• ┈┈••••✾• 🌿🌺🌿 •✾•••┈┈ •
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
⚜ الوَلَدُ للوالِدِ رَیحانَةٌ مِنَ اللّه ِ یَشَمُّها، (قَسَّمَها) بَینَ عِبادِهِ
فرزند براى پدر، گلى خوش بو از جانب خداست که آن را مى بوید. [این گل را خداوند] میان بندگانش تقسیم کرده است.
(بحار الأنوار: ج ۱۰۴ ص ۹۸ ح ۶۸)
#پبامبر_ص
#حضرت_محمد_ص
#جوانه
#پوستر_جمعیت
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
• ┈┈••••✾• 🌿🌺🌿 •✾•••┈┈ •
پیامبر خدا صلى الله علیه و آله:
⚜ بیتٌ لا صِبیانَ فیهِ لا بَرَکَةَ فیهِ
خانه اى که کودک در آن نباشد، برکت در آن نیست.
(کنز العمّال: ج ۱۶ ص ۲۷۴ )
#پبامبر_ص
#حضرت_محمد_ص
#جوانه
#پوستر_جمعیت
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
.🌙 ⃟💚"
دیشب همه خوابیدند و او نه. بهانه گرفت که گرسنه است. برایش غذا گرم کردم. گرسنه نبود و با غذا بازی میکرد. دلش میخواست حرف بزند. پرسید که: «چرا آقاجون کیک گرفته و چرا فردا میریم جشن و تولد کیه؟»
در حدی که مغز خواب زدهام یاری کرد برایش گفتم: «تولد پیامبرمونه که یک آقای خیلی زیاد مهربونه و پدربزرگ امام حسینه و بچههای کوچولو رو هم خیییییلی دوست داره»
چشمهاش برق زد و سوالهاش سیل شدند طرفم:
_چطوری میشه باهاش حرف زد؟
_خونهاش کجاست؟
_ما رو میبینه؟
_و...
جوابها را یک جوری دادم. دلم به جوابهایم راضی نبود. دوست داشتم با حوصلهتر و بهتر برایش میگفتم.
ظرفها را که جمع کردم، گفت: من یک دوست پیدا کردم اسمش پیامبره و خونهشون تو شهر مدینهاس.
#عیدتون_مبارک
#رحمة_للعالمین
#بهترین_رفیق
#جوانه
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
سلام به دوستانی که این موقع شب بیدارن 😊
امشب یه سوالی پرسیدن، ببینیم کی بلده جواب بده ⁉️🤔
انعقاد نطفه و بارداری جلسه هفتم.mp3
7M
.
💎 دوره "تربیت کودک؛
انعقاد نطفه و بارداری"
🔰 جلسه هفتم :
➖ ضرورت آگاهی نسبت به مراقبتهای دوران بارداری
- برخی نکات کاربردی در دوران بارداری
- تاثیر سیگار و قلیان
🎙 مدرس:
حجت الاسلام دکتر علی میری
🌱جوانه🌱
#دوره_رایگان
#انعقاد_نطفه_و_بارداری
#جوانه_برگزار_میکند
@javanesho_ir
╚══════ 🌱
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
خییییلی جاتون خالی
.
روز طوفانی!...
بعد از نماز صبح آرام وبی صدا به رخت خواب میخزم تا مبادا خواب ناز کودکانم از چشمشان ربوده شود و خواب بر چشم من حرام!
چشمانم را میبندم که ناگاه مادر درونم صدایم میزند:
«پاشو صبحانه آماه کن! تغذیه مدرسهی دخترت، تکالیفش رو چک کن، پاشو،کلی کار داری!»
اخمی به مادر درونم میکنم و با هیس کشداری او را به سکوت وادار میکنم!
او هم با تاسف،«خود دانی» ای نثارم می کند و ساکت به خواب ناز فرو می رود؛ اما... گویا،سخنان و دل نگرانی هایش در من اثر کرده که گرمای چشمانم این چنین ترک منزل کرده!
بسم الله گویان از جا بر میخیزم و مشغول آماده کردن صبحانه میشوم!
نگاهی به تکالیف دخترم می اندازم و لبخندی از سر رضایت همراه با ذکر الحمدلله، بر لبم می نشیند! پای تکالیفش امضا میزنم:
«آفرین، سرباز امام زمان باشی، دخترم!»
...
همسرم و دخترم راهی میشوند؛ سفرهی صبحانه را تا نوبت بعدی و بیداری باقی فرزندانم جمع میکنم و در آرامش، مشغول مرتب کردن خانه میشوم!
گرمای خواب، باز سوار بر پلکم میشود و سنگینی خواب به سراغم میآید که ناگاه، جفت جفت و رنگ رنگ، چشم های دخترانم، با اشتیاقی کودکانه به من خیره می شود و صدای:
«سلام مامان صبح بخیــــــرِ!» اول صبحی شان، خبر از شروعی طوفانی میدهد!
به سوی خوابِ سوار بر پلکم، دستی به نشانهی خداحافظی، تکان میدهم و «بدرود تا شب» گویان بدرقه اش میکنم!...
سفرهی صبحانه باز گشوده میشود و قطار کارها باز سوت میزند!
با عجله کارها را انجام می دهم و نیمه خسته از کارها، راهی مدرسهی فرزندم میشوم...
مشغول یادداشت نکات معلمِ فرزندم، در دفترچه یادداشت میشوم که ناگاه، کلامی از معلم، اشک شوق بر چشمانم می نشاند؛
آری! این اسم دختر من است که با تقدیر و تمجید بر لبان معلم نشسته!
چه آواز خوش آهنگی بود طنین صدای معلم وقتی «نام دخترم» را به عنوان بهترین شاگرد کلاس میخواند!
با تعاریف و تمجیدهای معلم از فرزندم، ناخودآگاه، یاد امضای امروزم پای تکالیفش میافتم:
«آفرین، سرباز امام زمان باشی، دخترم!»
... و ناگاه یاد ایام بارداری و آن لحظه ای که که نذر سلامتی جسم و جانش، قرآن گشودم و این فراز، بر عمق جانم نشست، پیش از آنکه بدانم فرزندم دختر است!:
« رَبِّ إِنِّي نَذَرْتُ لَكَ مَا فِي بَطْنِي مُحَرَّرًا فَتَقَبَّلْ مِنِّي... فَلَمَّا وَضَعَتْهَا قَالَتْ رَبِّ إِنِّي وَضَعْتُهَا أُنْثَىٰ ... فَتَقَبَّلَهَا رَبُّهَا بِقَبُولٍ حَسَنٍ: پروردگارا، من عهد کردم فرزندی که در رحم دارم از فرزندی خود در راه خدمت تو آزاد گردانم، این عهد من را بپذیر ... پس هنگامی که(مریم) متولدشد، گفت: پروردگارا، فرزندم دختر است!... پس خدا او را به نیکویی پذیرفت و به تربیتی نیکو پرورش داد!»
لبخند رضایت بر لبم نشست و اشتیاقی مادرانه بر قلبم جاری شد:
«خدایا؛ تو میدانی من فرزندانم را نذر ظهور کردم!... دخترانم را برای یاری امامم می پذیری؟
آیا همچون مادرِ مریم، مژدهی «فتقبلها ربّها» را به من هم میدهی؟
مژدهی خدمتِ فرزندانم در سپاه ظهور؟!»
...
همراه فرزندانم راهی خانه میشوم و باز قطاری از کارها...
چه روز طوفانیِ دلنشینی بود امروز!
تمام خستگی کارهای امروز که نه، تمام خستگی سالهای مادریم، بار بست و جای آن را دلگرمی و عزمی جدی برای تلاش در راه پرورش سربازان نسل ظهور، گرفت!
حالا دیگر ریخت و پاش ها، جیغ و دادها، کارهای خانه و کمک برای تکالیف و درس مدرسه و تک تک مادرانه هایم، در نظرم حکم زمینه سازی برای ظهور را دارد؛ نه بار وظایف روزمره!
خصوصا که شیرینی زحمات مادریم در این روز پر زحمت و طوفانی، همزمان شد با شیرینی طوفان الاقصی و روز پیروزی فرزندان حزب الله!
گویا این پیروزی مهر تایید و تاکیدی بود برای تلاش در راه پرورش سربازان ظهور!
*****
آری؛ به خاطر بسپریم:
طوفان الاقصی، حاصل زحمات سربازان و فرزندان اسلام بود؛ امروز را به خاطر داشته باشیم؛
ان شاء الله ظهور نزدیک است و سهم ما سرباز پروری...
فرزندانمان را نذر ظور کنیم و خودمان را نذر فرزند آوری!
طوفان هایی از جنس نور در راه است، خود را برای آن روز آماده کنیم!
****
چه روز طوفانی دلنشینی و چه عطر دل انگیز ظهوری...!
✍آينــــــــــﮫ
@Ayenehmadari
#طوفان_الاقصی
#ظهور_نزدیک_است
#تجربه
سلام بزرگوار خیلی دوست داشتم جواب این دوست بزرگوارمون رو بدم درباره نگرانیشون برای جنسیت فرزند بعدی
در حالی خدمتتون هستم که مادر سه پسر هستم و خداوند چهارمین فرشتم رو هم یکسالی میشه بهم هدیه داده وقتی نیت کردم برای چهارمین بار به فرمان رهبرم لبیک بگم و وارد یک جهاد جدید بشم اون هم با همه ی مشغله هام و تحصیل و خونه داری و در حالی که سومین فرزندم هنوز حوالی و دو سال و چند ماه بیشتر نداشت شاید اولین دغدغه ای که به ذهنم رسید همین بود که اگر بازم پسر شد چی🙄 اخه من ۳ تا پسر داشتم و کم کم زمزمه ها آغاز شده بود که دختر نداری بدونی چیه.. عصای پیری نداری و... من همیشه به این فکر میکردم و میکنم که دارم سه تا سرباز برای امام زمانم بزرگ میکنم و فقط و فقط همین.همیشه به خودم تلنگر زدم که اگر من این لیاقت رو پیدا کردم که سرباز برای اقام بزرگ کنم لابد اقا در من تواناییشو دیدن تو روضه های اقام امام حسین ازشون خواستم که خداوندا به من اولاد بسباری عطا فرما که در راه حسینت لشگری از خون من باشد و نیت کردم فقط به عشق امام زمانم چهارمین فرزندم رو بیارم درست مثل سه تای قبلی ولی ازونجایی که دلم لک میزد برای یه تجربه جدید ازشون خواستم اینبار کنیز حضرت زهرا رو بهم هدیه کنند از صمیم دل گفتم که راضیم به تقدیرتون و بودم اماده حتی برای چهارمین پسرم اسمشم معلوم بود اخه من حسین ندارم تو خونم که هربار صداش کنم اشکم بیاد رو گونه هام😞 و گذشت و گذشت تا نیمه های بارداریم روزی که قرار بود برم برای سونو دلم تاب نداشت همه بهم میگفتن برو دعا کن اینبار دختر باشه نمیدونی چیه و.. کلی ازین حرفای خاله زنکی
ولی من مطمئن بودم راضیم به اونچه که داده ولی دلم تاب نداشت برا دونستنش بعد کلی انتظار اونم دم دمای افطار رفتم داخل اتاق و خانم دکتر بعد کلی زیر و رو کردن دستگاه و رمزی حرف زدن با منشیش گفت پاشو گفتم خانم جنسیتش گفت میگم بهت فعلا برو بیرون دوباره بیا بعد یکی دو ساعت سخت دوباره رفتن تو اطاقش ، اینبار نی نی تنبل ما یه تکونی به خودش داد و خانم دکتر گفت دختره😳😄😄وای میخواستم جیغ بکشم کلی شاباش بدم به همه مژده بدم هیچ وقت شعف اون روزها یادم نمیره و حتی الان که چند روزی از تولد یکسالگی گلدختر نازنینم میگذره و فقط و فقط دخترم رو و حتی سه پسرم رو خواست خدا میدونم و هدیه پروردگار مهربونم و نتیجه ایمان ورضایتم از مهربونی و لطف خدا دوست بزرگوارم همیشه خواست خداوند بهترین هست برامون باید ایمان داشته باشیم بهش. شاید این سومین پسرمه که قراره به درد امام زمانم بخوره یا حتی اگر دختر باشند فرقی نمیکنه شاید اونها قراره نسل سربازان اقارو زیاد کنند شاید اونها قراره نسل شیعه رو افزایش بدند و به درد اقامون بخورنداگر برای خدا کار کنیم نتیجه هم با خود خداونده و هیچ وقت حرف مردم رومون تاثیری نخواهد داشت.
#تجربههای_شما
@javanesho_ir
╚══════ 🌱