eitaa logo
شهدا شهرک ولیعصر (عج)
162 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
20 ویدیو
0 فایل
زنده نگه داشتن یاد شهدا کمتر از شهادت نیست
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید حسین جمشیدی در سال 40/1/1 در خانواده ای مومن و معتقد به مبانی دین اسلام پا به عرصه گیتی نهاد. او تنها فرزند خانواده بود و هوش و استعداد سرشاری داشت. پدرش را که کارگر ساده ای بود در همان دوران کودکی از دست داد و در دامان مادری صبور و مومن پرورش یافت و راهی محیط تعلیم و تربیت شد. شهید جمشیدی دوران دبستان تا دبیرستان را با موفقیت گذراند و با بکارگیری هوش و استعداد بالای خود ، در ردیف دانش آموزان ممتاز و نمونه قرار گرفت. غبار یتیمی و غم بی پدری هیچگاه اراده او را در رسیدن به اهداف سست نکرد و اندیشه اش را به انحراف سوق نداد. او همزمان با تحصیل و کسب مدارج علمی ، به کارهای مختلف از جمله سیم کشی ، رنگ آمیزی ساختمان و رانندگی اشتغال داشت و علاوه بر این در زمینه هنر خوشنویسی نیز از مهارت تحسین برانگیزی برخوردار بود. شهید جمشیدی یکسال از دوران بلوغ خود را سپری کرده بود که نهضت اسلامی به اوج رسید و او گویی که گمشده ای را یافته ، همگام با دیگر مبارزان به سیل خروشان ملت پیوست و شب و روز در حرکتهای انقلابی برضد رژیم ستمشاهی شرکت نمود. پخش اعلامیه های امام و نوشتن شعارهای افشاگرانه ضد رژیم بر روی دیوارها از کارهای همیشگی او بود. پس از پیروزی انقلاب اسلامی و در دوران اقدامات خائنانه منافقان در سطح کشور برای ایجاد ناامنی و ناامیدی میان ملت، شهید جمشیدی شجاعانه به مقابله برخاست و بارها با آنان درگیر شد. پس از آغاز جنگ تحمیلی او به ندای رهبر کبیر انقلاب پاسخ گفت و هنوز تحصیلات دبیرستان را به اتمام نرسانده بود که عزم رفتن به جبهه کرد. پیش از اعزام به دلیل سن کم ، او را پذیرش نکردند و لذا تصمیم گرفت بشکل انفرادی به جبهه خوزستان عزیمت کند و از آنجا در مناطق عملیاتی حضور یابد. وی بعد از گذراندن دوره آموزشی در پادگان امام حسین(ع) راهی جبهه های نبرد حق علیه باطل شد. شهید جمشیدی عقیده داشت و می گفت : به جبهه می روم به این امید که اگر ( نیروهای متجاوز را ) بکشم ، ثواب بسیار بردم و اگر هم شهید شوم عزت دنیای دیگر نصیبم خواهد شد. او با این تفکر در عملیاتی که با رمز یا مهدی(عج) ادرکنی در منطقه مالکیه 59/11/17صورت گرفت به درجه رفیع شهادت نائل شد اما هیچگاه خبری از پیکر مطهرش بدست نیامد و به ظاهر مفقودالاثر شد اگر چه نام و یادش برای همیشه ماندگار خواهد ماند.
بسیجی شهید جاویدالاثر  حسین جمشیدی  تاریخ ومحل شهادت 59/11/17 مالکیه سوسنگرد از نیروهای شهید چمران ,ساکن خ سپیده شمالی _ خ بازرگان
طلبه وبسیجی شهید محمد حسن پریمی  تاریخ ومحل شهادت 59/11/17 آبادان ,عضو همراهان جنگهای نامنظم شهید چمران ,ساکن خ شریعتی ,مزار شهید دامغان
طلبه وبسیجی شهید محمد حسن پریمی  تاریخ ومحل شهادت 59/11/17 آبادان ,عضو همراهان جنگهای نامنظم شهید چمران ,ساکن خ شریعتی ,مزار شهید دامغان
وصيت نامه شهید محمد حسن پریمی بسم الله الرحمن الرحيم قال امير المؤمنين (ع):‌« إنّ الموت طالب حثيث لايفوته المقيم و لا تعجزه الهارب . انّ اکرم الموت القتل» مرگ ، با شتاب تعقيب کننده است و «همه را در يابد» نه ماندگان از دست آن برهند و نه فراريان او را باز دارند، گرامي ترين مرگ کشته شدن است. (نهج البلاغه ،‌خطبه123) اينجانب محمد حسن پريمي فرزند غلام حسين،خدمت پدر و مادر بزرگوارم سلام عرض مي نمايم. سپس خدمت برادران و خواهرانم يک به يک سلام عرض مي کنم .ان شاءالله خداوندشما راهميشه سلامت نگه دارد. اميدوارم از من راضي باشيد و اگر در اين راه شهيد شدم مرا ببخشيد. الان وقت جنگ است ، با چنين وضعيتي ديگر نمي توانم در قم بمانم و درس بخوانم. الان وقت رفتن به جبهه است و بايد به نداي رهبرم پاسخ بدهم. لذا بسوي جبهه آبادان در حرکت هستم و من عازم جهان عقبي مي باشم. از همه بستگان و دوستان و آشنايان پوزش مي طلبم و از مردم دلير مي خواهم گوش به فرمان امام عزيز باشيد و هرگز در برابر دشمنان اسلام و انقلاب سر تسليم فرود نياوريد. کتابهاي مرا وقف کنيد تا مردم استفاده کنند و مرا از دعاي خيرتان بي نصيب نگذاريد. دعا کنيد که خداوند فيض شهادت را نصيب من بفرمايد زيرا از خداوند خواسته ام که شهيد بشوم. «والسلام عليکم ورحمة الله برکاته » محمدحسن پريمي 59/9/14
مختصری از زندگانی شهید محمد حسن پریمی: شهید محمد حسن پریمی فرزند غلامحسین در تاریخ ۱۳۴۰/۰۲/۲۴  در یکی از خانواده های مذهبی مجید آباد دامغان متولد شد. او تا مقطع ششم ابتدایی را در روستا گذراند.بعد از آن مدرسه را رها کرد و برای تحصیل علوم دینی به حوزه علمیه دامغان وارد شد. شهید یک جوان انقلابی بود و در پخش و تکثیر اعلامیه های انقلابی و …. فعالیت های قابل توجهی را از خود نشان می داد و حتی در جریان همین مبارزات دستگیر و شکنجه هم شده بود. بعد از پیروزی شکوهمند انقلاب اسلامی در اوایل سال ۵۸ بود که به قم رفت تا تحصیلات حوزوی خود را در این شهر ادامه دهد. او از طریق بسیج سپاه قم به جبهه اعزام شد ودر تاریخ ۱۳۵۹/۱۱/۱۷  هنگامی که مشغول عملیات دیده بانی بود،در آبادان و به دست مزدوران بعثی مورد اصابت گلوله قرار گرفت و از جام شهادت سیراب شد. پیش از آن کاندر جهان جام می و انگور بود       از شراب لایزالی جام ما ممهور بود پیکر پاک شهید پس از تشییع در گلزار شهدای دامغان آرمید. “راهش جاوید باد”
طلبه وبسیجی شهید محمد حسن پریمی  تاریخ ومحل شهادت 59/11/17 آبادان ,عضو همراهان جنگهای نامنظم شهید چمران ,ساکن خ شریعتی ,مزار شهید دامغان
گرامی باد یاد شهداء عملیات پدافندی چزابه ... این عملیات در تاریخ 60/11/17 بود .پس از عملیات موفق طریق القدس ازاد سازی بستان توسط رزمتدگان سپاه اسلام. دشمن بعثی عقب نشینی بزرگی داشت لذا اشغال مجدد بستان را در سر پروراندوخود صدام حسين در منطقه فرماندهی حمله وعملیات سنگین از چزابه رو فراهم اورد .اما رزمندگان اسلام با رشادت وپایمردی این تلاش مذبوهانه لشگر بعثی  عراق را ناکام گذاشت
شهید علیرضا آخوندی اسدی  تاریخ ومحل شهادت 61/11/17 گیلانغرب  ,ساکن محله زاهدی مزار شهید قطعه 28  ردیف 20 شماره 6
شهید علیرضا آخوندی اسدی  تاریخ ومحل شهادت 61/11/17 گیلانغرب  ,ساکن محله زاهدی مزار شهید قطعه 28  ردیف 20 شماره 6
مختصری از زندگینامه شهید علیرضا آخوندی : شهید از زبان برادر : دلسوز و مهربان بود. نه فقط نسبت به پدر و مادر و خانواده بلکه نسبت به همه مردم. ده ساله بود که پایش به مسجد باز شد. نسبت به سن و سالش قد و قامتی بلند داشت و خیلی زود در جمع بزرگترها پذیرفته شد. با اینکه به سن تکلیف نرسیده بود مدام در نماز جماعت و فعالیتهای مسجد شرکت می کرد. همانجا بود که تحت تاثیر روحانی مسجد وارد فعالیتهای انقلابی و سیاسی شد. مبارزات انقلاب که گرمتر شد فعالیتهای علیرضا هم رنگ جدی تری به خود گرفت. به قم می رفت و اعلامیه های امام را به تهران می آورد و در محله پخش می کرد. دیوار نویسی و مشارکت در آزادسازی پادگانها از دست رژیم از دیگر فعالیتهای او بود. با پیروزی انقلاب به نهاد کمیته انقلاب اسلامی ملحق شد و در مبارزه با منافقان و ضد انقلاب شرکت کرد. وقتی در کمیته فعالیت داشت خانواده های نیازمند را شناسایی می کرد و در حد توان آنها را تحت حمایت قرار می داد. اوایل انقلاب که مردم با کمبود نفت مواجه بودند علیرضا ساعتها در صف نفت می ایستاد و بعد پیتهای نفت را به کمک بچه های مسجد به درب خانه نیازمندان مخصوصا خانواده هایی که سرپرست سالخورده و از کارافتاده داشتند می بردند و تقدیم آنها می کردند . جنگ که شروع شد 16 ساله بود. از همان روزهای اول عزم رفتن داشت اما با مخالفت خانواده روبرو شد. وقتی خبردار شدیم که علیرضا در جبهه بود. او به گروه جنگهای نامنظم شهید چمران پیوسته و به خرمشهر رفته بود. بعد از مدتی در درگیری با متجاوزان بعثی از ناحیه پا، دست و شکم مجروح و مجبور به بازگشت شد اما دست از فعالیت برنداشت و مدتی در گروه حفاظت بانک مشغول کار شد. دیگر جبهه رفتنش عادی شده بود و هیچکس هم مانعش نمی شد. می گفت : اگر من نروم ، شما اینجا آسایش نخواهید داشت. می گفتم : بیشتر بمان. می گفت : بگذار آنها که زن و بچه دارند بمانند. این همه گرگ مملکتمان را محاصره کرده اگر ما نرویم مملکتمان را به نابودی می کشانند. در گروه حفاظت بانک که کار می کرد شرایط مطلوبی داشت اما این چیزها اصلا برای علیرضا مهم نبود. آخرین بار که می خواست برود مُجابم کرد و گفت: اگر نرویم، آن جنایتکاران از خدا بی خبر، زن و بچه هایمان را هم به اسارت می برند. دیگر جوابی نداشتم. خواست دلم را بدست بیاورد گفت: ناراحت نباش پیروز می شویم و برمی گردیم آنوقت شما هرچه بگویید همان کار را می کنم. همسر برادر نیز می گوید: وقتی برای آخرین بار می خواست برود، برای خداحافظی به خانه ما آمد. ساعتش را از مچش باز کرد و گفت: زن داداش! این ساعت را یادگاری نگه دار برای پسرت. یک دفعه دلم آشوب شد. با ناراحتی گفتم: یعنی چه ؟ مگر خدای نکرده قرار است برنگردی؟ آنقدر اصرار کرد که به اجبار قبول کردم اما تا وقتی خبر شهادتش نیامد آن ساعت روی طاقچه بود و دلم نمی آمد به آن دست بزنم. برادر دنباله حرف همسر را می گیرد و می گوید: نمی دانستم از همه خداحافظی کرده و حلالیت طلبیده. آخر کاملا از علاقه من به خودش آگاه بود و این کارها را دور از چشم من انجام داده بود. خودم او را به راه آهن رساندم. وقتی برگشتم و فهمیدم ساعتش را به پسرم داده قلبم لرزید و گفتم علیرضا دیگر برنمیگردد. آن ساعت خیلی برایش عزیز بود. آخر پدرم از مکه برایش آورده بود. وقتی دیدم آن یادگاری با ارزش را از خودش جدا کرد فهمیدم دلش آگاه شده دیگر برگشتی در کار نیست. یک روز در حال جمع آوری دارو برای جبهه بودم که یک دفعه قلبم تیر کشید. ناخودآگاه گفتم علیرضا رفت. من اولین کسی بودم که خبر شهادت علیرضا را شنیدم. علیرضا آرپی جی زن بود و همیشه رو به دشمن می ایستاد. اما وقتی فرمانده شان شهید شد، علیرضا که نمی خواست پیکر او به دست دشمن بیافتد او را بر روی دوش گرفت و با خود به سمت نیروهای خودی برد. در همان حال که پشت به دشمن بود با تیربار آنها هدف قرار گرفت و به شهادت رسید. علیرضا همیشه به مادرم می گفت: دعا کن اسیر نشوم و به دست صدامیان نیفتم و اگر شهید شوم هم پیکرم اسیر دست آنها نشود. دعای مادرم مستجاب شد.
شهید علیرضا آخوندی اسدی  تاریخ ومحل شهادت 61/11/17 گیلانغرب  ,ساکن محله زاهدی مزار شهید قطعه 28  ردیف 20 شماره 6