا از ما نمیگذرد. 2- همیشه و در هر حال گوش به فرمان امام باشید و سخنانش را که به جز قرآن و احادیث چیز دیگری نیست در متن زندگیتان قرار دهید و به آن عمل کنید. 3- از روحانیت هرگز دست بر ندارید.4- به دوستانم بگویید که ناراحت نباشند که نزد شهدا میرویم، نزد انبیاء و اولیاء میرویم، نزد بهشتی و یارانش، نزد شهدای محراب و نزد دوستان شهیدمان ایرج عشقی، ناصر عارفی، بکائی، غفور رشیدی و... نزد همه شهداء. مطمئن باشید که سلام همه شما را به آنها میرسانم. 5- برای سلامتی و طول عمر رهبر عزیزمان حضرت امام خمینی بسیار دعا کنید. 6- ابرقدرتها شیاطین برزگند ولی بزرگتر از آنها به قول ایرج عشقی، خودِ انسان است. از نفسهایتان حساب بکِشید قبل از آن که حساب کشیده شود. شهیدان زنده اند الله اکبر به حق پیوسته اند الله اکبر