برای سریالِ پر رنگ و لعاب این روزها "تاسیان":
"تاسیان" تلاش یک فیلمساز است برای نمایش اغراقآمیز سبک زندگی رفاه زده، شادی و خوشبختیِ قبل انقلاب. آنقدر که شخصیتهای اصلی در رفاهی مشابه فرح، و ملکه وار زندگی میکنند.
از شخصیت درنیامده ی جمشید نجات که از اندک رول های بد و اگزجرهی بابک حمیدیان است، با آن ابراز عشق های لوسی که بیننده را از شدت نچسب بودن دچار شرم نیابتی میکند.
تا ساواک؛ که فیلمساز تمام سعیش را کرده از خباثت این واقعیت تلخ کم کند و بیشتر آن را به یک شوخی گوگولی تبدیل کند.
و هزاران صحنه و دیالوگ و تلاش دیگر که همه در خدمت یک گزاره است؛ "تطهیر پهلوی"، و البته که گل درشت و بیرون زده به تصویر درآمده است.
جالب آنکه فیلمسازِ لس آنجلس_تهرانِ ما هرقدر رنگ و لعاب و رژ لب جیغ و لباس های گوگوشی نشانده بر تن و بدن کاراکترهایش، نتوانسته "زن" را، حتی به اندازهی نسخهی قبلیِ تفکر فمنیستی خود؛ "خاتون" کنشگر و فعال و تعیین کننده نشان دهد.
و در نهایت باز همان حکایت همیشگی پیش آمده.
تینا پاکروان این بار پشت نشان دادن کیلو کیلو آبجو، و جذابیت های سبک زندگیِ کاباره ای، تحلیل نداشتنش را، و تاریخ ندانستنش را گم کرده و ترجیح داده سریالی خوش ساخت تقدیممان کند که بیشتر شبیه نمایش شیفتگی یک کارگردان است به سال های قبل انقلاب، تا یک عاشقانهی واقعگرای تاریخی...
سریالی تمام قد، در خدمت به دوست داران و عاشقانِ پهلوی...
#فاطمه_مهرابی
#تاسیان
#تینا_پاکروان
#تطهیر_پهلوی
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅اگر #نوجوان در خانه دارید این کانال رو از دست ندید:👇
🆔 @Javaherane | 👈
14.86M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
در اهمیتِ خانه:
از بچگی یادم است کسانی را که در مدرسه برای جلب توجه، راست یا دروغ، خودشان را میزدند به بدبختی و بیچارگی و خفت. شروع میکردند به تعریف کردن سرگذشت مظلومانهی شان در خانه که
" پدرم مرا مدام میزند و مادرم همش ازم کار میکشد ،همه چیز در خانهی ما تلخ است و آخرین باری که خوراکی خوب خوردهام را یادم نمیاد...."
جوری همه چیز را در ژانر وحشت تعریف میکردند که تعجب میکردی او اصلا چطور زنده مانده و آن ظالمان چطور دارند هزینه هایش را می دهند که این بیاید مدرسه.
بماند که بعدِ این به اصطلاح یتیم بازی ها دیگران دلشان به رحم میآمد و خوراکی آن روزشان را با آنها نصف میکردند یا برعکس سوژهی خندهی کلاس می شدند، در هرصورت این اعجوبه ها تمام تلاششان را کرده بودند.
همان وقت ها مادرم به ما می گفت:" هرمشکل و اعتراضی در خانواده دارید، فقط باید همین جا بگویید.در خانه، آن بیرون کسی برای شما نوشابه باز نکرده است."...
مخلص کلام آنکه: تا بوده کسی که دشمن میهنش را شاد میکرده در نگاه همه، یک وطن فروش تمام عیار بوده.
نه اینکه بایستد، ژست بگیرد، با لباس هایش حال کند. عکس بگیرد و در کمال افتخار بگوید از وطن فروشی اش خیلی هیجان زده است.
*که وطن خانه است و اهل، اگر اهلِ خانه باشد، آبروی خانه اش
را به ثمن بخس، چوب حراج نمیکند...
*سلام بر وطن که هزاران جایزهی کَن، فدای او باد...*
#فاطمه_مهرابی
#جشنواره_کن
#سعید_روستایی
https://eitaa.com/ravie_zane_enghelabe_eslami
✾ـــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــــ
✅اگر #نوجوان در خانه دارید این کانال رو از دست ندید:👇
🆔 @Javaherane | 👈
هدایت شده از راوی ایران|روایت جنگ
"جنگ دیده ها"
من جنگ ندیده بودم، تا همین جمعهی پیش.همیشه بزرگ تر ها یک《شما زمان جنگ نبودید...》 نثار میکردند و پشت بندش خاطره ای، نصیحتی، چیزی تقدیم مینمودند.
آنوقت من حس سوسول بودن بهم دست میداد.حس آدم هایی که نه تنها گذاشته اند بیشتر دردسر ها تمام شود و موقع امنیت و رفاه نسبی کشور بدنیا آمده اند، بلکه کلی هم نق میزنند و ناشکری میکنند و به همه چیز و همه کس معترضاند.
هرجا در محضر بزرگانِ جنگ چشیده میخواستم نقدی یا اعتراضی به بعضی شرایط روز بکنیم حس می کردم در چشم خیلی هایشان؛ یک "دیر اومدی زود نخواه برو"ی پنهانی نهفته است.
تا اینجای کار بد نبود که هیچ، ژست خوبِ خودش را هم داشت. ما نسل نسوخته بودیم، به عقیدهی خیلی ها.
اما وقت هایی که از شهید بهشتی و رجایی و خیلی از فرماندهان محبوب جنگ میشنیدم، وقتی می فهمیدم فرصت همزیستی با چه آدم های عجیب و نابی را از داست داده ام دیگر یک جورهایی حیفم میآمد. حسرت میخوردم که خیلی ها را ندیدم و خیلی چیزها را درک نکردم.
من ندیده بودم. و شنیدن کی بود مانند دیدن. من ندیده بودم. و حتی نشنیده بودم صدای جنگندهی دشمنی را که تا بالای سرمان بیاید، و نه تنها تمام خانهی مان را ، که آنی تمام وجود و امیدمان به زندگی را بلرزاند و اعتبارِ زنده ماندن کل خانوادهی مان را به یک دقیقه بعد از آن لحظه به سخره بگیرد. تا آنشب.تا آن نیمه شبی که اسرائیل تصمیم گرفت ما را از خواب بیدار کند. درست همان لحظه ای که مرد همسایهی مان فریاد زد:" هواپیمای جنگندهست، اسرائیل حمله کرد بهمون".
درست شبی که تا صبح، دور از پنجره ها و شیشه ها دراز کشیدم و از ترس نخوابیدم. مدام کانال های خبری را چک کردم و هر لحظه بیشتر در دلم خون و آشوب بپا شد.
شبی که برای زنده بودنِ آدم های نابِ هم عصرم دعا کردم، و صبح خبر شهادت چندتن از بهترین هایشان را یکجا شنیدم.
آنوقت شاید همان جا بود که همهی ما در عمق احساس فقدان و حسرتی که راه گلویمان را گرفته بود نه تنها تمام معادلاتمان که خودمان انگار عوض شدیم.
و فقط بیست و چهار ساعت طول کشید که شروع کردیم به عوض کردن معادلات دنیا. تصمیم گرفتیم یک قدم که نه، هزاران قدم به نابودی اسرائیل نزدیک شویم.
حالا ما جوانِ کم تجربهی جنگ دیده ایم. انگار همین یک هفته صد سال بزرگ شدیم، با هر صدای انفجاری که شنیدیم و هر خبر شهادتی که دیدیم. هربار که هم وطنی از دست دادیم.هربار که بغض کردیم و قد کشیدیم.
وقتی در آسمان خط بلند و پر افتخار موشک های قدرتمندمان را دیدیم که میرفتند تا خِرخرهی ظلم را بجوَند، وقتی بغص کردیم و این بار غرق غرور شدیم و شوق چشیدیم...
ما حالا فرماندهانِ جان به دست گرفتهی عجیب و هم عصر دیده ایم. حالا ما بسیار عزیز از دست داده ایم.
با تهدید دشمن و صدای انفجار های پشت سر هم، خوابیده ایم. و صبح، بی آنکه شهرمان را از ترس تجاوز خالی کرده باشیم، از خواب بیدار شده ایم تا خبر ها را مرور کنیم و ببینیم امروز ایران کجای سرزمین اشغالی را به امید آزادی نشانه گرفته.
دیشب گوشی موبایلم را برداشتم و خبرها را خواندم.انگار برای چند ساعت خبری از حمله به اسرائیل نبود. رو کردم به بقیه و گفتم:"عجیبه! امشب ایران اسرائیل رو نزده؟!!!"
بعد یک آن خودم از سوال خودم بهت زده شدم. من یک هفته ای را دیده ام که هرشب و روزش ایران در دفاع، پرقدرت تر به اسرائیل که همان آمریکاست حملهی موشکی کرده. به همان مدعیِ قدرت اول دنیا.
طعم شیرین غیرت و افتخار پیچید توی دهانم.
قفل گوشی را دوباره باز کردم. عکس های باور نکردنیِ خرابه های اسرائیل را مرور کردم و باز زیر لبم تکرار کردم:" ما جنگ دیدههای ذلت نکشیده ایم. ما پیروز میشویم.... قطعا سننتصر...."
#فاطمه_مهرابی
#جنگ
#موشک
#اخبار_جنگ
✅️ راوی ایران|روایت های جنگ تحمیلی ایران_اسرائیل
برای خواندن روایت های مردمی جنگ عضو شوید :
[ایتا]
بله