eitaa logo
جوانه نور/🇵🇸Javaneh-noor
671 دنبال‌کننده
2.9هزار عکس
1.8هزار ویدیو
23 فایل
هردرخت تنومندی اول یه جوانه‌‌ی کوچيک بوده🌱 وقتی تونست در مقابل طوفان وحوادث مختلف مقاومت کنه، تبدیل میشه به درخت قوی و مرتفع🌳 برای رسیدن به اون بالاها باید ازجوانه‌ی وجودیت حسااابی مراقبت کنی، درست مثل یه باغبان😉👨‍🌾 ارتباط باما: @admin_javane_noor
مشاهده در ایتا
دانلود
•┈••✾🌼🍃 ﷽ 🍃🌼✾••┈• از پیگیری اون چیزی که الان داره سر مهدی میاد، صرف نظر می‌کنم و آخرین و درواقع مهم‌ترین سوالم رو هم از هانیه می‌پرسم: حالا دیس‌های خرما و حلوارو کجا گذاشتن؟! – آوا نصف دیس‌ها رو داد مهدی ببره قسمت مردونه. و با اشاره به یکی از تاقچه‌های بلند مسجد ادامه داد: باقیشون‌رو هم گذاشت روی اون تاقچه که بچه‌ها نتونن ناخونک بزنن. بعد از سفارش به هانیه که زودتر بیاد داخل تا از سردی هوا مریض نشه، بر‌می‌گردم داخل و یک‌راست سراغ تاقچه‌ای که هانیه نشون داد میرم. یه دیس خرما رو برمی‌دارم و بین مهمون‌ها می‌گردونم و با هر دونه خرمایی که از دیس برداشته میشه، برای مامانی عزیزم فاتحه جمع می‌کنم. پذیرایی کردن از مهمون‌های مجلس ختم مامانی، اشک‌رو مهمون چشم‌هام می‌کنه، اما امان از حس آزار دهنده نگاه دیگران. از توجه و نگاه‌های مداوم مهمون‌ها، به گوشه دنج‌تر مسجد، کنار بسته‌های نون و سبزی و سفره‌های یک‌بار مصرف پناه می‌برم. با هر بار جیغ و شیون‌ خاله، از شدت شوک حس میکنم برق فشار قوی از بدنم عبور میکنه. چند باری با نگرانی، سرم رو به سمت جایی که مامان‌اینا نشستن برگردوندم. نمی‌دونم چرا هر لحظه حس می‌کنم خاله الانه که غش کنه! کاش یه کم از راحتی خاله فخری تو خالی کردن غم روی دلش، به من می‌رسید تا با تعادلی که به وجود میاد، هم من بتونم راحت گریه کنم و هم صدای گریه خاله کمتر به گوش نامحرم‌های اون‌طرف پرده مسجد برسه! تو همین فکرها هستم که یه دست مردونه، سینی بزرگی پر از استکان‌های کمر باریک چای رو از پشت پرده می‌گیره این سمت! رمان اختصاصی کانال جوانه نور ✍به قلم م. بابایی ⛔️ کپی شرعا اشکال دارد ⛔️ •┈••✾🍃🌼🌺🌼🍃✾••┈• 🔰 اینجا جوانه نور، کانالی ویژه نوجوانان: ✔️ ایتا👇🏻: https://eitaa.com/joinchat/3760259165C2282c85aac ✔️ گروه سوم واتساپ👇🏻: https://chat.whatsapp.com/HLHpIsmvHG00KS3n9vSUVy