♻️سیاست یعنی بهترین واکنش برای هر کنش!
🔶 #پمپئو برای #ایران شرط گذاشت! #تهدید کرد! ایران را متهم به نقض #حقوق_بشر کرد! با دیپلماسی عمومی محاسبات #مردم را نشانه گرفت! حمایت ایران از #متحدان آزادیبخش خود را به چالش کشید.
🔷 درست در نقطه مقابل:
#رهبر انقلاب #شرط گذاشت، #تهدید کرد! رفتار جنایت بار #آمریکا با #مردم خود (سیاهپوستها، اقلیتها، زندانیان) و نقض حقوق بشر در داخل و خارج آمریکا را نشانه گرفت. و حمایت آمریکا از متحدان جنایتکار یعنی اسرائیل، عربستان و بحرین را به چالش کشید..
این ترجمه ای است از آیه شریفه #قرآن کریم که میفرماید: فَمَنِ اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ فَاعْتَدُوا عَلَيْهِ بِمِثْلِ مَا اعْتَدَىٰ عَلَيْكُمْ ۚ : در هر سطحی به شما تعرض کنند، در همان سطح پاسخ دهید.
تاریخ خواهد نوشت وقتی مدعیان #ملی گرایی در رویای آمریکا می زیستند، فقیهی شیعه با همه توان پای #عزت ملی و قدرت #ایران ایستاد...
#زنده_باد_رهبرم
♨️ "بپیوندید"👇
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
✅ اگر فکر میکنید گفتن اسرار
گذشته تان #ضرورت ندارد
و نگفتن آن آینده شما را #تهدید
نمی کند؛ در برملا کردن آن اصرار نکنید.
💟 هنگام گفتن مسئله ای که در
گذشته داشته اید ،
ابتدا #بخشی_از_آن را فاش نمایید؛
بدین معنی که از مسائل کوچکتر شروع کنید
و اگر دیدید همسرتان #ظرفیت پذیرش آن را دارد،
به تدریج مسائل مهمتر را پیش بکشید...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
👈 استفاده از پول داخلی راهکار امام باقر علیه السلام برای دور زدن تهدید و تحریم ارزی
تا زمان عبدالملک مروان از پول های رایج رومی در سرزمین های اسلامی استفاده می شد و بعد از مدتی مسلمانان متوجه شدند در حاشیه آن ها نوشته شده است پدر پسر روح القدس و به دنبال پاک کردن این عبارات از پول های رومی بودند. خبر په پادشاه روم رسید و پادشاه روم بعد از نامه نگاری و مذاکره مکتوب و ارسال برخی هدایا قصد داشت که مسلمانان را از این تصمیم باز دارد.
بعد از مدتی جواب مثبتی از مسلمانان دریافت نشد و پادشاه روم #تهدید کرد که بر پول ها دشنام به پیامبر اسلام صلی الله علیه و آله خواهد نوشت و در این صورت دیگر عملا مسلمانان به دلیل این که نمی توانستند از پول خارجی استفاده کنند تحریم اقتصادی-سیاسی شده و ضربه سختی به آنان وارد می شد.
حاکم وقت از روح بن زنباع مشورت گرفت که در مقابل این مشکل چکار کند و او گفت تنها کسی که راه چاره را می داند #امام_باقر علیه السلام است.
به ناچار عبدالملک والی خود در مدینه را نزد امام فرستاد و دستور داد شرایط را جهت سفر امام به شام مهیا سازد.
سپس امام به شام رفت و خلیفه وقت که راهی جز مشورت گرفتن از امام باقر علیه السلام جهت فرار از #تحریم روم را نداشت از ایشان مشورت گرفت.
امام نیز پیشنهاد چاپ پول داخلی و اسلامی را به او داد و حتی برخی ویژگی ها جهت جلوگیری از جعل پول داخلی را تذکر داد.
از خلیفه نیز خواست تا به مردم اعلام کند از این به بعد تنها با پول داخلی خرید و فروش کنند و استفاده کنندگان از ارز خارجی که پول رومی بود را مجازات کند تا با این کار پول داخلی به بازار وارد شده و استفاده از پول روم کاسته شود.
بعد از عملی کردن این کار به پادشان روم نامه نوشتند که حالا اگر دوست دارید #تهدید خود را عملی کنید اما دیگر روم چنین تحریمی را عملیاتی نمی دید زیرا دیگر مسلمانان اصلا از ارز خارجی استفاده نمی کردند که تغییر آن تأثیری بر مردم داشته باشد.
📚 برگرفته از حياة الحيوان الكبرى - كمال الدين دميري - ج 1 ص 97 و أعيان الشيعة - السيد محسن الأمين - ج 1 ص 654
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
📢📢📢 امروزروز #سؤال از رییس جمهور است
آیا روحانی به پرسشهای نمایندگان مردم #شفاف پاسخ خواهد داد؟
یا #جنگ_روانی راه می اندازد؟
آیا او دوباره در جایگاه یک #کاندیدانتخاباتی مکررا کلمه « #باید » را بکار خواهد برد بدون توجه به اینکه مخاطب این بایدها ، خود اوست؟
آیا دوباره #احمدی_نژاد را مقصر ناکارآمدی دولت خود معرفی خواهد کرد؟
آیا باز هم مانند سخنرانیش در همدان، کلیت نظام مقدس اسلامی را زیر سؤال خواهد برد در حالی که از سال ۵۸ تا کنون بر مسند قدرت بوده است؟
آیا دوباره جای #شهید و #جلاد را عوض خواهد کرد؟
آیا او برای ماندن بر اریکه قدرت، دست به #تهدید و #تطمیع نمایندگان خواهد زد؟
آیا روحانی حاضر میشود بخاطر #ناکارآمدی_دولتش از ملت شریف و صبور ایران عذر خواهی کند؟
آیا نمایندگان مجلس واقعا بعنوان وکلای مردم، از این ملت مظلوم #دفاع خواهند کرد؟
خوب است به اندازه وقتی که برای دیدن یک #مسابقه_فوتبال صرف میکنیم، امروز مشروح آنچه را در خانه ملت رخ خواهد داد زیر ذره بین قرار دهیم.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
#بچـه_زدن_نـــداره✍
اطلاعیــه سپـاه🇮🇷
در تشــریح عملیات موشڪے...
✅در پے شــرارتهــاے
ماه هاے اخیــر گـــروهڪ هاے
تـــروریستے وابستـه به
استڪـباد جـهانے😅
از اقلیـــم ڪـردستـان
علیـــه منــاطق مـــرزے
جمهــورے اســلامے ایـــران
تنبیــــه و بــرخــورد بـامتجــاوزین
در دستــور ڪار ســپاه🇮🇷 قـــرار گـــرفت...
💥 نوشتـــ✍ ند:
آقــــایــون....😄
داداشـــام....
اینجــــا ایــــرانــه🇮🇷
خـــوب حـــواستــونو جمع ڪنین
بـــا مـــا در نیـــــوفتیـــن...
چـــون همـــش به ضـــرر خودتونه👊
دوران بـــــزن دَرو 🏃🏃
تمـــوم شده...👊
بـــزرگتـــر از شـــمــا اومـــد
یـــه تــــرقه بازے راه انـــداخــت😅
خــــودش موشڪ بــــاران شد...😎
آقـــا مـــا هشت ســال جنگیدیــم
مـــا مـــرد روزاے سختیــم...😎
هیچ جـــوره حــریفمــون نمےشین👊
از پـــیرمرد 90 ســــاله
تـــا نوجوونه 14 ســـاله
همـــــمون پــاے ایـــن انقــلاب
ایــــــــستادیـــم...
💥پے نوشتـ✍
محض اطلاع نتانیـــاهو👇
داداشــــم به جاے #تهـــدید
مـــا بـــرو فیـــلم موشڪ بارونه
تـــروریســت ها رو ببیـــن...👊
فقــط قبلش قیمـــــت
پــــوشڪ و چڪ ڪن...😅
#ڪپے_بدون_قید_لینڪ⛔️
💥ڪلیڪ نڪنے موشڪ بــارون میشے😂👇
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷لطفا درنشر، لینک حذف نشود...
•┈┈••✾•🌿🌺🌿•✾••┈┈•
💢 واکنش سرداد حاجی زاده به حاشیه های #ناو_آمریکایی در خلیج فارس
🔹وضعیت #پایگاههای آمریکا در منطقه مثل گوشتی زیر دندان ماست
🔻فرمانده هوافضای سپاه پاسداران:
🔸ناو هواپیمابری که حداقل ۴۰ تا ۵۰ هواپیما بر روی خود دارد و شش هزار نیرو در خود جمع کرده، در گذشته برای ما یک #تهدید جدی بود، اما الان یک سیبل است.
🔹وضعیت آمریکایی ها طوری است که انگار #گوشتی در زیر دندان ما هستند و اگر تکان بخورند بر #سرشان می زنیم.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
🌷🌷🌷🌷🌷🌷🌷
درنشر لینک حذف نشود
💢فرمان #رهبری به ستاد کل در تشکیل #قرارگاه_بهداشتی_و_درمانی برای جبران بحران بزرگ #دولت در مدیریت بحران، یعنی «خلاء درگیر بودن راس مدیریتی» و در نتیجه «تصمیمات مردد» و «سستی در اقدام فوری» بود. مهمترین خاصیت یک مدیریت نظامی، تصمیمات فوری و قاطع در #بحران و #تهدید است.
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
https://sapp.ir/javanan_enghelabi_313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_هشتم 💠 دستم به دیوار مانده و تنم در گرمای
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_نهم
💠 برای اولین بار در عمرم احساس کردم کسی به قفسه سینهام چنگ انداخت و قلبم را از جا کَند که هم رگهای بدنم از هم پاره شد.
در شلوغی ورود عباس و حلیه و گریههای کودکانه یوسف، گوشه اتاق در خودم مچاله شده و حتی برای نفس کشیدن باید به گلویم التماس میکردم که نفسم هم بالا نمیآمد.
💠 عباس و عمو مدام با هم صحبت میکردند، اما طوری که ما زنها نشنویم و همین نجواهای پنهان، برایم بوی #مرگ میداد تا با صدای زهرا به حال آمدم :«نرجس! حیدر با تو کار داره.»
💠 شنیدن نام حیدر، نفسم را برگرداند که پیکرم را از روی زمین جمع کردم و به سمت تلفن رفتم. پنهان کردن اینهمه وحشت پیش کسی که احساسم را نگفته میفهمید، ساده نبود و پیش از آنکه چیزی بگویم با نگرانی اعتراض کرد :«چرا گوشیت خاموشه؟»
همه توانم را جمع کردم تا فقط بتوانم یک کلمه بگویم :«نمیدونم...» و حقیقتاً بیش از این نفسم بالا نمیآمد و همین نفس بریده، نفس او را هم به شماره انداخت :«فقط تا فردا صبر کن! من دو سه ساعت دیگه میرسم #تلعفر، ان شاءالله فردا برمیگردم.»
💠 اما من نمیدانستم تا فردا زنده باشم که زیر لب تمنا کردم :«فقط زودتر بیا!» و او وحشتم را بهخوبی حس کرده و دستش به صورتم نمیرسید که با نرمی لحنش نوازشم کرد :«امشب رو تحمل کن عزیزدلم، صبح پیشتم! فقط گوشیتو روشن بذار تا مرتب از حالت باخبر بشم!»
خاطرش بهقدری عزیز بود که از وحشت حمله #داعش و تهدید عدنان دم نزدم و در عوض قول دادم تا صبح به انتظارش بمانم. گوشی را که روشن کردم، پیش از آمدن هر پیامی، شماره عدنان را در لیست مزاحم قرار دادم تا دیگر نتواند آزارم دهد، هر چند کابوس #تهدید وحشیانهاش لحظهای راحتم نمیگذاشت.
💠 تا سحر، چشمم به صفحه گوشی و گوشم به زنگ تلفن بود بلکه خبری شود و حیدر خبر خوبی نداشت که با خانه تماس گرفت تا با عمو صحبت کند.
اخبار حیدر پُر از سرگردانی بود؛ مردم تلعفر در حال فرار از شهر، خانه فاطمه خالی و خبری از خودش نیست. فعلاً میمانَد تا فاطمه را پیدا کند و با خودش به #آمرلی بیاورد.
💠 ساعتی تا سحر نمانده و حیدر بهجای اینکه در راه آمرلی باشد، هنوز در تلعفر سرگردان بود در حالیکه داعش هر لحظه به تلعفر نزدیکتر میشد و حیدر از دستان من دورتر!
عمو هم دلواپس حیدر بود که سرش فریاد زد :«نمیخواد بمونی، برگرد! اونا حتماً خودشون از شهر رفتن!» ولی حیدر مثل اینکه جزئی از جانش را در تلعفر گم کرده باشد، مقاومت میکرد و از پاسخهای عمو می فهمیدم خیال برگشتن ندارد.
💠 تماسش که تمام شد، از خطوط پیشانی عمو پیدا بود نتوانسته مجابش کند که همانجا پای تلفن نشست و زیر لب ناله زد :«میترسم دیگه نتونه برگرده!»
وقتی قلب عمو اینطور میترسید، دل #عاشق من حق داشت پَرپَر بزند که گوشی را برداشتم و دور از چشم همه به حیاط رفتم تا با حیدر تماس بگیرم.
💠 نگاهم در تاریکی حیاط که تنها نور چراغ ایوان روشنش میکرد، پرسه میزد و انگار لابلای این درختان دنبال خاطراتش میگشتم تا صدایش را شنیدم :«جانم؟» و من نگران همین جانش بودم که بغضم شکست :«حیدر کجایی؟ مگه نگفتی صبح برمیگردی؟»
نفس بلندی کشید و مأیوسانه پاسخ داد :«شرمندم عزیزم! بدقولی کردم، اما باید فاطمه رو پیدا کنم.» و من صدای پای داعش را در نزدیکی آمرلی و حوالی تلعفر میشنیدم که با گریه التماسش کردم :«حیدر تو رو خدا برگرد!»
💠 فشار پیدا نکردن فاطمه و تنهایی ما، طاقتش را تمام کرده بود و دیگر تاب گریه من را نداشت که با خشمی #عاشقانه تشر زد :«گریه نکن نرجس! من نمیدونم فاطمه و شوهرش با سه تا بچه کوچیک کجا آواره شدن، چجوری برگردم؟»
و همین نهیب عاشقانه، شیشه شکیباییام را شکست که با بیقراری #شکایت کردم :«داعش داره میاد سمت آمرلی! میترسم تا میای من زنده نباشم!»
💠 از سکوت سنگینش نفهمیدم نفسش بنده آمده و بیخبر از تپشهای قلب عاشقش، دنیا را روی سرش خراب کردم :«اگه من #اسیر داعشیها بشم خودمو میکُشم حیدر!»
بهنظرم جان به لبش رسیده بود که حرفی نمیزد و تنها نبض نفسهایش را میشنیدم. هجوم گریه گلوی خودم را هم بسته بود و دیگر ضجه میزدم تا صدایم را بشنود :«حیدر تا آمرلی نیفتاده دست داعش برگرد! دلم میخواد یه بار دیگه ببینمت!»
💠 قلبم ناله میزد تا از تهدید عدنان هم بگویم و دلم نمیآمد بیش از این زجرش بدهم که غرّش وحشتناکی گوشم را کر کرد.
در تاریکی و تنهایی نیمه شب حیاط، حیران مانده و نمیخواستم باور کنم این صدای انفجار بوده که وحشتزده حیدر را صدا میکردم، اما ارتباط قطع شده و دیگر هیچ صدایی نمیآمد...
#ادامه_دارد...
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
#در_نشر_لینک_حذف_نشود...
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_دوازدهم 💠 فرصت همصحبتیمان چندان طولانی
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_سیزدهم
💠 شاید اگر این پیام را جایی غیر از مقام #امام_حسن (علیهالسلام) خوانده بودم، قالب تهی میکردم و تنها پناه امام مهربانم (علیهالسلام) جانم را به کالبدم برگرداند.
هرچند برای دل کوچک این دختر جوان، #تهدید ترسناکی بود و تا لحظهای که خوابم برد، در بیداری هر لحظه کابووسش را میدیدم که از صدای وحشتناکی از خواب پریدم.
💠 رگبار گلوله و جیغ چند زن پرده گوشم را پاره کرد و تاریکی اتاق کافی بود تا همه بدنم از ترس لمس شود. احساس میکردم روانداز و ملحفه تشک به دست و پایم پیچیده و نمیتوانم از جا بلند شوم.
زمان زیادی طول کشید تا توانستم از رختخواب جدا شوم و نمیدانم با چه حالی خودم را به در اتاق رساندم. در را که باز کردم، آتش تیراندازی در تاریکی شب چشمم را کور کرد.
💠 تنها چیزی که میدیدم ورود وحشیانه #داعشیها به حیاط خانه بود و عباس که تنها با یک میله آهنی میخواست از ما #دفاع کند. زنعمو و دخترعموها پایین پلههای ایوان پشت عمو پناه گرفته و کار دیگری از دستشان برنمیآمد که فقط جیغ میکشیدند.
از شدت وحشت احساس میکردم جانم به گلویم رسیده که حتی نمیتوانستم جیغ بزنم و با قدمهایی که به زمین قفل شده بود، عقب عقب میرفتم.
💠 چند نفری عباس را دوره کرده و یکی با اسلحه به سر عمو میکوبید تا نقش زمین شد و دیگر دستشان را از روی ماشه برداشتند که عباس به دام افتاده بود.
دستش را از پشت بستند، با لگدی به کمرش او را با صورت به زمین کوبیدند و برای بریدن سرش، چاقو را به سمت گلویش بردند. بدنم طوری لمس شده بود که حتی زبانم نمیچرخید تا التماسشان کنم دست از سر برادرم بردارند.
💠 گاهی اوقات #مرگ تنها راه نجات است و آنچه من میدیدم چارهای جز مردن نداشت که با چشمان وحشتزدهام دیدم سر عباسم را بریدند، فریادهای عمو را با شلیک گلولهای به سرش ساکت کردند و دیگر مانعی بین آنها و ما زنها نبود.
زنعمو تلاش میکرد زینب و زهرا را در آغوشش پنهان کند و همگی ضجه میزدند و #رحمی به دل این حیوانات نبود که یکی دست زهرا را گرفت و دیگری بازوی زینب را با همه قدرت میکشید تا از آغوش زنعمو جدایشان کند.
💠 زنعمو دخترها را رها نمیکرد و دنبالشان روی زمین کشیده میشد که نالههای او را هم با رگباری از گلوله پاسخ دادند. با آخرین نوری که به نگاهم مانده بود دیدم زینب و زهرا را با خودشان بردند که زیر پایم خالی شد و زمین خوردم.
همانطور که نقش زمین بودم خودم را عقب میکشیدم و با نفسهای بریدهام جان میکَندم که هیولای داعشی بالای سرم ظاهر شد. در تاریکی اتاق تنها سایه وحشتناکی را میدیدم که به سمتم میآمد و اینجا دیگر آخر دنیا بود.
💠 پشتم به دیوار اتاق رسیده بود، دیگر راه فراری نداشتم و او درست بالای سرم رسیده بود. به سمت صورتم خم شد طوری که گرمای نفسهای #جهنمیاش را حس کردم و میخواست بازویم را بگیرد که فریادی مانعش شد.
نور چراغ قوهاش را به داخل اتاق تاباند و بر سر داعشی فریاد زد :«گمشو کنار!» داعشی به سمتش چرخید و با عصبانیت اعتراض کرد :«این سهم منه!»
💠 چراغ قوه را مستقیم به سمت داعشی گرفت و قاطعانه حکم کرد :«از اون دوتایی که تو حیاط هستن هر کدوم رو میخوای ببر، ولی این مال منه!» و بلافاصله نور را به صورتم انداخت تا چشمانم را کور کند و مقابلم روی زمین نشست.
دستش را جلو آورد و طوری موهایم را کشید که نالهام بلند شد. با کشیدن موهایم سرم را تا نزدیک صورتش بُرد و زیر گوشم زمزمه کرد :«بهت گفته بودم تو فقط سهم خودمی!» صدای نحس عدنان بود و نگاه نجسش را در نور چراغ قوه دیدم که باورم شد آخر اسیر هوس این #بعثی شدهام.
💠 لحظاتی خیره تماشایم کرد، سپس با قدرت از جا بلند شد و هنوز موهایم در چنگش بود که مرا هم از جا کَند. همه وزن بدنم را با موهایم بلند کرد و من احساس کردم سرم آتش گرفته که از اعماق جانم جیغ کشیدم.
همانطور مرا دنبال خودش میکشید و من از درد ضجه میزدم تا لحظهای که روی پلههای ایوان با صورت زمین خوردم.
💠 اینبار یقه پیراهنم را کشید تا بلندم کند و من دیگر دردی حس نمیکردم که تازه پیکر بیسر عباس را میان دریای #خون دیدم و نمیدانستم سرش را کجا بردهاند؟
یقه پیراهنم در چنگ عدنان بود و پایین پیراهنم در خون عباس کشیده میشد تا از در حیاط بیرون رفتم و هنوز چشمم سرگردان سر بریده عباس بود که دیدم در کوچه #کربلا شده است...
#ادامه_دارد....
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
#در_نشر_لینک_حذف_نشود...
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
خاکریز افسران جنگ نرم🏴🌷
📚 #تنها_میان_داعش 📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد ❤️ #قسمت_بیستم 💠 از موقعیت اطرافم تنها هیاهوی مردم
📚 #تنها_میان_داعش
📝 نویسنده : #فاطمه_ولی_نژاد
❤️ #قسمت_بیست_یکم
💠 در را که پشت سرش بست صدای #اذان مغرب بلند شد و شاید برای همین انقدر سریع رفت تا افطار در خانه نباشد.
دیگر شیره توتی هم در خانه نبود، #افطار امشب فقط چند تکه نان بود و عباس رفت تا سهم ما بیشتر شود.
💠 رفت اما خیالش راحت بود که یوسف از گرسنگی دست و پا نمیزند زیرا #خدا با اشک زمین به فریادمان رسیده بود.
چند روز پیش بازوی همت جوانان شهر به کار افتاد و با حفر چاه به #آب رسیدند. هر چند آب چاه، تلخ و شور بود اما از طعم تلف شدن شیرینتر بود که حداقل یوسف کمتر ضجه میزد و عباس با لبِ تَر به معرکه برمیگشت.
💠 سر سفره افطار حواسم بود زخم گوشه پیشانیام را با موهایم بپوشانم تا کسی نبیند اما زخم دلم قابل پوشاندن نبود و میترسیدم اشک از چشمانم چکه کند که به آشپزخانه رفتم.
پس از یک روز روزهداری تنها چند لقمه نان خورده بودم و حالا دلم نه از گرسنگی که از #دلتنگی برای حیدر ضعف میرفت.
💠 خلوت آشپزخانه فرصت خوبی بود تا کام دلم را از کلام شیرینش تَر کنم که با #رؤیای شنیدن صدایش تماس گرفتم، اما باز هم موبایلش خاموش بود.
گوشی در دستم ماند و وقتی کنارم نبود باید با عکسش درددل میکردم که قطرات اشکم روی صفحه گوشی و تصویر صورت ماهش میچکید.
💠 چند روز از شروع #عملیات میگذشت و در گیر و دار جنگ فرصت همصحبتیمان کاملاً از دست رفته بود.
عباس دلداریام میداد در شرایط عملیات نمیتواند موبایلش را شارژ کند و من دیگر طاقت این تنهایی طولانی را نداشتم.
💠 همانطورکه پشتم به کابینت بود، لیز خوردم و کف آشپزخانه روی زمین نشستم که صدای زنگ گوشی بلند شد. حتی #خیال اینکه حیدر پشت خط باشد، دلم را میلرزاند.
شماره ناآشنا بود و دلم خیالبافی کرد حیدر با خط دیگری تماس گرفته که مشتاقانه جواب دادم :«بله؟» اما نه تنها آنچه دلم میخواست نشد که دلم از جا کنده شد :«پسرعموت اینجاس، میخوای باهاش حرف بزنی؟»
💠 صدایی غریبه که نیشخندش از پشت تلفن هم پیدا بود و خبر داشت من از حیدر بیخبرم!
انگار صدایم هم از #ترس در انتهای گلویم پنهان شده بود که نتوانستم حرفی بزنم و او در همین فرصت، کار دلم را ساخت :«البته فکر نکنم بتونه حرف بزنه، بذار ببینم!» لحظهای سکوت، صدای ضربهای و نالهای که از درد فریاد کشید.
💠 ناله حیدر قلبم را از هم پاره کرد و او فهمید چه بلایی سرم آورده که با تازیانه #تهدید به جان دلم افتاد :«شنیدی؟ در همین حد میتونه حرف بزنه! قسم خورده بودم سرش رو برات میارم، اما حالا خودت انتخاب کن چی دوست داری برات بیارم!»
احساس نمیکردم، یقین داشتم قلبم آتش گرفته و بهجای نفس، خاکستر از گلویم بالا میآمد که به حالت خفگی افتادم.
💠 ناله حیدر همچنان شنیده میشد، عزیز دلم درد میکشید و کاری از دستم برنمیآمد که با هر نفس جانم به گلو میرسید و زبان #جهنمی عدنان مثل مار نیشم میزد :«پس چرا حرف نمیزنی؟ نترس! من فقط میخوام بابت اون روز تو باغ با این تسویه حساب کنم، ذره ذره زجرش میدم تا بمیره!»
از جان به لب رسیده من چیزی نمانده بود جز هجوم نفسهای بریدهای که در گوشی میپیچید و عدنان میشنید که مستانه خندید و اضطرارم را به تمسخر گرفت :«از اینکه دارم هردوتون رو زجر میدم لذت میبرم!»
💠 و با تهدیدی وحشیانه به دلم تیر خلاص زد :«این کافر #اسیر منه و خونش حلال! میخوام زجرکشش کنم!» ارتباط را قطع کرد، اما ناله حیدر همچنان در گوشم بود.
جانی که به گلویم رسیده بود، برنمیگشت و نفسی که در سینه مانده بود، بالا نمیآمد.
💠 دستم را به لبه کابینت گرفتم تا بتوانم بلند شوم و دیگر توانی به تنم نبود که قامتم از زانو شکست و با صورت به زمین خوردم. #جراحت پیشانیام دوباره سر باز کرد و جریان گرم #خون را روی صورتم حس کردم.
از تصور زجرکُش شدن حیدر در دریای درد دست و پا میزدم و دلم میخواست من جای او #جان بدهم.
💠 همه به آشپزخانه ریخته و خیال میکردند سرم اینجا شکسته و نمیدانستند دلم در هم شکسته و این خون، خونابه #غم است که از جراحت جانم جاری شده است.
عصر، #عشق حیدر با من بود که این زخم حریفم نشد و حالا شاهد زجرکشیدن عشقم بودم که همین پیشانی شکسته #قاتل جانم شده بود.
💠 ضعف روزهداری، حجم خونی که از دست میدادم و #وحشت عدنان کارم را طوری ساخت که راهی درمانگاه شدم، اما درمانگاه #آمرلی دیگر برای مجروحین شهر هم جا نداشت.
گوشه حیاط درمانگاه سر زانو نشسته بودم، عمو و زنعمو هر سمتی میرفتند تا برای خونریزی زخم پیشانیام مرهمی پیدا کنند و من میدیدم درمانگاه #قیامت شده است...
#ادامه_دارد....
#گُـــلِستٰانِ_خـــٰاطِرٰاٺِ_شُـــــهَدٰا
http://eitaa.com/golestanekhaterat
*عضویت در واتساپ👈🏻09178314082*
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔸 علی علیزاده از طرف ایران اینترنشنال تهدید شد
✅ علیزاده:
🔹 ایمیلی از طرف وکیل ایران اینترنشنال دریافت کردم و تهدید شدم که هرچه نقد از ایران اینترنشنال کردهام از شبکههای اجتماعی پاک کنم و از ایشان عذرخواهی کنم وگرنه دستگیر میشوم و مجازات سنگینی در انتظارم خواهد بود.
🔹آیا من باید عذرخواهی کنم یا تلویزیون ایران اینترنشنال که سالانه ۲۵۰ میلیون دلار از بودجه شخصی محمد بن سلمان دریافت میکند و باید اسم خود را به سعودی اینترنشنال تغییر دهد.
🔹این پیام روشن سعودی است که ابتدا شما را تطمیع میکند. اگر نپذیرفتید شما را با پلیس تهدید و سپس طرف مقابل را خفه میکنند و در نهایت مثل خاشقچی شما را تکهتکه میکنند.
#علی_علیزاده
#ایران_اینترنشنال
#تهدید
💠 به رسانه مردم بپیوندید👇
https://eitaa.com/javanan_enghelabi313
اللهم عجل لولیک الفرج
──┅═ঊঈ🌹ঊঈ═┅──