eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
671 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
قرار این هفتمون اینه که: تلاش کنیم دائم الوضو باشیم.🍃 وضو پر از نور و برکته، برای همین علاوه بر اوقات نماز، هرزمان یادمون اومد وضو بگیریم.☺️ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
رفتارهای اشتباه بقیه رو چقدر باید به عمد بدونیم 🤔 چقدر باید این رفتارهارو به حساب بدجنسی اونها بذاریم 😈 و چقدر باید نسبت به این رفتارها بدبین باشیم 😒 اگر بخواییم چنین وسواس فکری داشته باشیم،.. ماهم باید تبدیل بشیم به انسانی که برای رسیدن به خواست خودش حقوق بقیه رو زیر پا میگذاره 😱💢 اما دنیا بدون چنین وسواس فکری قطعا زیباتره و دارای آرامش بیشتریه 🌈🌸 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
❇️ داستانک/سوال و جواب ساده برای تماشای دسته عزاداری به خیابون رفته بودیم.👥🏴 هرسال خانوادگی می‌رفتیم تماشای دسته یه عده سینه می‌زدن و عده‌ای دیگه هم زنجیر میزدن.✋ چند نفر هم به عزادارها شربت وچای تعارف می‌کردن.☕️ چون این مراسم توی خیابون اصلی انجام میشد، ماشین‌ها از توی خیابون‌های فرعی عبور و مرور می‌کردن.🚙⛔️ 💭به ذهنم رسید.. 🔻آیا بسته شدن خیابون بخاطر دسته عزاداری اشکالی نداره⁉️ ~~~~~~~~~ 🔸هر سوالی داری بپرس 🆔https://eitaa.com/daylami68 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• #رمان_ریحانه #قسمت_89 نگرانیِ بی‌موردی از تک‌تک سلول‌هام سرریز شده. در حالی که
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• همه کتاب‌های توی کتابخونه رو زیر و رو کردم، اما هنوز به نتیجه نرسیدم که کدوم رو برای خوندن انتخاب کنم. زنگ آیفون به صدا درمیاد؛ حتما مامان اینا برگشتن. کتاب‌هارو همون‌طور روی زمین رها می‌کنم و بدون برداشتن گوشی، دکمه آیفون رو فشار می‌دم. از چشمی در، راه‌پله رو زیر نظر می‌گیرم؛ مطهره و پشت سرش هانیه مثل همیشه پله‌هارو دو تا یکی بالا میان. در رو باز می‌کنم؛ از همون فاصله سلام بی صدایی تحویل هم می‌دیم. هانیه برگه توی دستش رو با ذوق تکون می‌ده و با صدای آهسته میگه: ثبت نام کردیم. از جلوی در کنار می‌رم تا بچه‌ها و پشت سرشون مامان وارد خونه بشن. شربت زعفران و خاکشیری که از قبل تو لیوان‌‌ها آماده کرده بودم رو از یخچال بیرون میارم و جلوی مامان‌اینا می‌ذارم. تا مامان‌اینا عطششون رفع میشه و نفسی تازه می‌کنن، مشغول بررسی برگه ثبت‌نام بچه‌ها می‌شم. هانیه بی‌صبرانه و با آب و تاب شروع به تعریف می‌کنه: آجی از همین هفته کلاسامون شروع میشه. کاش تو هم می‌اومدی، اون موقع می‌شدیم خواهران نینجا! +قبلا که گفتم! من فعلا می‌خوام زبانم رو تقویت کنم! شما برین کاراته یاد بگیرین به من یاد بدین، من هم به شما زبان یاد میدم. مطهره یک نفس شربتش رو سر می‌کشه و بلافاصله بعدش، شروع به تعریف کلاسشون می‌کنه، اون هم با تمام ریز جزئیات! دلم نمیاد حرفش رو قطع کنم اما خداییش من چیکار به رنگ در و دیوار کلاس و تعداد تشکچه‌ها و رنگ طلاییِ موی اون هم‌کلاسی که قدش از قد هانیه کوچیک‌تر بود و... دارم؟! مامان که انگار حسابی خسته شده، با تموم شدن شربتش، راهی اتاق میشه. همچنان مشغول شنیدن تعریف‌های مفصل مطهره و گاهاً هانیه به عنوان نیروی کمکیش هستم که یک‌باره با صدای مامان که تهدیدآمیز اسمم رو صدا می‌زنه، مثل برق از جا بلند‌ میشم و به اتاق می‌رم. بین چهارچوب در، میخ صورت ناراحت و عصبانی مامان میشم که با ناراحتی کتاب‌های پخش شده روی زمین رو نشون می‌ده و میگه: این چه وضعیه ریحانه؟! متاسف لب رو به دندون می‌گیرم و می‌گم: آخه دنبال یه کتاب می‌گشتم که بخونم. -اینجوری؟! برای این‌که ناراحتی و عصبانیت مامان فروکش کنه سریع دست به کار میشم و رو به مامان می‌گم: الان جمعشون می‌کنم... رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• دونه دونه کتاب‌ها رو به تناسب موضوع جمع می‌کنم و مرتب توی قفسه‌ها می‌چینم. چند تا مجله‌ای که به امید پیدا کردن جدول سودوکو یه گوشه گذاشتم رو از روی زمین برمی‌دارم که چشمم به یه کتاب که گوشه کتابخونه روی زمین افتاده می‌خوره. کتاب رو برمی‌دارم و اتفاقی یه صفحه رو باز می‌کنم؛ «علقمه موج شد، عکسِ قمرش ریخت به هم دستش افتاد زمین، بال و پرش ریخت به هم تا که از گیسویِ او لختۀ خون ریخت به مشک کیـسویِ دختـرکِ منتـظرش، ریخت به هم تیـر را با سـرِ زانـوش کشیـد از چشـمش حیف از آن چشم، که مژگانِ ترش ریخت به هم خواهرش خورد زمین، مادرِ اصغر غش کرد او که افتاد زمیـن، دور و برش ریخت به هم قبـل از آنیـکه بـرادر بـرسـد بـالیـنش پـدرش از نجف آمـد، پدرش ریخت به هم به سـرش بـود بیـاید به سـرش ام بنـین عوضش فاطمه آمـد به سرش ریخت به هم کِتـف ها را کـه تکان داد، حسیـن افتـاد و دست بگذاشت به رویِ کمـرش، ریخت به هم خواست تـا خیمه رساند، بغـلش کـرد، ولی مـادرش گفت به خیـمه نبرش، ریخت به هم نـه فقط ضـرب عمـود آمـد و ابـرو وا شد خورد بر فرقِ سرش، پشتِ سرش ریخت به هم تیـر بود و تبـر و دِشـنه، ولـی مـادر دید نیزه از سینه که ردّ شد، جگرش ریخت به هم بـه سـرِ نیـزه ز پهـلو سرش آویـزان بود آه بـا سنگ زدنـد و گـذرش ریخت به هم»* مجله‌های توی دستم رو روی زمین می‌ذارم و اشک‌هام رو پاک می‌کنم. حس می‌کنم کتابی که می‌خواستم رو پیدا کردم. همون‌جا می‌نشینم و صفحه بعدی رو باز می‌کنم. *پ. ن: شعری از حسن لطفی رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍️به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💔 یک قدم به جلو، یک قدم به عقب زانوهای لرزان… 🔻ترانه God’s Eyes (چشمان خدا) با موضوع شهادت حضرت علی اصغر(ع) در روز عاشورا 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◼️◾️▪️پادکست شب نهم محرم علی بن الحسین اذن جهاد درخواست نمود...😭 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🥀عموی لاله ها بی تاب برگرد 🥀فدای قامتت سیراب برگرد 🥀جلو تر شب پرستان در کمینند 🥀نمی خواهیم بی تو آب ، برگرد ●تاسوعای حسینی را تسلیت عرض می نمائیم. 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
عزیزان من! از کربلا درس بگیریم.. در روضه ها تامل کنیم.. یه انسان چقدر می‌تونه پست بشه که همچین جنایت
پاسخ نگار خانم کاملا صحیحه 💯 🔹شما هم به سوال جوانه نور پاسخ بدید: @Rah_velayat 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
🔟 صفات مومن: ۳. توکل 🔸 دست روی دست بگذاریم، خدا خودش اوضاع را درست می‌کند!!!🤚 ↩️ نه، معنای توکل این نیست.❌ ⚠️بنی‌اسراییل به موسی گفتند: تو و پروردگارت بروید مشغول جنگ بشوید ما این‌جا نشسته‌ایم تا برگردید!! ⭕️ این روش شایسته‌ی مسلمان نیست. توکل به این معنا نیست.❌ ⬇️⬇️⬇️⬇️⬇️ 🌿"و علی ربهم یتوکلون"🌿 🍃 توکل یعنی چه؟؟؟ ✅ یعنی انجام دادن تکالیف و تعهدها و مسئولیت‌ها. ✅ یعنی در همه حال اتکاء و امیدت به خدا باشد. ✔️ نکته: اگر برای از بین بردن و ریشه‌کن کردن فساد، اراده‌ی آدمی و نیروی آدمی به کار نمی‌آمد، خدا انبیا را بسیج نمی‌کرد. ↩️ پس بدانید که فساد بشری را بشر باید ریشه‌کن کند. 👊 ✍ با این تعبیر توکل از صورت یک چیز مخدر در می‌آید.👤 به‌صورت یک عامل برانگیزاننده و عامل تحرک و پویایی جلوه می‌کند.💪 ♻️ برگرفته از کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن ۲ 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
از بچگی زیر پرچم🏴 اباعبدالله🖤 •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
هرهفته یکشنبه‌ها تصاویر رو نمایش می‌دادیم☺️ اما این هفته عکس‌های قدیمی کربلا رو براتون آوردیم...✅ "قشنگ‌ترین جای دنیا" 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
🦋امروز میخوام قشنگترین جای دنیا رو نشونتون بدم😌 براتون میفرستم عشق کنید ولی قول بدین برا همه خیلی دعا کنین🌹 ابتکار بسیار زیبا از تولیت حرم اباعبدالله الحسین علیه السلام روی نوشته زیر انگشت بزن http://app.imamhussain.org/tour/ وارد حرم شدید توجه کنید روی هر فلشی که کلیک میکنید يه مقدار صبر کنید تصویر شفاف ميشه. ودر هر صحن باچرخش و عقب جلو کردن میتونید هر جای حرم که دوست داريد زیارت کنید. زیارتتون قبول باشه🍃 التماس دعا🤲 بفرستین توگروهاتون همه استفاده كنن 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
✍ سال‌ها پیش مردی به نام مسلم در شهری نانوا بود. او مردی پرهیزگار، قانع و شاکر بود. در محلّه‌‌ای که پسر مسلم بود، یک مغازۀ مرغ‌فروشی بود که فروش خوبی هم داشت. 🍗🐔روزی جعفر، پسر مسلم، به پدرش گفت:دوست دارم مالکِ آن مغازه را ببینم و به قیمت بالایی آن را اجاره کنم، مغازۀ پرفروشی است. 🔻مسلم گفت: پسرم! هرگز با آجرکردن نانِ کسی به دنبال نان برای خودت نباش. بدان‌! دنیا بزرگ است و خدا را قابلیّت روزی‌ رساندن زیاد است.اما وسوسه درون جعفر را پر کرده بود و حاضر نبود از خواستۀ خود کوتاه بیاید. 👤 🔅روزی مسلم، او را کنار خود به نانوایی برد. 🥖خمیر لواشی را به تنور چسباند و سریع خمیر لواش دیگری را دوباره به روی همان لواش که در حالِ پختن بود، زد. هر دو خمیر لواش، سنگین شدند و از دیوارۀ داغ تنور رها شده و داخل تنور افتادند و سوختند. مسلم گفت:پسرم! دیدی یک لواش در حال پختن بود، لواش دیگر روی آن چسبید و باعث شد نه خودش بپزد و تبدیل به نان شود؛ و نه گذاشت لواش دیگر نان شود. ☝️پسرم! هرگز نانِ خود را روی نانِ کس دیگری نزن، که برای تو هم نانی نخواهد شد. بدان! اگر اجارۀ بالا به آن مغازه بزنی و او را از نان و نوا بیندازی، خودت نیز به نان و نوایی نخواهی رسید و این قانون زندگی است.💫 🔰به جمع ✨جوانه‌نوری‌ها✨ بپیوندید: •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾• @javaneh_noor •✾🍃🌼🌺🌼🍃✾•