eitaa logo
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
1هزار دنبال‌کننده
26.1هزار عکس
19.8هزار ویدیو
102 فایل
امام خامنه ای: شما افسران جوان جبهه مقابله با جنگ نرم هستید. ارتباط با ادمین و انتقادات و پیشنهادات👇 https://eitaa.com/Sun_man313 🕪مسئول تبادلات 👇👇 @MZ_171 تبادل فقط با کانالهای انقلابی و مذهبی بالای 1k
مشاهده در ایتا
دانلود
این کسی که مهناز افشار تولدش رو بهش تبریک گفته احمد باطبی هست همون وطن فروشی که با چند نفر دیگه به ترامپ نامه زد که ایران رو تحریم کنید خانم سلبریتی پر مدعا که براش ارزوی شادی کردی ، شادی اون تو تحریم مردم کشورته، خجالب بکش 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
1.01M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥 رهبر معظم انقلاب: حضرت، مظلومه است؛ این بزرگوار واقعاً مظلومه است جناب خدیجه (سلام‌الله‌علیها) غریب است. https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
این کسی که مهناز افشار تولدش رو بهش تبریک گفته احمد باطبی هست همون وطن فروشی که با چند نفر دیگه به
🔴چرا کسی با این سلبریتی ضدمیهن برخورد نمیکند؟ تعجب میکنید مهناز افشار تولد احمد باطبی ضدانقلاب فراری رو تبریک گفته؟ فکر میکنید کی هماهنگ کرد این خانم بره آمریکا بچه شو به دنیا بیاره که تبعه آمریکا به حساب بیاد؟ کسی که از خاتمی خونه رایگان بگیره و مشایی مجوز واردات دارو و شیرخشک بهش بده، میره از سلطنت طلبها هم گرین کارت میگیره دیگه! +فرید ابراهیمی+ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
◾مهناز جان این بنیامینه، نتانیاهو! تولدشم ۲۱ اکتبره، میشه ۲۹ مهر خودمون گفتم شاید کارِت با تبریک تولد احمد باطبی راه نیفتاد... #مهناز_افشار 💬 mohammadali t.co/SHbAU5VUYm 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
Naleh Haye Feragh 1 (15).amr
حجم: 757.3K
🎵 تو دلم یه دنیا حرفه که میخام بگم براتون...😭 آقاجون دلم گرفته... 🔰میرداماد https://eitaa.com/javanane_enghelabi313 🌷🌷🌷
🌴یا حسـ♡ـین‌ مظلـوم🌴 💔ما تشنہ ے عشقیم و شنیدیم ڪہ گفتند: رفعِ عطـشِ عشـق فقط نامِ حسیڹ (علیہ السلام) است...😭 🌷السلام علیڪ یا ابا عبداللہ🌷 https://eitaa.com/javanane_enghelabi313 🌷🌷
🍃 ❌حاج حسن ❌نه چرخ سانترفیوژ چرخید... ❌نه چرخ اقتصاد... ❌چرخ کامیون ها‼️ ❌هم نتونستی بچرخونی‼️ ┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈ 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
روحانی نرو اگه میری به اروپاییا دل نبند اونا زیر بیرق کدخدا هستن به تو وفا نمیکنن #تکرار_اشتباه 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
🔻مهناز افشار خودش سه نقطه را کامل کرد: محمد جان نیستی ببینی با مدافعان تحریم و حمله ی نظامی علیه ایران چقدر صمیمی ام 💠 به رسانه مردم بپیوندید👇 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313 🌷🌷🌷 درنشر لینک حذف نشود
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
🖊#کف_خیابون_12 وقتی از اتاق مامانم اومدم بیرون، هنوز وسایل پذیرایی مهمونی عصر روی میز پذیراییمون بو
🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇🔗📎🖇 🖊 افشین گفته بود: از حرفای افسانه به مامانم فهمیدم که شب هایی که افسانه، مامانو مرتب و آرایش میکرده و با هم لباس های مدلینگ میپوشیدن و عکس های فیگوری و ژستی میگرفتند، با برنامه بوده! چون یه روز مامانم از افسانه پرسید: داستان چیه؟ چرا و اصلا چی شد که پیشنهاد منو واسه مزون دادن؟ آخه اونا که منو نمی شناختند! افسانه لو داد که: یه روز که داشتم عکسامون را به فائزه (یکی از بچه های مزون که مسئول آرایش کردن خانم ها را به عهده داره) نشون میدادم، تا عکس تو را دید گفت: «وای افسانه این کیه؟ عجب خانمی!» منم گفتم: «مامانمه! چطور؟!» فائزه گفت: «عجب چهره و هیکلی داره واسه مدل! کوروش خان این عکسو دیده؟!» با تعجب گفتم: «وا ! چی داری میگی؟ چرا شعر میگی؟! معلومه که نه! با مامانم چیکار داری؟» فائزه یهو دوید و رفت گوشیمو به کوروش خان نشون داد! من که از خجالت داشتم آب میشدم که کوروش داشت به عکس نیمه لخت بدن و چهره مامان خوشکلم نگاه میکنه، اما دیگه کار از کار گذشته بود... نمیتونستم خودمو غیرتی نشون بدم... سکوت کردم و فقط خجالت کشیدم... تا اینکه کوروش گفت عجب مدلی بشه مامانت! چه مامان مامانی داری افسانه خانم! عکسو واسم بولوتوث کن و منم واسش فرستادم... دو سه روز بعدش کوروش به من گفت: «افسانه خانم! این مامان رویای شما شده رویای من! دوس دارم ببینمش و حتی اگر دیدم اهل دل هست، دعوت به همکاریش کنم!» مامان که سرش پایین بود، لبخندی زد و از اون روز که مامان مهمونی عصر را با کوروش داشت که نمیدونم چه خبر بوده و چه شده بوده، تا مدت حدودا یک سال با مزون کوروش همکاری داشت. با همکاری مامان با مزون کوروش، کم کم زندگیمون داشت عوض میشد... وضع مالیمون خیلی خوب شده بود... حتی پول پس انداز میکردیم... مامان رویا و افسانه، با هم حدودا ماهی دو سه ملیون تومن درامد داشتند... این پول، غیر از پولی بود که به صورت انعام در شوهای شبانه باغ های لواسون و قیطریه و ... درمیاوردند! با عوض شدن سر و وضع زندگیمون، تیپ و قیافه مامان و افسانه هم خیلی امروزی و تابلو شده بود... واسه خودمم جذابیت داشتند چه برسه به بقیه... دروغ چرا؟ حتی احساس میکردم پسرای محل، خیلی به مامان و خواهرم دقت میکنند... مامان و خواهرم از اول هم چادری نبودند... اما قبلا تیپشون طوری بود که چندان جلب توجه هم نمیکردند... ولی از زمانی که مدل مزون شده بودند و تیپ و آرایش و هیکلشون مانکنی تر شده بود، میشنیدم که ... بذارید یه موردش را اینجوری واستون بگم... یه روز پسر اوس جلال خودمون داشت واسه یکی از بچه های گاراژ تعریف هیکل و قیافه دختری میکرد که میگفت توی فلان کوچه میبینتش! بنظرش سن و سال داره و از خودش بزرگتره اما واسش جذاب ترین زن دنیاست! میگفت بالاخره یه روز مخش را میزنم و حتی اگر جایی هم پیدا نکردم، میارمش گاراژ !! کنجکاو شدم عکس دختره را ببینم... میخواستم بدونم این کیه که پسر جلال واسش اینجوری کف کرده! ... هر کاری کردم نشونم ندادند... گفتن تو هنوز بچه ای! ... یه روز که گوشیش تو شارژ بود و خودش هم رفته بود توی گود کف کاراژ واسه تعمیر ماشین، رفتم سر گوشیش... رمزش را میدونستم... جوری وایسادم که منو نبینند... رفتم توی گالری... عکس ها... دوربین... فقط سه تا عکس بود... داشت قلبم میومد توی دهنم... دستم داشت میلرزید... چون دیدم سه تا عکسش، عکس یه نفره... پسره دیوث آشغال، عاشق هیکل «مامان رویا» ی من شده بود و من خر الاغ خبر نداشتم!! از عصبانیت داشتم منفجر میشدم... مادر و خواهرم شده بودن سوژه بچه های چشم چرون محل... تا این شاگرد زپرتی دیوث هم از مامانم خوشش میومد! از مامان من! دیگه داشتم تعادلمو از دست میدادم... دست بردم که آچار را بردارم... اما میدونستم که اگه شاخ به شاخ بشیم حریفش نمیشم... چشمام خون گرفته بود... باید یه کاری میکردم... تا اینکه چشمم به پیت بنزین افتاد... نفهمیدم دارم چیکار میکنم... اصلا فهمیدم دارم چیکار میکنم... اصلا دلم خواست که اینکارو بکنم... اصلا حقش بود که تا توی گود بود و هنوز نیومده بود بیرون، پریدم پیت بنزین را پاشیدم روی سر و صورت میمونش... پاشیدم روی لباس و شلوارش... اصلا خوب کردم که رفتم سراغ کبریت... اما... ادامه دارد...🚸 https://eitaa.com/javanan_enghelabi313 🌷🌷🌷🌷