حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جام جهانی-۴
خشم مقدس
تو پسر ایرانی
درخشش در بازی تیم سوئدی اوسترسند با گالاتاسرای ترکیه، نام او را در ایران به سر زبانها انداخت؛ با یک گل و یک پاس گل.
سامان قدوس متولد سوئد از پدر و مادری اهوازی. او چندماه قبل از جامجهانی۲۰۱۸ بر سر یک دو راهی قرارگرفت؛ ایران یا سوئد!
کیروش و جان اندرسون (سرمربی تیمملی سوئد) هر دو سامان را به تیمملی دعوت کردند. سامان اما در نهایت ایران را برگزید:
«من در سوئد بزرگ شدم و رشد یافتم. اینجا راه رفتن را یاد گرفتم. فوتبال را آموختم. همیشه عاشق سوئد خواهم بود. کشوری که باعث پیشرفت من و خانوادهام شد. اما تصمیم قطعی و نهایی من بازی در تیم ملی ایران است.»
چند روز قبل از جامجهانی۲۰۱۸ شرکت نایک آمریکایی اعلام کرد که قدوس ملیت خود را تغییر داده و بهدلیل تحریمهای آمریکا علیه ایران، حق استفاده از کفشهای نایک را ندارد! ایضا همه تیمملی ایران.
کیروش اما گفت:
«بازیکنان به تجهیزات ورزشی خود عادت میکنند و این درست نیست که قبل از مسابقاتی به این بزرگی آنها را عوض کنیم. اما نایک آمریکایی باید به پوشیدن کفشهایش توسط پسران ایرانی افتخار کند.»
تیغ تحریمهای سیاسی به بازیهای تدارکاتی هم رسید. یونان و کوزوو تیم رده ۱۵۲ جهان! هم از بازی تدارکاتی با ایران انصراف دادند، تا ایران با تحریم همهجانبه به جامجهانی سلام کند.
روسیه؛ ورزشگاه سنپترزبورگ.
دقیقه۹۴ خطا روی سامان قدوس.
عادل گفت: «چه کیفی میده که این توپ رو سانتر کنیم و گل بزنیم.»
حاجصفی سانتر کشید شش قدم مراکش:
گل...
توی دروازه...
مهدی طارمی زد یا خودشون زدن؟!
گل برای ایران
جونم کیروش...
چقدر این تیم خوبه
چقدر این پسرا خوبن...
مدافع مراکشی آرزوی میلیونها ایرانی را برآورده کرد تا روزنامه اسپانیاییAS واکنش ایرانیهای خشمگین به نایکی را «vengaron» بخواند؛ یعنی تلافی و انتقام.
اAS نوشت ایرانیان خشمگین شعار «فقط انجام دهید» در نایک را به «ما آن را انجام دادیم، بدون شما»! تبدیل کردند.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام جامجهانی-۵
زور جنگ به فوتبال نمیرسد!
سوت پایان بازی ایران و عراق در جام ملتهای آسیا۱۹۷۶ در تهران به صدا درآمد و ایران با گلهای ناصر نورایی و حسن روشن ۲ بر صفر پیروز شد. بیخبر از آنکه جنگی خصمانه خارج از زمین فوتبال در انتظار ایران است!
۴سال بعد: جام ملتهای آسیا ۱۹۸۰ کویت.
تیمملی ۲۳شهریور۵۹ راهی کویت شد.
ایران اولین تیمی بود که در مراسم افتتاحیه رژه رفت؛ با سرود ملی جدید.
بازی اول با سوریه را مساوی کردیم.
بازی دوم ۳۱شهریور با چین را هم مساوی
کردیم، بیخبر از آنچه که در تهران میگذرد!
بازیکنان که به هتل رسیدند، محمد پنجعلی خبر داد امروز ۱۶۰ هواپیمای عراقی شهرهای ایران را بمباران کردهاند. تلفنهای تهران قطع بود، بازیکنان هیچخبری از خانوادههایشان نداشتند. خوزستانیهای تیمملی از همه نگرانتر بودند؛ عبدالرضا برزگری، کریم بوستانی و عزیز دسترس.
تمرین و مسابقه در جهنم اضطراب و جنگ!
بااینحال بنگلادش و کرهشمالی را بردیم تا از گروه صعود کنیم. پای فینال خوردیم به کویت. اما یک روز قبل از بازی خبری اردوی تیمملی را گریان کرد؛ برادر حسن روشن در جبهه شهید شد.
کسی نمیتوانست حسن روشن را آرام کند.
اعراب همه پشت عراق بودند؛ هم در میدان جنگ و هم در مستطیل سبز. در هتل اخبار تلویزیون عراق به جای تلویزیون کویت پخش میشد تا بازیکنان ایرانی بشکنند؛ همه اخبار سقوط شهرهای خوزستان بود.
بهتاش فریبا میگوید:
«آن چیزی که روی اعصاب ما رفته بود تلویزیون کویت بود که اخبار فارسی تلویزیون عراق را بازپخش میکرد. به دروغ خبر میدادند که رژیم ایران به شکستهایش در جنگ اعتراف کرده است.در حالیکه اصلا اینطور نبود.»
کویت: ساعت ۱۵-ورزشگاه صباحالسالم
کویتیها در پشتبامهای اطراف ورزشگاه تک تیرانداز گذاشتند! حسن روشن داغدار برادر، اما مقابل کویت به میدان رفت. داور هم طرف متجاوزان بود.
گرچه ناجوانمردانه بازی را به کویت باختیم اما برای کسب مقام سومی باید کرهشمالی را میبردیم. حسن حبیبی سرمربی تیمملی میگوید:
«به ردهبندی که رسیدیم، تصمیم داشتیم بازیها را ترک کنیم چراکه بازیکنان روحیه نداشتند. شرایط کلا علیه بازیکنان تیمملی بود. از زمین و آسمان اعراب میخواستند که به ما ضربه بزنند. تا اینکه سیداحمد خمینی تماس گرفت و گفت باید تا پایان رقابتها در کویت بمانیم چراکه نماینده فوتبال ایران هستیم.»
استقامت مردان ایرانی جواب داد. زور جنگ به فوتبال نرسید و با سه گل به کرهشمالی، مقام سومی آسیا را به ایران جنگزده آوردیم. با چشمی گریان از شروع جنگ...
حسن روشن گریانتر از بقیه و در سوگ برادر شهیدش سیدحسین...
#جواد_موگویی
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام ایذه
تهران: ۱۴۰۱/۸/۲۸
قرارمان بر روایت صادقانه است؛ بیکم وکاست و بیملاحظه.
صادق نیکو (ایسنا) زنگ زد:
«میری قطر برای گزارشنویسی؟!»
گفتم «من جمع خرج اردبیل و زاهدان شد۴ونیم! اگر با ۵تومن جمع میشه، قطر هم بروم؟!»
گفت «نهبابا! هزینههات با ماست»
اما دیگر زنگ نزد!
کیانی (سفیرفیلم) زنگ زد. گفت با وزارت ورزش هماهنگ کردم تو هم با کاروان خبرنگاران اعزامی بشی.
۵۵روز است که طریق خیابانهای تهران و اردبیل و زاهدان کردم برای روایت اعتراضهای خیابانی.
کتک خوردم، ناسزا شنیدم، دستگیر شدم اما خسته نشدم.
تهران که بودم، نوشتند چرا اردبیل نمیروی؟
رفتم اردبیل، نوشتند چرا زاهدان نمیروی؟
رفتم زاهدان، نوشتند چرا تهران نیستی؟
آمدم تهران، گفتند چرا خاش نمیروی؟
و حال چرا ایذه نمیروی؟
و این «چرا نمیروی»ها ادامه دارد...
هیچگاه مرعوب جو نشدم!
چه آن زمان که روایتم از کتکخوردنهایم از بسیج را نوشتم و جماعت ارزشی سیلی از فحش نثارم کرد، و چه آن زمان که فریاد زدم کشته شدن اسرا پناهی دروغ است و بازهم ناسزای آن طرف را شنیدم! اما نوشتم چون اعتراضهای این روزها جزیی از زندگی ایرانیان بوده و هست، مثل فوتبال ملی.
گرچه این روزها برخی بهحق، دلودماغ فوتبال را ندارند. اما قطعا بسیاری میخکوب شبکه۳ خواهند شد برای دیدن و آرزوی بردن.
سهبار استخاره کردم؛ خیلی خوب آمد.
فردا ساعت ۳صبح پرواز به دوحه است.
اما در نهایت تصمیم گرفتم به ایذه بروم!
برای روایت آنچه که بر سر «کیانپیرفلک» آمد.
پینوشت:
جناب آقای کلهر
معاون خیلی محترم وزارت ورزش
خیلی ممنونم که چند روز پیگیر بودید که من در این کاروان باشم. بلیط خودتان را به من دادید و به سختی برایم ویزا گرفتید.
ببخشید که تصمیمم عوض شد.
یاعلی
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۰
تهران: فرودگاه مهرآباد: ۱۴۰۱/۸/۲۹
این جامجهانی پرحادثه و من راهی ایذه.
یک هفته وقتم به مطالعه و فیشبرداری برای جامجهانی گذشت. لکن حالا در پرواز اهوازم!
من پرسپولیسیه دو آتیشه
مقیم جایگاه۳۶
تیفوسیهای قرمزپوش
با ساندویچهای کالباسش
با همان یک برگ کاهو!
فوتبال یعنی زندگی
زندگی یعنی پرسپولیس
چرا دروغ! یک دلم در دوحه است و پیش تیمملی...
الان تنها چیزی که خوشحالم میکند بردهای تیمملی است.
دیشب حال و هوای دوحه داشتم
امروز در اضطراب ایذه!
علیاصغر و فاطمهام هر دو اسهال و استفراغ دارند.
کمی با خانمجان حرفم شد!
تقصیر من بود بیشتر
قهرکنان آمدم ایذه. بیخداحافظی!
۶۰روز است که خیابانگرد ایرانم،
حتما حق دارد
ولی چه کنم؟! نمیشود در خانه نشست و کتابهایم را بنویسم...
رسما شدم خبرنگار!
چیزی که دوستش ندارم!
میلم همان پژوهشهای دهه۶۰ پرحادثه است. اما این روزها میل چه مفهومی دارد؟!
کلی پیام در دایرکت داشتم از خوزستانیها که: ما کمکت خواهیم کرد در روایتت از ایذه.
در اردبیل و زاهدان هم اینگونه بود.
شبکهای مردمیِ مطمئن.
مهمترین منابع تحقیقی من همین مخاطبان مردمیِ گمنام هستند؛ خالصانه و صادقانه.
ساعت ۷رسیدم اهواز؛ یکراست رفتم خانه سیدعماد. محله فقیرنشین حصیرآباد.
سید را از سیل پلدختر (فرودین۹۸) میشناسم. من از تهران و او از اهواز، آمدیم برای کمک به سیلزدگان.
با عماد رفتیم بیمارستان گلستان، بالاسر مجروحین چهارشنبه خونین ایذه.
پدر کیان پیرفلک هم آنجا بستریست.
#جواد_موگویی
@javadmogoei
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۱
موتوریها راحت باشند!
امنیتیها مشغول پاسپورت گیریاند!
@javadmogoei
حرف بیحساب| جواد موگویی
مشاهدات عینیام از اعتراضات خیابانی-۴۱
موتوریها راحت باشند!
امنیتیها مشغول پاسپورت گیریاند!
اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹
رفتم بیمارستان گلستان اهواز. سراغ مجروحان چهارشنبه(۲۵آبان) در ایذه.
۱) کارگر است و در بلوار حافظ جنوبی مجروح شده. همانجا که کیان پیرفلک گلوله میخورد. یوسف موسوی میگوید:
«غروب بود. هندزفری تو گوشم بود. صدایی نمیشنیدم. به هلالاحمر که رسیدم. جمعیت را دیدم. ترسیدم. ترمز زدم. دو موتوری پشت درختها بودند. ۵۰متریام. چشمتوچشم بودیم. صورتهایشان پوشانده بودند. با کلاشینکف بهم شلیک کردند؛ دو گلوله بهپای چپم. افتادم. یکیشان با کلت شلیک کرد. خورد به بینیام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند.
کشان کشان خودم را انداختم لای درختهای بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار میآمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش میشد بلند شد. داشتم از حال میرفتم.
یکساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانوادهام گفتم من اینجام...»
یوسف دو تیر در پایچپش خورده. ولی گلوله کلت هنوز در بینیاش بود! قرار است عملش کنند. حیرتانگیز است! مرمی بینی را شکافته اما استخوان متوقفش کرده!
۲) مهشید موسوی ۱۸ساله:
«از کوچه که بیرون آمدم، دیدم جلویم معترضین هستند و پشتم بسیجیها. دو موتورسوار نزدیک شدند. دیگه چیزی نفهمیدم..»
حالش خوش نیست. حوصله مصاحبه ندارد. گلوله میخورد به پشت کف دستش.
۳) احساس اسدی میراحمدی ۱۴ساله:
«آمدم سرکوچه، در حافظ جنوبی. یکهو دیدم جمعیت دارند میآیند طرفم. چند موتوری بودند. صدای کلاشینکف میآمد. انگار جنگ بود. ترسیدم. فرار کردم سمت خانه. داخل که شدم مامانم جیغ زد. تازه فهمیدم گلوله خورده به زیر چانه، سر سینهام!»
۴) فروتن سلحشور ۳۰ساله:
«آمده بودم مرخصی، از عسلویه. درب خانه را که باز کردم دو نفر موتورسوار با صورتپوشیده بهم شلیک کردند. با کلاشینکف. خورد پهلویم. تعدادشان زیاد بود و همینطور بیمحابا در خیابان تیراندازی میکردند.»
۵) دو دختر دیگر روز جمعه(۲۷آبان) به رگبار گرفته شدهاند! الهه و سیتا باهم دوست هستند. ۱۵-۱۶ساله. در اسنپ بودند که یک پژو سفید و بدونپلاک به رگبارشان میبنند.
الهه ۷گلوله (به پا، ساق، ران، کفپایش)
و سیتا سه گلوله میخورد. الهه مدام ناله میکند. پدربزرگ و مادرش بالای سرش هستند. اما سیتا ساکت است. و داییاش کنارش ایستاده.
ترورها بسیار است.
برخی جان دادهاند و برخی زندهاند. و در بیمارستانها بستری. لکن من فرصت مصاحبه با همهشان را ندارم. اما چند موتورسوار در یک شهر کوچک رسما عملیات مسلحانه میکنند و دستگاههای اطلاعاتی هم مشغول پاسپورتگیری از کشتیگیرانند!
#جواد_موگویی
@javadmogoei