5.05M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
•┈┈••✾• ﷽ •✾••┈┈•
خاطرات دفاع مقدس؛
توی خط مقدم کارها گره خورده بود، خیلی از بچه ها پرپر شده بودند، خیلی مجروح شده بودند.
#حاج_حسین_خرازی بی قرار بود اما به رو نمی آورد.خیلی ها داشتند باور میکردند اینجا آخرشه. یه وضعی شده بود عجیب.
توی این گیر و دار حاجی اومد بیسم چی را صدا زد و گفت: هر جور شده با بی سیم، #محمدرضا_تورجی_زاده ( فرمانده گردان یازهرا"س") را پیدا کن.
خلاصه تورجی زاده را پیدا کردند.
حاجی بیسم را گرفت و با حالت بغض و گریه از پشت بیسیم گفت: تورجی زاده چند خط #روضه_حضرت_زهرا برام بخون.
تورجی زاده فقط یک بیت زمزمه کرد که دیدم حاجی از هوش رفت!
در بین آن دیوار و در
زهرا صدا می زد پدر
دنبال حیدر می دوید
از پهلویش خون میچکید
زهرای من زهرای من
زهرای من زهرای من
خدا میدونه نفهمیدیم چی شد، وقتی به خودمون اومدیم دیدیم بچه ها دارند تکبیر میگویند. خط را گرفته بودند. بعثی ها را تار و مار کرده بودند.
با #توسل به حضرت زهرا(س) گره کار باز شده بود.
#شهید_محمد_رضا_تورجی_زاده
#شهید_حاج_حسین_خرازی
╭┄═•🍃🌸🌺🌸🍃•═┄╮
@javanankoyeashab
╰┄═•🍃🌸🌺🌸🍃•═┄╯