اینجا باران میبارد .
شب است ، انبوهی خوابند و اندکی بیدار . شاید شبنمی روی برگ گلی باشد و نسیمی بر روی پرچمِ سه رنگِ جمهوری اسلامی برقصد ..
صدای برخورد قطره های الماسیِ باران ، که بر روی شیشهی پنجره میخورد ، دل هر آدمی را میلرزاند . من نیز بیدارم ! نه از فراوانیِ باران که از هجومِ فکرها . باران میبارد و خیال من هم داستان سرایی میکند .
آخرش یا من به خواب میروم و داستانم نیمه تمام میماند و یا باران بند میآید و دوباره شهر را به سکوتی نفرت انگیز میکشاند . فرقی نمیکند !
باران ، باران است ! سبزینهی وجودیِ انسان نیز همانند زمینی خاکی که در آن دانهای نهفته شده است ؛ نیازمندِ باران است و بارانِ آدمی ، اشک است . .
اکنون نمیدانم ، این قطراتِ فراوانِ موجود، بارانِ آسمان است یا بارانِ چشم و دل ؟ که یکی از رحمت پروردگار است و دیگری از عجز بنده .
دل ، آرام میگیرد اگر آبیاری شود ، زمین ، سرزنده میشود اگر باران ببارد و سیرابش کند . نیمه شب در میانِ این همه باران و صدای زیبای برخوردش با زمین ، خواستم بگویم اشک ، بارانِ زمینِ برهوتِ دلهایمان است . اگر نباشد گلهای روحمان پژمرده میشوند .
توهم با باران آسمان ببار .
آسمانِ دلت ، پاک -
#طلبه
#باران