دست روی شانه اش گذاشتم و محکم
فشردم تا بفهمد من کنارشم و میفهمم
چی گفته و می فهمم چی می کشد.سر
بلند کرد و نگاه پُرسانش تبدیل به نگاه
متعجب شد و با گوشه آستینش اشکش
را پاک کرد. می خواستم بگویم: من محرمم.
یعنی میدانم چی تو دلت می گذرد. بگو!
بگو و سبک شو! بگو چی دیدی، چی
شنیدی، که آن طور فریاد کشیدی،
آن طور بلند شدی دویدی، این طور سر
روی خاک گذاشته ای و گریه می کنی!
انگار شنیده باشد چه فکری کرده ام،
سر نفی تکان می داد و حتی گمانم
شنیدم که گفت: نه.
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
فقط گفتم: تا عملیات چهل روز دیگه مانده.
یعنی یک اربعین…. نکند همین عددهاست که… که باز هق زد و سر تکان داد و سر به سجده گذاشت. گفتم: نمی خواستم این را بگویم، نادر. ولی روضه های امشبت با شب های پیش خیلی فرق داشت. چی تو دلت گذشته، مرد؟ بگو به من! غریبه نیستم… یعنی سعی می کنم نباشم. بلند شد، چشم توچشم، سر تکان داد و لب گزید و حالا واضح شنیدم که گفت: نه. و راه افتاد، سریع و با گام های بلند. گفتم: نادر! ایستاد و گفت: امتحان سختی بود. امتحان سختی داریم.
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
جَزیرِھِ_مَجنون
کریم فریاد میزد: آمبولانس .. سیدرضا رادیدم که سرپولکی را روی پایش گذاشته ،غرق درخون وترکش آرام جان
.
🕊
نادرگفت : امتحان سختی داریم!
فقط این را می توانم بگویم.
و رفت نشست داخل بلم و پارو
زد و من آن قدر نگاهش کردم تا
سیاهی شب بلعیدش. هنوز از چادرمان
صدای ناله بچّه ها می آمد، بدون
اینکه نادر براشان چیزی خوانده باشد،
و بدون آن سه مهمان که حالا دیگر
نداشتیم شان.”
#غواصها_بوی_نعنا_میدهند
May 11
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اخلاص ؛ ابزار ِ او بود . . .
#حاج_قاسم
فردا ؛ اولِ ماه رجب
وفردا شبِ لیلة الرغائب
اعمال لیلة الرغائب فراموش نشود
التماس دعا🙏🌱
هدایت شده از 「حُب」
مِهـرِتوخارِنخلهایمرارطبکرد،
ماراگدایاولِماهِرجبکرد؛
یامحمدباقر[ع]🌱