🏴 انا لله و انا الیه الراجعون 🏴
با نهایت تأثر و تأسف همسر مکرمه شهید نواب صفوی سرکار حاجیه خانم نیره اعظم احتشام رضوی شنبه ۲۸ فروردین ساعت ۱۹ در بیت شریف به رحمت ایزدی پیوستند.
در این ماه عزیز بانوی مکرمه و همسر مجاهد ایشان را مهمان سفره راز و نیاز و دعای خود بگردانیم، باشد که میراثدار خوب و رهرو ثابت قدمی برای فدائیان اسلام باشیم.
قسمت اول:
شروع آشنائی با شهید نواب و ازدواج👇🏻
به هنگام ملاقات سید مجتبی میر لوحی (نواب صفوی) با شاه در 1326 ، برای تخفیف در حکم سید مهدی هاشمی که ظاهرا پدرش اهل علم و روحانی بوده و به اتهام همکاری با تودهایها محکوم به اعدام شده بود ، و گفته شده بود ابراز ندامت و توبه کرده است ، به طور تصادفی، با آقای سید علی نواب احتشام رضوی فرزندسید عبدالکریم نواب التولیه رضوی سرکشیک دوم آستان قدس رضوی ، از مبارزان دورهی رضا شاه پهلوی و پیشوایان نهضت مقدس خراسان درواقعه اسفناک مسجد گوهرشاد مشهد که او نیز قصد ملاقات با شاه را داشت ( گویا محمد رضا پهلوی بقصد دلجوئی از ایشان بابت تعدیات و ظلم های پدرش رضا شاه معدوم از ایشان دعوت بعمل آورده بود ) ، رو به رو میشود. از آن جا که نواب، بیشتر مصاحبههای آقای سید علی نواب احتشام رضوی را دربارهی واقعهی گوهرشاد در مشهد، که خود در آن نقش فعالی داشت، در روزنامهی پرچم خوانده بود ، تا حدودی از شخصیت ایشان شناخت داشت.
لذا در همان سال از دختر ایشان، خانم نیّرة السادات احتشام رضوی متولد ۱۳۱۲ ( که در زمان ازدواج ۱۴ ساله و شهید نواب ۲۳ ساله بودند ) خواستگاری نمود. مراسم ازدواج در قم، در بهمن 1326در محضر علمای بزرگی چون آیتالله سیدمحمدحجت کوه کمرهای (از مراجع ثلاث قم بعد رحلت آیت الله حائری) و آیتالله میرزا محمد فیض انجام گرفت و ازدواج آنها خیلی ساده برگزار گردید.
اگر چه تا زمان شهادت نواب در سال 1334 هشت سال از زندگی مشترک وی با همسرش میگذشت، به دلیل این که نواب اغلب اوقات در سفرهای تبلیغی و ارشادی، زندان و مخفیگاهها به سر میبرد، کل زندگی واقعی او با همسرش به طور میانگین شاید به بیش از یک سال هم نرسید.
ازشهید نواب سه دختر بجای مانده است ، به نامهای فاطمه، زهرا و صدیقه پدربزرگشان که بعد از شهادت پدر کفالت آنان را بر عهده داشت اسم فرزند آخر را معصومه گذاشته بود اما چون شهید نواب اسم صدیقه را دوست میداشت همسرشان اسم ایشان را صدیقه گذاشتند .
فاطمه دختر بزرگ در تاریخ 29/2/1329 متولد شد و در زمان شهادت پدر پنج ساله بود، همسر ایشان سیدابوالحسن فاضل رضوی( خواهر زاده نواب احتشام رضوی و پسر عمه مادرش) دراوائل جنگ تحمیلی در تنگه حاجیان بشهادت رسید.
زهرا به هنگام شهادت پدرش، دو ساله بود وی بامرحوم محمدثابت القول یزدی( از بستگان مادرش واز مسئولان متعهد قوه قضائیه بندر عباس ) ازدواج کرد که چندی پیش ایشان نیز به رحمت ایزدی پیوست .
فرزند سوم صدیقه نیز که چهار ماه پس از شهادت نواب به دنیا آمده بود،( یعنی در زمان شهادت نواب ، همسرایشان پنجماهه باردار بوده است ) بعدها به ازدواج فرزند مرحوم سید علی ضیایی، از مبارزین انقلابی و مذهبیون متعهد هوادارعلماء مجاهد و شهید نواب صفوی در مشهد بنام ( سید محمود ضیائی) در آمد.
همسر شهید نواب، چندی پس از مدتی از شهادت شهید نواب برای صیانت و حمایت از فرزندان آن شهید عالیقدر و بخاطر مشکلات و سختی های فراوان زندگی و تربیت آنان ، به ازدواج پسر عمه بزرگ خویش مرحوم سید علیرضا فاضل رضوی (خواهر زاده نواب احتشام رضوی) درآمد.
حاصل این ازدواج نیزدو فرزند پسر بنامهای سید حجةالسلام سید محمد باقر( امیر) فاضل رضوی و سید مجتبی فاضل رضوی و دو فرزند دختر بنامهای مریم سادات و نرگس سادات فاضل رضوی می باشند.
هدایت شده از پیروان عترت محبین
قسمت دوم:👇🏻
همسر شهید نواب در باره زندگی با آن شهید بزرگوار در مصاحبه ای گفته اند :
با شهید نواب 8 سال زندگی کردم همه لحظات آن 8سال خاطره است.
من وقتی ازدواج کردم به زعم خودم برای شهید نواب سرباز بودم و به آن افتخار می کردم.
در این 8 سال من در شهر تهران مخفی بودم و هر دو روز یک بار یکی از فدائیان اسلام میآمد دنبالم و در تاریکی شب میرفتم ملاقات شهید نواب، من شیفته شهید نواب بودم نه مثل یک همسری که همسرش را دوست دارد بلکه مثل یک سربازی که مطیع فرماندهاش است و نمیخواهد فرماندهاش کوچکترین آسیبی ببیند .
من به شهید نواب یک طوری عشق میورزیدم که حاضر بودم خودم و بچههایم را کنار دیوار ببندند و تیرباران کنند ولی نواب این شخصیت موثر برای جهان اسلام زنده بماند، نواب صفوی یکی از شخصیتهای بزرگ جهان اسلام است.
شخصیت و عظمت روح نواب برایم دارای اهمیت بود و راضی بودم که من و بچههایم به جای نواب شهید شویم تا نواب زنده بماند چرا که وجود نواب برای اسلام مفید و سودمند بود.
همه نکات اخلاقی نواب ویژه و فوق العاده بود و همین موضوع سبب شده بود که حجب و حیایی فراتر از رابطه زناشویی با نواب داشته باشم.
در همه دوران زندگی زناشویی هیچ وقت کوچکترین تقاضایی از نواب نکردم و همیشه به پدرم میگفتم که مرا به سرباز امام زمان (عج) دادهاید و به همین دلیل هم شما بعضی از کارهای مرا به جای نواب باید انجام بدهید ، پدرم نیز با افتخار و با میل این کارها را انجام میداد و راضی نمیشد که نواب به خاطر امورات زندگی روزمره روحیهاش کسل شود و از مبارزه باز ماند.
در طول این هشت سال ، هیچگاه شاهد عصبانیت او در خانه نبودم و به خاطر مهربانی و رافت نواب من نیز مجاب میشدم به گونهای رفتار کنم که نواب ناراحت نشود.
نوابی که در بین همه به شجاعت معروف بود و اگر دستوری را صادر میکردد همه عاشقانه آن را میپذیرفتند و بزرگان مملکت هم از ایشان هراس داشتند ، چون شخصیت بزرگ تربیت شده مکتب دین بود در نگاهش به خانواده و مؤمنین و مستضعفین و حتی حیوانات ، میشد یک دنیا رافت، مهربانی، و دلسوزی و عشق و خویشتن داری و فداکاری و انصاف را دید.
یک شب من چشم درد طاقت فرسایی داشت یادم میآید شهید نواب تا صبح بالای سر من نشستند و گفتند « ای کاش به جای تو چشمان من درد میکرد و من این درد را میکشیدم.»
اگر بچهها نیمه شب خوابشان نمیبرد شهید نواب از خواب بیدار میشد و بچهها را روی پاهایشان میگذاشتند تا به خواب بروند و میگفتند «سزاوار نیست که تو بیدار باشی و من بخوابم»
در این هشت سال زندگی پر ماجرا با نواب، یک بار معترض نشدم که آقای نواب من تا کی باید مخفی بمانم استقلال نداشته باشم، بلکه همیشه مطیع بودم، اگر زندگی برای رضای خدا باشد راحتتر میگذرد، مردم آنقدر به من علاقه داشتند و مثل یک خواهر و مادر به من لطف داشتند و همیشه میآمدند به من میگفتند خانم نیره سادات همه زحمات ما بر گردن شماست و اگر آقا رهبر آقایان است شما هم رهبر خانمها هستند و همه مطیع شما هستیم.
یک بار هم آقای نواب در زمان حیاتشان به من گفتند من اگر شهید شدم تو حتما ازدواج کن این کلمه ازدواج برای من دردناکترین جمله بود و با خودم میگفتم چطور میشود من بعد از شهادت، نوابی که این همه عظمت داشت بتوانم ازدواج کنم.
بعد از شهید نواب، من با یکی از بستگان پدری خویش ( پسر عمه ام ) ازدواج کردم و فرزندانم به ایشان «داییجان» میگفتند. ایشان هم به خاطر اینکه این سه دختر فرزندان نواب صفوی بودند خیلی به آنها احترام میگذاشتند. این مسئله یعنی ازدواج دوم من باعث نشده بود که فرزندانم احساس غریبی داشته باشند و به همین دلیل، به لطف خدا درخصوص تربیت فرزندان با مشکلی روبهرو نشدیم.
بعد از شهادت نواب خیلی اذیت شدم اما دیگر کعبه عشق من سر قبر شهید نواب بود و آنقدر صورتم را روی قبر میگذاشتم و گریه میکردم که به جدم زهرا (س) خاک زیر صورتم گل میشد، و با ایشان صحبت میکردم و از مسائلی که بعد از شهادت نواب برسرم آمده بود می گفتم ، بعضی اوقات احساس میکردم از درون قبر یک حرفی با من زده میشد که این برای من التیام بخش بود.
من هر روز که بر سر مزار شهید نواب میآمدم بایستی مسافتی را پیاده طی کنم ، دشمنان اسلام میگفتند زن نواب هم دارد انقلاب میکند ، پس باید کشته شود . در همین مسافت دشمنان اسلام نقشه قتل مرا هم کشیده بودند ، که یکی از دوستان پدرم خبر داد ، مدتی سر قبر شهید نواب نیایم خطر دارد .
یکی از اقوام هم خواب دیده بود «شهید نواب گفته به خانمم بگوئید مدتی سر خاک من نیاید»
دخترانم نیز همواره مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند.
ادامه دارد ...
هدایت شده از پیروان عترت محبین
قسمت سوم : 👇🏻
دخترانم نیز همواره مورد اذیت و آزار قرار میگرفتند.
دختر دومم بعدها اعتراف کرد وقتی کلاس دوم ابتدایی بود ناظم زمانی که بچهها به سر کلاس میرفتند او را به دفتر میبرد و با لبه تیز خطکش فلزی هر روز 100 ضربه به دست ایشان میزد ، که ایشان نه گریه میکرده نه به کسی میگفته
است . و گفته بود عارم می آمد ضعف و زبونی نشان بدهم .
خودم نیر با تربیت پدر مبارزم ، این روح مقاومت عزتمندانه را داشتم ، مکتب شهید نواب نیز انسانساز بود. در عرصه زندگی همیشه خاطرات شجاعتها و مبارزات او را برای فرزندان بازگو میکردم.
بچهها نیز با همان روحیه تربیت شده و شجاع بار آمدند ؛ از چیزی نمیترسند و از کودکی اهل مبارزه بودند .
وقتی قرار شد که رئیس و بازرسان آموزش و پرورش برای بازدید به مدرسه دخترم بیایند (آن زمان در شهرستان نیشابور ساکن بودیم) دختر کوچکم که در آن زمان کلاس سوم ابتدایی بود و حجاب به او واجب شده بود، به معلمش گفته بود که اگر مرد به کلاس ما بیاید من چادر سر میکنم و مسئولان آموزشی نیز به او گفته بودند که نمیشود چادر سرکنی چرا که این مدرسه دولتی است و برخلاف قانون است.
با این حال دخترم وقتی که مردان به کلاس میآیند چادر میپوشد و وقتی مأموران از او سوال میکنند که چرا چادر داری، جواب میدهد که طبق دستور خداوند و آیات قرآن و دستورات پیامبر اکرم (ص) چادر بر من واجب است.
به فرزندانم میگفتم که خون پدرتان در راه اسلام ریخته شده و خدا را قسم میدهم اگر بچههای من بخواهند از مرز الهی خارج شوند و راه غیر تو را بروند اینها را بمیران چرا که مرگ اینها برای من آسانتر از بیدین شدنشان است و بچههایم با همان دستهای کوچک کودکانه آمینگویان این دعای من بودند.
فرزندانم همگی شجاع و انقلابی و اهل سخاوت و بخشش و خدمت به محرومان اند و دختر اول من در جبهههای جنگ حضور داشته ، با شهید چمران در جبهه بوده وبا همسرایشان صمیمی بوده است.
من از بعض علما و بزرگان میپرسیدم که آیا درست است که یک زن به جبهه برود؟ میگفتند مگر در زمان پیغمبر (ص) زنها نبودند که شمشیر کشیدند و از پیامبر اکرم(ص) دفاع کردند.
من با وجود فضایی که در زمان پهلویها بود مایل نبودم که فرزندانم بیسواد باشند و از دیگران عقب بیفتند؛ به همین دلیل از همان ابتدا آنها را به مدرسه میفرستادم اما در عین حال بر ضرورت حفظ شئونات اسلامی از سوی آنها هم اصرار داشتم.
زمانی که ما در تهران زندگی میکردیم، فرزندان را به مدارس اسلامی میفرستادم و آنها در آنجا تربیت میشدند اما زمانی که به مشهد آمدیم، شرایط مانند تهران برای فرزندانم ، مهیا نبود. آنزمان رئیس آموزشوپرورش مشهد فردی بود به نام آقای میر عابدینی.
خودم شخصا رفتم با او صحبت کردم و صراحتا به او گفتم من با حکومت مخالفم اما نمیخواهم فرزندانم بیسواد یا سربار اجتماع باشند. به او گفتم که بچهها در تهران در مدرسه اسلامی درس خواندهاند و در مشهد هم مایل نیستم بیحجاب باشند. به او گفتم آنها فرزندان نواب هستند. جالب این است که او آنزمان موافقت کرده بود که آنها سرکلاس باحجاب باشند.
شهید سیدمجتبی نوابصفوی شجاع بود و مصمم. او گویی در مکتب بلافصل پیامبر تربیت شده بود. همه کارش برای خدا بود و من این را از نزدیک درک میکردم. زندگی من با شهید نواب بسیار شیرین بود و به آن افتخار میکنم. وقتی ایشان اذان میگفت گویی در خانه همه با ایشان اذان میگفتند.
ادامه دارد...
هدایت شده از پیروان عترت محبین
قسمت چهارم: 👇🏻
در مورد آخرین دیدار با شهید نواب :
نمیدانستم آن روز آخرین روز زندگی شهید نواب است، به ما اجازه ملاقات دادند و به اتفاق بچهها و مادر آقای نواب به دیدن ایشان رفتیم.
شهید نواب دستشان به دست یک سرباز دستبند خورده بود، فاطمه دختر بزرگم که 4، 5 سال بیشتر نداشت و چادر به سرش بود، رنگش به شدت پریده بود، شهید نواب نگران بودند که چرا رنگ فاطمه پریده است، در واقع چهره فاطمه خبر از واقعهٔ تلخی را میداد و انگار گرد یتیمی بر سر و صورتش ریخته شده بود، شهید نواب با همان دستی که دستبند داشتند بچهها را بغل کردند و مادرشان به شهید نواب گفتند «ای کاش ما میمردیم و این روز را نمیدیدیم».
بعد شهید نواب خطاب به مادرشان گفتند «خانم اجازه بدهید من پای شما را ببوسم و این را عرض کنم «مرگ برای انسان حق است، انسان در بستر بیماری یا در تصادف یا در غرق شدن در آب، یا در مبارزه در راه خدا و برای دین خدا کشته میشود و در خاک و خون میغلتد ، آیا این مرگی که انسان در راه خدا در خاک بغلتد با عزتتر نیست؟»
ناگهان شهید نواب صدایش را خشن و بلند کردند و گفتند «من با این مرتیکه پسر پهلوی، با این مرتیکه محمد رضا شاه اگر بخواهم سازش کنم همین الان جای من اینجا نیست من کشته میشوم ، اما سازش با دشمنان اسلام را قبول نمیکنم و مرگ با عزت بهتر از زندگی با ذلت است.
من نمیدانستم قرار است شهید نواب اعدام شود، خم شدم دست آقا را بوسیدم و گفتم «شما را به خدا میسپارم به کی بسپارم که از خدا بالاتر باشد.
فقط یک ربع به ما زمان ملاقات داده بودند مامور آمد و گفت زمان ملاقات تمام شده، آقا برگشتند یک نگاه تند و خشم آلود به آن مامور کردند که آن مامور گویا میخواست روح از بدنش بیرون برود از ترس این نگاه شهید نواب، و من در دلم گفتم خدایا در این وجود چه شجاعت و چه قدرتی قرار دادهای؟
آنقدر چشمان آقا نافذ بود که اگر به یک نفر نگاه میکردند تا عمق وجود طرف را میخواندند و کسی قادر نبودند که در دیده گان شهید نواب نگاه کند.
وقتی آقا را میبردند برمی گشتند به پشت سرشان به زن و بچهها و مادرشان نگاه میکردند و من بعد از شهادت ایشان درک کردم که این نگاه آخرین نگاه بود.
ادامه دارد....
هدایت شده از پیروان عترت محبین
قسمت پنجم👇🏻
در جماران سه بار با حضرت امام ملاقات داشتم. امام میفرمودند راه و نظر شما مورد تأیید ما بود. میفرمودند نواب رحمتاللهعلیه بسیار خالص بود که نیازی به تعریف من هم ندارد. شهید نواب خودش استنباط فقهی داشت؛ درس خوانده بود و البته اجازه هم داشت. شهید نواب معتقد بود که باید در مقابل دشمنان دین و خدا ایستاد. البته ایشان قبل از اقدام، هشدارهای لازم را هم میدادند ، و نصیحت میکردند .
وقتی رهبر بزرگوار رئیسجمهور بودند من رفتم منزل مادرشان اما منزلی که دیدم منزل مادر یک رئیسجمهور نبود؛ منزلی محقر تا جایی که حتی دیوارهای خرابی هم داشت. به مادر ایشان گفتم شما که مادر رئیسجمهور مملکت هستید چرا اینگونه زندگی می کنید؟ گفتند رئیس جمهور خادم ملت است....
🕊🌹 راز شهادت
بهش گفتم خسته ای بابا یه کم استراحت کن می گفت شیخ وقت نداریم باید کار کنیم ……
حتی اگر دو ساعت قبل از نماز صبح هم از جبهه یا بیرون میومد
باز حداقل یک ساعت قبل از نماز صبح بیدار می شد نشسته هم که شده بود نماز شبش رو می خوند و آروم آروم گریه می کرد،
گاهی اوقات اونقدر تو سجده گریه می کرد نگاه می کردی می دیدی کنارش کلی دستمال ریخته و جوابگوی اشک هاش نبود ….
می گفت شیخ دعا کن خیلی وقت جبهه ام شهید بشم
این روزهاست که می فهمم که حضرت آقا فرمود:راز شهادت در گریه و التماس و اشک است ….
ویژگی هایی داشت که ستودنی بود……
"شهید سید علی زنجانی"
#با_شهدا_گم_نمی_شویم
#روزتون_شهدایی
🌐 @majma_alzakerin🔰
@javan ghamar
[۴/۱۷، ۱۶:۰۰] یاابوالفضل: بسم الله الرحمن الرحیم
ان الراحل الیک قریب المسافه
باسلام،برای مشاهده پخش زنده مراسم ویژه شب های ماه مبارک رمضان هیئت جوانان قمر بنی هاشم (ع) از امشب تا پایان ماه مبارک رمضان به لینک زیر مراجعه کنید.
ساعت شروع هیئت ۲۲:۱۵الی۲۳:۱۵
https://tekye.net/live/2826
https://tekye.net/live/2826
[۴/۱۷، ۱۶:۰۷] یاابوالفضل: وارد لینک شوید و اسم
هیئت جوانان قمر بنی هاشم ع (مداح وسخنران: حجج الاسلام مهدی پور-داوود شاکر )را در صورت دیدن در صفحه اصلی به صورت زنده ببینید،و اگر در صفحه اصلی اسم هیئت رو ندیدید در قسمت جستجو بیابید.
التماس دعای فرج یاعلی
[۴/۱۷، ۱۶:۱۰] یاابوالفضل: https://tekye.net/live/2826
تماشای هیئت در لینک فوق کاملا رایگان میباشد،فقط باید حتما اینترنت رو روشن کنید.
هدایت شده از میثم هلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 #روخوانی_کتاب | فایده ایمان؛ ثمر بخش دانستن تلاش
📖 مرور سطرهایی از آنچه آیتالله خامنهای در جلسه ۶ #کتاب طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن بیان کردند.
☝️ این جلسات در ماه رمضان ۱۳۵۳ شمسی در مسجد امام حسن علیهالسلام مشهد برگزار شده است
🌒 #ماه_قرآن
🌙
هدایت شده از میثم هلیلی
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 نماهنگ | هدایتهای ایمانی
🎧 صدای حضرت آیتالله خامنهای را در جلسه ۶ تدریس طرح کلی اندیشه اسلامی در قرآن بشنوید
☝️ این جلسات در ماه رمضان ۱۳۵۳ شمسی در مسجد امام حسن علیهالسلام مشهد برگزار شده است
🌒 #ماه_قرآن
🌙
انا لله و انا الیه راجعون
برادر بزرگوار جناب آقای صباغ زاده در گذشت مادر بزرگ محترمتان رابه شما و خانواده گرامیتان تسلیت عرض میکنیم واز درگاه خداوند برای آن مرحوم، غفران و برای شما صبر جزیل مسئلت می نمائیم.
هیئت جوانان قمر بنی هاشم(ع)
تا حالا مقایسه به این زیبایی دیده بودین؟
شب زیارتی اباعبدالله(ع) به یاد حاج قاسم سلیمانی...
ساعت به وقت حاج قاسم
@BisimchiMedia
@javan ghamar
🌺شب زیارتی اباعبدالله(ع) به یاد حاج قاسم سلیمانی...
خدایا به اون نمازهایی که در کنار این نهرها خونده شد،
خدایا به اون جوانهای عاشقی که کنار این نهرها شهید شدند،
خدایا به اضطراب قلب ما و به اشتیاق قلب اونها؛
قسمت میدهیم عاقبت ما را ختم به شهادت کن...
❤️ساعت به وقت حاج قاسم...
@Afsaran_ir
@javan ghamar