🌷بسم الله الرحمن الرحیم🌷
1. به روایت محمد⬇️
برزیل(ادامه)
با خودم فکر می کردم که یعنی چه؟ مگر میشود چهارده قرن از این کتاب گذشته باشد و این گفتمان در این کتاب از آن مدت تا حالا بوده و هیچکس نتوانسته با آن مخالفت کند. اصلا هیچکس درباره اش حرف هم نمیزند. خود من تا به حال چنین حرفی را در هیچ کتاب دیگری نه خوانده بودم و نه شنیده بودم.
اصلا چرا من تا حالا این کتاب را برنداشتم تا حداقل معنی اش را بخوانم یا چرا من حتی در حد یک کتاب درسی هم با این کتاب برخورد نکردم؟
مثلا یک بار بنشینم و از اول تا آخر این کتاب را مرور کنم و بخوانم و درباره مطالبی که در آن گفته شده، اطلاعاتی داشته باشم؟
چرا فکر نکردم شاید در این کتاب، مطلب گران بهایی باشد؟
بالاخره این کتاب یک منطقی دارد؛ یکی همین که میگوید اگر شک داری این کتاب نوشته دست بشر باشد، پس انسان ها هم باید بتوانند مثل آن را بنویسند و اگر نتوانسته اند پس نشانه این است که واقعا وحی است و باید حرف هایش را قبول کنی.
این دریافت جدید برای من شوک بزرگی بود. در این کتاب داشتم با یک منطق خیلی عمیق رو به رو میشدم که نمونه اش را هیچ جایی ندیدهام؛ یعنی کلامی که من داشتم میخواندم، فقط کلام ساده نبود، انگار دامی بود که در آن افتاده بودم و نمی توانستم دیگر از آن بیرون بیایم؛ یا باید انکارش می کردم که من این جمله را نشنیده و با این کتاب کاری ندارم یا اینکه چون این منطق را شنیده ام، پس باید منطقی فراتر از آن پیدا کنم.
باید می رفتم و تحقیق می کردم تا ببینم واقعا در این عالم کسی توانسته از آن زمان تا به حال، سوره ای مثل یکی از سوره های این کتاب را بنویسد.
این ادعایی را که این کتاب کرده، واقعا کسی جواب داده یا اگر جواب نداده اند، چرا درباره اش صحبت نکرده اند؟ چرا پدر و مادرم به من نگفته اند؟ چرا اقوامم چیزی نگفته اند؟ چرا خواهرم که این کتاب را روی سرم گرفت، خودش نمی دانست در این کتاب چه نوشته؟ چرا مردم اینقدر نسبت به گفت و گوهایی که در این کتاب هست، ناآشنا و ناآگاه هستند؟
این سوالات باعث شد تا من درگیر قرآن شوم و سفری که قرار بود یک هفته تا ده روز باشد، نزدیک به چهل روز طول بکشد.
قرآن غافلگیرم کرد. اگر در آن لحظه به من میگفتند که چنین گفتمانی در قرآن هست و شما برو تحقیق کن، شاید سال ها پیش تحقیق کرده بودم.
یکی از موضوعاتی که بابتش خیلی افسوس میخوردم و بعدها گریه می کردم این بود که خدایا چرا من این کتاب را ده سال پیش نخواندم؟
ادامه دارد...
#کتاب_بخوانیم
#تولد_در_لس_آنجلس
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
@javan_farda
❄️بسم الله الرحمن الرحیم❄️
1. به روایت محمد⬇️
برزیل(ادامه)
مطمئن بودم که اگر این مطلب از ده سال پیش به گوشم میرسید، امکان نداشت آن راه ها را بروم، چون این پیام آنقدر شفاف و دقیق بود که جایی برای شبهه باقی نگذاشت؛ جایی برای اینکه من فکر کنم مطلبی که اینجا گفته شده، کامل ترین کلام نیست. اتفاقا به نظر خودم کامل ترین کلام و منطق بود؛ چون نظر و سبک زندگی خودم را خیلی قبول داشتم و با تصمیم هایی که گرفته بودم خیلی راحت بودم، احساس می کردم آدم موفقی هستم.
در سن جوانی یک شغل خوب داشتم با درآمد زیاد. این مسائل اعتماد به نفسی در من به وجود آورده بود که فکر می کردم خودم باید درباره همه امور زندگی ام تصمیم بگیرم.
آن روز هم فکر کردم باید همین جا تکلیفم را با این کتاب روشن کنم. نه مشورتی لازم دارم و نه زمان و مکان دیگری. من الان باید درباره جمله ای که اینجا شنیدم، تصمیم بگیرم. خوب ارزیابی اش کنم و خوب تصمیم بگیرم.
نشستم پای کتاب و نتوانستم از پای آن بلند شوم، برای همین، سفرم چهل روز طول کشید.
آمریکا👇🏻
من متولد سال 1347 هستم. کودکی ام در تهران گذشت. جایی نزدیک میدانی که حالا آن را «میدان شهدا» میگویند، کوچه ای به نام «کوی لی لی» وجود دارد. فکر میکنم هنوز هم به همان اسم باشد . وارد کوچه که میشدی، نخستین کوچه دست راست، بن بستی هست و انتهایش خانه ای که هنوز هنوز هم به همان شکل باقی است.
خانه دوطبقه کوچک هشتادمتری که سقفش هم شیروانی است. یک در یک و نیم متری هم دارد که از آن داخل میشدیم.
دبستانم هم همان جا و نزدیک خانهمان بود.
اواسط سال اول، معلم از خانواده ام خواست به مدرسه بیایند و به آن ها گفت که محمد در درس هایش عقب است.
من را به اصرار معلمم به چشم پزشکی بردند و متوجه شدند که من هیچ چیز نمیبینم و آن نصف بیشترسال که در کلاس بوده ام، چیزی از درس هایی را که معلم داده بود، متوجه نشده ام.
از طرفی هم، چون قدم کمی از بقیه بچه ها بلندتر بود، همیشه عقب کلاس مینشستم. این شد که بعد از آن، من را جلوی کلاس نشاندند و با یک عینک ذره بینی کلاس اول را ادامه دادم.
ادامه دارد...
#کتاب_بخوانیم
#تولد_در_لس_آنجلس
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
@javan_farda
♡...
ࢪاهکاࢪهاے ✨زندگے موفق✨ در جزء چہاࢪم قࢪآن کࢪیم
#ماه_ࢪمضاݩ🌙
#ماهِ_مہمانے_خدا💙
#ݩوجواݩ_آیݩده_ساز
@javan_farda
#جهاد_علمی
اگه بخوايم صبر كنيم تا آماده باشيم و حسش بیاد
بعد شروع كنيم بايدكل زندگيمون
روبه صبركردن بگذرونيم😔
شروع كنيد! 🏃♂
با هر چيزى كه دارين 🏃♂
از هر جايى كه هستين ، 🏃♂
هر چقدر كه ميتونيد، 🏃♂
اما شروع كنيد🏃♂🏃♂🏃♂🏃♂
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
متوقف نشوید
با پذیرش در کنکور یا مدال آوردن💡 در فلان المپیاد یا جشنواره، وارد یک جادهای شدهاید. چنانچه از حرکت باز بمانید، همین اول جاده ماندهاید و مثل این است که وارد نشده باشید. اهمیت کار شما این است که این جاده را با هر چه سرعت بیشتر طی کنید،👩🏫👨🏫 پیش بروید و خسته نشوید تا انشاءاللَّه به آنجایی برسید که شایسته شماست.😍
#درس_بخوانیم
#ماه_رمضان
@javan_farda
خدا خیلی از شر هارو که تو فکر میکردی خیره رو ازت دور کرد و تو اینو بعدا فهمیدی...تازه خیلی هاشم نمیدونی...
خدا خیلی از اتفاقات بد رو ازت دور کرده...
تو هیچی نمیدونی...
تو جاهلی !
یه روزی میفهمی که خیلی دیر شده...
لطفا این چیزارو تو جوونی 🧔🏻🧕🏻بفهم و درک کن...نه زمانی که پیرمرد و پیرزن شدی ...🧓🏻👵🏼
اون موقع ها به درد خودت میخوره...
الان که جوونی با خدا باش.
تو جوونی هات یاد خدا باش.😍
ببین ؟
خدا همه کار میکنه تا تورو برگردونه سمت خودش...
این خدایی که من شناختم دیووووووووووووووووونه بنده هاشه و خیلی دوستشون داره.
همه کار میکنه تا تو برگردی..🔮
خدا نسبت به تو احساس مالکیت داره...تو یه کوزه درست میکنی بهش عشق میورزی..بعد خدا روت عشق نورزه ؟😐
ببین ؟
اتفاق بدی که توش رشد تو نباشه اصلا رخ نمیده...
خدا بلده چکار کنه...
خدا حکیمه و در کنار این حکیم بودن بسیار مهربونه..😊
تو به تکلیف خودت عمل کن و با باقی چیزا کار نداشته باش...
این دلهره و نگرانی تو فقط بخاطر اینه که ایمانت الکیه...
باور کن آدم با ایمان اصلا غمش نیست هیچی...
نگرانی تو بخاطر جهل از شناخت خداست...
فکر میکنی دنیا هرکی هرکیه و هر کی میتونه هر کاری بکنه و ...
ببین ؟
همه چی دست خداست...اینو بفهم لطفا !❤️
😌خودسازی❣+دینداریِ لذت بخش
#هوای_نفس
#ماه_رمضان
@javan_farda
#استوری
#میلاد #رهبری
اۍ مہربوڹ تریڹ پدر دنیا🦋
#ماه_مبارک_رمضان
•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•°•
@javan_farda
👇 محتوای مربوط به #جزء_5👇
📖 متن قرآن
🎙 صوت تحدیر ( تندخوانی)
🎤 صوت ترتیل
#ماه_بندگی
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
@javan_farda
⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩⇩
🌷🌸🌷🌸🌷
💜 خواندن👈 #سورهقدر #قبل از خوردن #افطاروسحر
هر کسی سوره #قدر را قبل از افطار و #سحر بخواند...در مابین این دو وقت👈ثواب کسی داشته باشد که در راه خدا در #خون خود بغلطد.😍😍
🌷🌸🌷🌸
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
@javan_farda
#دو_خط_کتاب 📚
وارد اتاق شد بعد چنان که گویی با دیدن من غافل گیر شده گفت:
– این چیست؟
این هم در زندان رژیم یک سوال معروف بود چون من هرگز نشنیدم که بازجویی در مورد یک زندانی بگوید این چیست؟
بازجو پاسخ داد:
– این خامنهای است و از مشهد است.
مرد تازه وارد، مثل این که با شنیدن نام من شگفت زده شده باشد گفت:
-عجب این همان است، این همان کسی است که می خواهد «خمینی مشهد» بشود.
این هم عبارتی بود که در پرونده من بارها تکرار شده بود؛
میخواهد خمینی مشهد باشد.
بعد افزود: دکتر او آدم خطرناکی است...
✅پیشنهاد خواندن 👌👌👌
#خون_دلی_که_لعل_شد
#رهبري
#ماه_مبارك_رمضان
@javan_farda
🔰 رهبر معظم انقلاب :
«به هرکسی می خواهی رأی بدهی ، بده...
اماجواب خدا را هم باید آماده کنی ،
اگر فردا خدا گفت: «چرا به این رأی دادی؟!»
باید بگویی ، این آدم دینداری بود ،
باتقوا بود ، خیانت نمی کرد ،
اینها را باید بگویی...
اگر نگویی ،
آنوقت شما با تمام خیانت هایش شریک هستی...»
📚 سخنرانی روز مبعث
۱۳۹۶/۲/۵
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
#انتخابات
#رهبری
@javan_farda
🐣بسم الله الرحمن الرحیم🐣
1. به روایت محمد⬇️
آمریکا(ادامه)
درس خواندن برایم خیلی سخت بود؛ چون روش یادگیری من با روش بقیه فرق می کرد و این چیزی نبود که در آن دوره کسی پیگیرش باشد؛ یعنی ابتدا، روش یادگیری کودکان شناسایی شود و بعد طبق آن روش، با آن ها برخورد شود.
آن زمان و شاید هم الان، این مسئله مشکل بزرگی برای من بود.
روش یادگیری من بیشتر شنوایی است؛ یعنی به جای اینکه متنی را بتوانم بخوانم، بنویسم و یادبگیرم، اگر چند بار به آن گوش بدهم، مطلب را کاملا یادمیگیرم.
الان فهمیده ام بعضی از جراح های خیلی موفق در دنیا هم مشکل من را دارند، منتها یاد میگیرند که به گونه ای این مشکل را پشت سر بگذارند.
برای این کار روشهای مختلفی هست، یکی از روش هایی که بعد ها تمرین کردم و برایم خوب بود، ضبط صدای معلم و گوش کردن به توضیحات درسیاش بود.
سه چهار بار بعد از کلاس به آن گوش می دادم و مطلب در ذهن من شکل می گرفت و جا می افتاد. در آخر هم توانستم نمرات خوبی را در امتحانات بیاورم.
خانه ما سه طبقه بود؛ آشپزخانه و حمام و دستشویی در زیرزمین بود و اتاق خیلی کوچیکی که تبدیل شده بود اتاق بازی ما چهارتا بچه.
من دو خواهر و یک برادر دارم؛ فریبا، من که دومی هستم( محمدرضا)، فرانک و چهارمین فرزند که حسین است.
هشت ساله بودم که حسین به دنیا آمد.
وقتی مادر از بیمارستان به خانه بازگشت، من تمام طول آن کوچه را گریه می کردم که حسین را از مادرم بگیرم؛ ولی مادرم حسین را به من نداد؛ چون جثه خودم هم کوچک بود و می ترسید بچه را بیندازم.
می گفت به خانه که رفتیم، می توانم او را بغل کنم؛ اما همچنان تمام طول بن بست را گریه کردم.
وقتی وارد خانه شدیم، چیزی که به من آرامش داد، نگه داشتن حسین در بغلم بود. به صورت مظلوم و کودکانه اش نگاه می کردمو از همان اول به گونه ای عاشق برادر کوچکم شدم که تازه وارد زندگی ما شده بود.
همان وقت ها با فریبا که دو سال از من بزرگتر بود، وارد گفت و گوهای خیلی جدی درباره خدا شدیم.
من به خواهرم گفتم:«خدا کجاست؟»
او گفت:«خدا همه جا هست»
من گفتم:«پس چرا ما او را نمی بینیم؟»
او گفت:«خدا دیدنی نیست»
گفتم:«این دنیا را چه کسی آفریده است؟»
گفت:«خدا»
گفتم:«خودش کجاست؟»
گفت:«حوصله ام را با این سوال هایت سر می بری.»
ادامه دارد...
#کتاب_بخوانیم
#تولد_در_لس_آنجلس
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
#رهبری
#ماه_مبارک_رمضان
@javan_farda
🍑بسم الله الرحمن الرحیم🍑
1. به روایت محمد⬇️
آمریکا(ادامه)
بعد ها یک بار خواهرم دست من را گرفت و به آشپزخانه برد. ساعت یک ظهر بود.
از من پرسید:«روی گاز چیست؟»
گفتم:«قابلمه غذا»
گفت:«کی غذا را درست کرده؟»
گفتم:«مامان»
گفت:«مامان تو آشپزخانه است؟»
گفتم:«نه»
گفت:«خدا هم همینطور است، همه چیز را درست کرده و حالا لزومی ندارد که خودش را ببینی.»
دیگر این مطلب برایم خیلی خوب جا افتاد که حتما من نباید خدا و خالق این عالم را هر لحظه ببینم، همین که هستی وجود دارد، پس او هست.
بعد ها از میدان شهدای فعلی که آن روزها به گمانم اسمش فوزیه بود، به سمت تهران پارس رفتیم.
یک سال بعد انقلاب شد و چندسال بعد به مرور، تصمیم گرفتیم تغییرات جدیدی در زندگیمان بدهیم.
پدرم آن روزها راننده اداره برق بود و مهندس هایی را که می خواستند سر پروژه ها بروند، این طرف و آن طرف می برد.
عموی بزرگترم چندسال قبل رفته بود آمریکا و تقاضای کارت سبز داده بود. عمو قبل از رفتنش کارمند بانک بود و همان وقت ها هم خیلی به فکر برادر هایش بود.
هروقت مشکل مالی داشتند، برایشان وام جور میکرد و ...؛ ولی بعد از رفتن به آمریکا، در فضای مشاغل آزاد قرار گرفت.
عمو برای تمام پنج برادرش هم کارت سبز تقاضا داده بود. آن ها شش برادر بودند. بین این برادر ها از همه مذهبی تر کوپکترینشان بود که حمید نام داشت.
عموی دومم یعنی منوچهر خیلی توصیه و تاکید داشت همه برادرهایش را به آمریکا ببرد. همیشه با شوقی درباره آمریکا صحبت می کرد که همه ما را به وجد میآورد و ما واقعا فکر می کردیم آمریکا جایی است که هرکس پایش به آنجا برسد، آخر خوشبختی را تجربه می کند؛ نظر عمویم چنین بود.
ادامه دارد...
#کتاب_بخوانیم
#تولد_در_لس_آنجلس
#ݩۅجۅاݩ_حزباللهی
@javan_farda
♡...
🌱#پیام_سلامتے
زمان افطاࢪ تا سحࢪ از عࢪقیات خنک مثل شاطره و کاسنے استفاده کنید تا حࢪاࢪت کبد و قلب فࢪوکش کند و تشنگے بࢪطࢪف شود...🤤🚰
🥂شࢪبت هاے ضد عطش دࢪ وقت سحࢪ کدامند؟
🍋شࢪبت آبلیمو
🥃شࢪبت خاکشیࢪ
🍵شࢪبت بیدمشک
#ماه_ࢪمضاݩ🌙
#ݩوجواݩ_آیݩده_ساز
#رهبری
@javan_farda