eitaa logo
شهید مدافع حرم جواد محمدی
1.7هزار دنبال‌کننده
8.4هزار عکس
1.5هزار ویدیو
44 فایل
تنها ڪانال رسمی شهید مدافع حرم جواد محمدی : @javad_mohammady میگفت:"مردان خدا، گمنامند" آنچنان طریق گمنامی در پیش گرفت که لایق شهادت شد اینجا از اومینویسیم تا با یادش، روحمان جَلا گیرد 🌹 #شهید_جواد_محمدے🌹
مشاهده در ایتا
دانلود
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 آخرین ماه مبارک بود #جواد می دانست دهه دوم ماه رمضان مهمان حضرت زینب(س) است او هفته ی اول ماه
🌸🍃 سال ۹۳ بود که شهدای گمنام را روی کوه سفید درچه، به خاک سپردند. همان سال اما همه تلاشش را کرد که ماه رمضان، مراسم جزءخوانی قرآن، سر مزار شهدا باشه. با اینکه مےدونست هماهنگ کردنش، خیلی سخت است اما خودش، مسولیتش را قبول کرد و جزءخوانی، کنار مزار شهدای گمنام برگزار شد که تا امسال هم این رسم خوب، ادامه داره هر کاری از دستش برمیومد برای شهدا و زنده بودن یادشون انجام مےداد اینکه امام خامنه ای میفرمایند: "زنده نگه داشتن یاد شهدا، کمتر از شهادا نیست"، شاید برای همین باشه چون آقا جواد مزدِ کار کردن برای شھدا رو هم با گرفت... ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدے🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 ماه مبارک رمضان بود... قرار شده بود آقاجواد باز هم به سوریه بروند. یک روز که از خانه پدرش آم
🌸🍃 ... آمدن مهمان به خانه اش را خیلی دوست داشت و به هر بهانه ای، مهمانی می داد😊 ولی ... این بار که به "اولئک المقربون" پیوست، سفره افطاری اش از همان، شبِ دوازدهم ماه رمضان تا آخر ماه پهن بود..😇 سفره و افطاری بهانه بود برای آسمانی کردنِ دل و روح رفقای جامانده اش ... آخه ، خیلی مَشتی و رفاقتی بود😉... ♥️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
🌸🍃 روایتی خواندنی از همسر صبور آخرین صحبتی که با هم داشتیـم، ظهر همان روزی که شبش به شهادت رسید. یعنی حدودا ما ساعت یک بعدازظهر روز سه شنبه، شانزدهم خرداد با هم صحبت کردیم و آقا جواد چند ساعت بعد از آن؛ یعنی قبل از اذان مغرب به شهادت رسید.😔 من از شــب قبلش خیلی دلشــوره داشتم. یک دلشــوره عجیب و متفاوت. همان روز در آخرین تماس تلفنی هم از دلشــورهو نگرانی ام برایش گفتم ولی باز مثل همیشــه گفت: "هیچ مشــکلی نیســت. اینجا همه چیــز آرام اســت. اصلا دلشــوره نداشته باش."😍 و مثل همیشه سعی کرد من را آرام کند. اما این دلشوره بیشتر شد... همان شب طبق عادتی که داشتـیم منتظر تماسش بودم، که تماس نگرفت؛ تا دیروقت هم منتظر ماندم.😔 بالاخره ظهر روز چهارشــنبه از طرف دایی ام خبردار شــدم کــه آقا جواد مجروح شــده و تیــر به دســتش خــورده؛ امــا بعد گفتنــد نه، تیر به پهلویش خورده و بیهوش اســت. به هر صــورت من با روحیاتی که از همســرم سراغ داشــتم نمیتوانستم موضوع مجروح شدنش و بی خبر گذاشتنم را قبول کنم. گفتم: "نه! جواد در بدترین شــرایط هم که باشــد به من زنگ میزند." نمیخواستم تحت هرشرایطی موضوع را قبول کنم امـا وقتــی امــام جماعــت مســجد محــل آمدنــد خانــه مــا و بــا صحبتهایی که شــد شــک من درباره شــهادت جــواد را به یقین تبدیل کردند. سری های قبل اصلا آماده شنیدن خبرشهادتش نبودم ولی این سری باتوجه به دلشوره ای که به سراغم آمده بود، انگار آماده تر شده بودم.😔😔 ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدے🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ دلشوره داشتم... رفتیم روی کوه برای مراسم جزءخوانی وسط جزءخوانی، دیگر دلشوره امانم را
🌸🍃 خبر شهادتش را فردای روز شهادتش شنیدم خونه بودم یکی از رفقا زنگ زد و پرسید "جواد کجاست؟" گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..." گفت "خبری ازش داری؟" گفتم نه گفت "انگار شهید شده"😳 خندیدم... گفتم: "جواد و شهادت؟ برو جوک نگو" ظهر بود... خوابیدم تا ساعت ۳ وقتی بیدار شدم دیدم حسن محسن محمد .... ۸ نفر از بچه ها زنگ زدن تعجب کردم!🤔 زنگ زدم به مسلم پرسیدم: "چه خبر شده؟" گفت: "جواد پرید... گفتم: "مگه کفتره که بپره؟" گفت: "شهید شد" وا رفتم😧... از خونه رفتم بیرون اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حاج اقا دیدم همه اونجا هستن و دمق نشستن😞... شب شد... رفتیم کوه سفید، جزءخوانی با گریه قرآن گذاشتیم... با گریه برداشتیم... کلا دیوانه شده بودیم... تا حدود بیست روز هم که نبود نمیومد تو این چند روز که نبودش حالمان خوش نبود... عصبی بودیم من که میگفتم نمیاد دیگه تا اومد جواد بیاد من مردمو زنده شدم دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!! بیقرارےها ادامه داشت.... تا اینکه اومد به خوابم میگفت: " نترس حواسم بهت هست"❤️ دلم به همین حرفش خوشه فقط همین... ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدے🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ خبر شهادتش را فردای روز شهادتش شنیدم خونه بودم یکی از رفقا زنگ زد و پرسید "جواد کج
🌸🍃 اولین باری که دیدمش موقع اعزام بود. همه توی اتوبوس سوار شده بودیم. حال و هوای معنوی عجیبی بین بچه ها بود و هرکس زیرلب چیزی زمزمه میکرد که یهو یکی پرید وسط اتوبوس و شروع کرد به لطیفه گفتن و شوخی با بچه ها.... یه بمب انرژی بود. از این طرف میرفت به اون طرف و با گوشی از بچه ها فیلم میگرفت و میگفت یه دهن بخون وقتی شهید شدی یه چیزی ازت داشته باشیم :)) . حالا با یاد اون خاطره ها چشمامون از دوریش، گریون میشه اما لبخند به روی لبامون میاد... خیلی با بقیه فرق داشت.... ♥️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ بخاطر اینکه قبلا توی سوریه #جانباز شده بود و یه #دختر پنج ساله به نام #فاطمه داشت
🌸🍃 زنگ زدم به آقاحمید گفتم یادته سال گذشته با جواد، شهید مهدی را آوردیم تو برنامه؟ گفت بله چطور؟ گفتم امشب سحر باید از خود جواد بگی ... بغض سر سفره این سحر یادم نمیره... اشک مےخوردم و سحری دو سال پیش ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪـانال شهـید جـواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ انگار جواد، عهدی دارد با غروب... چه شد که هر غروب ما را بر سفره یادش، مهمان مےکند؟
🌸🍃 خدا بیامرزه آقا جواد رو. شبهای قدر تو مسجد مصلی، موقع دعا خوندن و قرآن به سر گذاشتن چه حالی داشت....زار میزد. معمولا کنار اون ستون جلوی مسجد، نزدیک مداح، می نشست. موقع گریه کردن، خودش رو کنترل  میکرد که صداش زیاد بلند نشه اما یه وقتایی دیگه نمیتونست خودش رو کنترل کنه. شروع میکرد بلند بلند گریه کردن. به خصوص وقتی روضه مادرسادات خونده میشد. از بعد شهادتش بعضی وقتا که یادم بهش میفته، یا جلسه روضه میرم، یاد اون گریه های جانسوزش پای روضه ها، میفتم.  بعضی وقتها تو نَـخِش بودم. سرش رو میگرفت بین دو دستاش و  اشک از چشماش نه اینکه آروم جاری بشه، انگار اشکها از چشماش بیرون میپاشید. دونه های درشت اشک از روی گونه های سرخش جاری میشد.   ♥️ @javad_mohammady ♥️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ خدا بیامرزه آقا جواد رو. شبهای قدر تو مسجد مصلی، موقع دعا خوندن و قرآن به سر گذاشتن
🌸🍃 یه سال ماه مبارک رمضان میخواستیم با آقا جواد بریم مشهد. بهش گفتم: جواد بیا شبهای قدر رو بریم مشهد. گفت: من شبهای قدر تو مسجد مصلی را با هیچ جا عوض نمیکنم. انگار خیلی بهش حال میداد، شبهای قدر، کنار رفقاش باشه. اما امسال سومین سالیه که شبهای قدر تو مسجد جاش خالیه. سالهای قبل التماس میکرد که دستش رو بگیرند و به آرزوش برسه. امسال باید التماسشو بکنیم تا دستامونو بگیره و پیش ارباب، سفارش ما رو هم  بکنه. رفیق عزیز پیش ارباب،ما جاموندها رو یادت نره. اگه میشه شبهای قدر یه سر بیا تو جلسه ما. تو مسجد مصلی. همون جایی‌که دوستش داشتی. منتظرت هستیم. ♥️ @javad_mohammady ♥️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ یه سال ماه مبارک رمضان میخواستیم با آقا جواد بریم مشهد. بهش گفتم: جواد بیا شبهای ق
🌸🍃 بسم رب الشهداء یارفیق من لارفیق له سال گذشته بود که روز17خرداد میان بهت رفقا خبری دست به دست شد که دیروز جواد تو سوریه استان حما روتپه های شیخ هلال ازروی زمین پرکشید ورفت صبح روز 17خرداد حدود ساعت هفت ونیم بود که تلفنی از تهران بهم زده شد و منِ خواب و بیداری تلفن را جواب دادم که خیلی بااحتیاط بهم گفتند که رفیقت دیشب توعملیات آزاد سازی شاهدهای 9و10 توروستای شیخ هلال به شهادت رسیده زانوهام سست شد، ناخودآگاه نشستم زمین وسرم راگرفتم، سعی میکردم باور نکنم و با خودم مدام کلنجار میرفتم که شاید تلفن اشتباهی بوده ویا... تا اینکه چند دقیقه بعد تلفن بعدی خبر را تایید کرد وقتی که جزییات را پرسیدم گفتند پیکر مطهرش هم مانده واین خبرداغ شهادت را دوبرابر کرد. نمیدونستم کجابرم و با کی این خبر را در میون بذارم تا اومد ظهربشه خبر همه جا پیچید وهمه تلفن میزدند که صحت خبر را بپرسند هرکسی زنگ میزد سراغ پیکر جواد را میگرفت وچه روز سختی بود که بخوای خبرشهادت عزیزترین رفیقت را به مردم و رفقا بگی ... جواد کمرشکن بود رفقا هرکسی گوشه میرفت وگریه میکرد. سنگ صبورم شده بود شهدای گمنام تنهاجایی که رفقا کمی آروم میشدند اونجا بود شب وروز کنارشهدای گمنام ازشون میخواستیم که از بخواهند برگرده منم یقین داشتم دوباره برمیگرده چون خودش گفته بود میام... اما نبود پیکرش تواین چند روز فقدان شهادتش راچند برابر کرده بود. ♥️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ بسم رب الشهداء یارفیق من لارفیق له سال گذشته بود که روز17خرداد میان بهت رفقا خبری د
🌸🍃 خبر شهادتش را فردای روز شهادتش شنیدم خونه بودم یکی از رفقا زنگ زد و پرسید "جواد کجاست؟" گفتم "چند شب پیش باهم بودیم؛ فرداش بازم رفت..." گفت "خبری ازش داری؟" گفتم نه گفت "انگار شهید شده" خندیدم... گفتم: "جواد و شهادت؟ " ظهر بود خوابیده بودم وقتی بیدار شدم، دیدم حسن محسن محمد .... ۸ نفر زنگ زدن😳 تعجب کردم! زنگ زدم به مسلم پرسیدم: "چه خبر شده؟" گفت: "جواد پرید... گفتم: "مگه کفتره که بپره؟" گفت: "شهید شد" وا رفتم...😔 از خونه رفتم بیرون اما اصلا نفهمیدم چطوری رفتم خونه حج اقا دیدم همه دمق نشستن... شب شد... رفتیم کوه سفید، جزءخوانی با گریه قرآن گذاشتیم با گریه برداشتیم کلا دیوانه بودیم تا حدود بیست روز هم که نبود نمیومد تو این چند روز که نبودش حالمان خوش نبود... عصبی بودیم میگفتم نمیاد دیگه تا جواد بیاد، مُردیم و زنده شدم دیگه ببین خانوادش چی کشیدن؟!!! بیقرارےها بود.... تا اینکه اومد بخوابم میگفت: " نترس حواسم بهت هست دلم به همین حرفش خوشه فقط همین"... ♥️ @javad_mohammady ♥️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
شهید مدافع حرم جواد محمدی
🌸🍃 #دلنوشتھ شهید #جواد_محمدی برای ادای تکلیف همیشه زودتر از همه حاضر می شد... گرمای سوزان تابست
🌸🍃 آقاجواد، حضرت امام را با عنوان یاد می کردند. نسبت به امام و حضرت آقا عشق می ورزیدند. روز رحلت امام خمینی، در مرقد ایشان حاضر میشد و از نزدیک صحبت های نائب امام را گوش می دادند. بسیار معتقد بودند حضرت آقا در این سخنرانی را بیان می کنند. راوی: همسر ♥️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷
#بازگوکردن_خبرشهادت_پدر_به_فرزند شب اول خیلی بهانه بابایش را گرفته بود. نمی‌دانم چرا ناخودآگاه رفتم سراغ قصه حضرت رقیه(سلام الله علیها). آنقدر گریه کرد که خوابش برد. ولی الحمدلله از فردای آن روز آرام‌تر از قبل بود. من مستقیما از شهادت پدرش حرفی نزدم، ولی چیزی که در رفتارهایش می‌بینم و در حرف‌هایش می‌شنوم این است که منتظر برگشت پدرش است. مرتب می‌گوید: بابا سوریه است و همین روزها می‌آید. وخیلی با شنیدن این حرفهاناراحت می شوم ؛ ولی خب باید تحمل کنم. من فقط نباید خودم را درنظر بگیرم. باید به فاطمه و روحیاتش هم توجه کنم؛ البته سعی می‌کنم جلویش گریه نکنم که به هم نریزد، ولی واقعا سخت است . 🕊🕊🕊 راوی: همسرمعززشهیدجوادمحمدی #خاطره ❤️ @javad_mohammady ❤️ 🇮🇷ڪانال شهیـد جواد محمـدی🇮🇷