eitaa logo
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
5.7هزار دنبال‌کننده
123 عکس
35 ویدیو
0 فایل
مستندساز، نویسنده و پژوهشگر تاریخ انقلاب
مشاهده در ایتا
دانلود
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
@javadmogoei
سلام ایذه تهران: ۱۴۰۱/۸/۲۸ قرارمان بر روایت صادقانه است؛ بی‌کم وکاست و بی‌ملاحظه. صادق نیکو (ایسنا) زنگ زد: «میری قطر برای گزارش‌نویسی؟!» گفتم «من جمع خرج اردبیل و زاهدان شد۴ونیم! اگر با ۵تومن جمع میشه، قطر هم بروم؟!» گفت «نه‌بابا! هزینه‌هات با ماست» اما دیگر زنگ نزد! کیانی (سفیرفیلم) زنگ زد. گفت با وزارت ورزش هماهنگ کردم تو هم با کاروان خبرنگاران اعزامی بشی‌. ۵۵روز است که طریق خیابان‌های تهران و اردبیل و زاهدان کردم برای روایت اعتراض‌های خیابانی. کتک خوردم، ناسزا شنیدم، دستگیر شدم اما خسته نشدم. تهران که بودم، نوشتند چرا اردبیل نمی‌روی؟ رفتم اردبیل، نوشتند چرا زاهدان نمی‌روی؟ رفتم زاهدان، نوشتند چرا تهران نیستی؟ آمدم تهران، گفتند چرا خاش نمی‌روی؟ و حال چرا ایذه نمی‌روی؟ و این «چرا نمی‌روی‌»‌ها ادامه دارد... هیچ‌گاه مرعوب جو نشدم! چه آن زمان که روایتم از کتک‌خوردن‌هایم از بسیج را نوشتم و جماعت ارزشی سیلی از فحش نثارم کرد، و چه آن زمان که فریاد زدم کشته شدن اسرا پناهی دروغ است و بازهم ناسزای آن طرف را شنیدم! اما نوشتم چون اعتراض‌های این روزها جزیی از زندگی ایرانیان بوده و هست، مثل فوتبال ملی‌. گرچه این روزها برخی به‌حق، دل‌ودماغ فوتبال را ندارند. اما قطعا بسیاری میخ‌کوب شبکه۳ خواهند شد برای دیدن و آرزوی بردن. سه‌بار استخاره کردم؛ خیلی خوب آمد‌. فردا ساعت ۳صبح پرواز به دوحه است. اما در نهایت تصمیم گرفتم به ایذه بروم! برای روایت آنچه که بر سر «کیان‌پیرفلک» آمد. پی‌نوشت: جناب آقای کلهر معاون خیلی محترم وزارت ورزش خیلی ممنونم که چند روز پیگیر بودید که من در این کاروان باشم. بلیط خودتان را به من دادید و به سختی برایم ویزا گرفتید. ببخشید که تصمیمم عوض شد‌. یاعلی @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۰ تهران: فرودگاه مهرآباد: ۱۴۰۱/۸/۲۹ این جام‌جهانی پرحادثه و من راهی ایذه. یک هفته‌ وقتم به مطالعه و فیش‌برداری برای جام‌جهانی گذشت. لکن حالا در پرواز اهوازم! من پرسپولیسیه دو آتیشه مقیم جایگاه۳۶ تیفوسی‌های قرمزپوش با ساندویچ‌های کالباسش با همان یک برگ کاهو! فوتبال یعنی زندگی زندگی یعنی پرسپولیس چرا دروغ! یک دلم در دوحه است و پیش تیم‌ملی... الان تنها چیزی که خوشحالم می‌کند بردهای تیم‌ملی است. دیشب حال و هوای دوحه داشتم امروز در اضطراب ایذه! علی‌اصغر و فاطمه‌ام هر دو اسهال و استفراغ دارند. کمی با خانم‌جان حرفم شد! تقصیر من بود بیشتر قهرکنان آمدم ایذه. بی‌خداحافظی! ۶۰روز است که خیابان‌‌گرد ایرانم، حتما حق دارد ولی چه کنم؟! نمی‌شود در خانه نشست و  کتاب‌هایم را بنویسم... رسما شدم خبرنگار! چیزی که دوستش ندارم! میلم همان پژوهش‌های دهه۶۰ پرحادثه است. اما این روزها میل چه مفهومی دارد؟! کلی پیام در دایرکت داشتم از خوزستانی‌ها که: ما کمکت خواهیم کرد در روایتت از ایذه‌. در اردبیل و زاهدان هم اینگونه بود. شبکه‌ای مردمیِ مطمئن. مهمترین منابع تحقیقی من همین مخاطبان مردمیِ گمنام هستند؛ خالصانه و صادقانه. ساعت ۷رسیدم اهواز؛ یک‌راست رفتم خانه سیدعماد. محله فقیرنشین حصیرآباد. سید را از سیل پل‌دختر (فرودین۹۸) می‌شناسم. من از تهران و او از اهواز، آمدیم برای کمک به سیل‌زدگان. با عماد رفتیم بیمارستان گلستان، بالاسر مجروحین چهارشنبه خونین ایذه. پدر کیان پیرفلک هم آنجا بستریست. @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۱ موتوری‌‌ها راحت باشند! امنیتی‌ها مشغول پاسپورت گیری‌اند! @javadmogoei
حرف بی‌حساب| جواد موگویی
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۱ موتوری‌‌ها راحت باشند! امنیتی‌ها مشغول پاسپورت گیری‌اند! اهواز: ۱۴۰۱/۸/۲۹ رفتم بیمارستان گلستان اهواز. سراغ مجروحان چهارشنبه(۲۵آبان) در ایذه. ۱) کارگر است و در بلوار حافظ جنوبی مجروح شده. همان‌جا که کیان پیرفلک گلوله می‌خورد. یوسف موسوی می‌گوید: «غروب بود. هندزفری تو گوشم بود. صدایی نمی‌شنیدم. به هلال‌احمر که رسیدم. جمعیت را دیدم. ترسیدم. ترمز زدم‌. دو موتوری پشت درخت‌ها بودند. ۵۰‌متری‌ام. چشم‌توچشم بودیم. صورت‌هایشان پوشانده بودند. با کلاشینکف بهم شلیک کردند؛ دو گلوله به‌پای چپم. افتادم. یکیشان با کلت شلیک کرد. خورد به بینی‌ام. تیرخلاص زد. مطمئن شدند که کشته شدم گاز دادن و رفتند. کشان کشان خودم را انداختم لای درخت‌های بلوار. درگیری خیلی شدید شده بود. صدای رگبار می‌آمد. نه قدرت تکان خوردن داشتم و نه اصلا زیر آن آتش می‌شد بلند شد. داشتم از حال می‌رفتم. یک‌ساعت و نیم مخفی شدم. درگیری که تمام شد، زنگ زدم به خانواده‌ام گفتم من اینجام...» یوسف دو تیر در پای‌چپش خورده‌. ولی گلوله کلت هنوز در بینی‌اش بود! قرار است عملش کنند. حیرت‌انگیز است! مرمی بینی‌ را شکافته اما استخوان متوقفش کرده! ۲) مهشید موسوی ۱۸ساله: «از کوچه که بیرون آمدم، دیدم جلویم معترضین هستند و پشتم بسیجی‌ها. دو موتورسوار نزدیک شدند. دیگه چیزی نفهمیدم..» حالش خوش نیست. حوصله مصاحبه ندارد. گلوله میخورد به پشت کف دستش. ۳) احساس اسدی میراحمدی ۱۴ساله: «آمدم سرکوچه، در حافظ جنوبی. یکهو دیدم جمعیت دارند می‌آیند طرفم. چند موتوری بودند. صدای کلاشینکف می‌آمد. انگار جنگ بود. ترسیدم. فرار کردم سمت خانه. داخل که شدم مامانم جیغ زد. تازه فهمیدم گلوله خورده به زیر چانه‌، سر سینه‌ام!» ۴) فروتن سلحشور ۳۰ساله: «آمده بودم مرخصی، از عسلویه. درب خانه را که باز کردم دو نفر موتورسوار با صورت‌پوشیده بهم شلیک کردند. با کلاشینکف. خورد پهلویم. تعدادشان زیاد بود و همینطور بی‌محابا در خیابان تیراندازی میکردند.» ۵) دو دختر دیگر روز جمعه(۲۷آبان) به رگبار گرفته شده‌اند! الهه و سیتا باهم دوست هستند. ۱۵-۱۶ساله. در اسنپ بودند که یک پژو سفید و بدون‌پلاک به رگبارشان می‌بنند. الهه ۷گلوله (به پا، ساق، ران، کف‌پایش) و سیتا سه گلوله می‌خورد. الهه مدام ناله می‌کند. پدربزرگ و مادرش بالای سرش هستند. اما سیتا ساکت است. و دایی‌‌اش کنارش ایستاده. ترورها بسیار است. برخی جان داده‌اند و برخی زنده‌اند. و در بیمارستان‌ها بستری‌. لکن من فرصت مصاحبه با همه‌شان را ندارم. اما چند موتورسوار در یک شهر کوچک رسما عملیات مسلحانه می‌کنند و دستگاه‌های اطلاعاتی هم مشغول پاسپورت‌گیری‌ از کشتی‌گیرانند! @javadmogoei
مشاهدات عینی‌ام از اعتراضات خیابانی-۴۲ آقای امنیتی! درخواست از این معقول‌تر؟! https://t.me/javadmogoei