فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
📖سوره مبارکه فاطر، ۳۳ تا ۳۵
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
◍🌸◍⃟🌸◍⃟🌸◍⃟🌸◍⃟🌸◍⃟🌸◍
🌸#نیایش_صبحگاهی
🌸#یکشنبه21مردادماه1403
🌸پروردگارا...
✨برکتت را بر من ارزانی فرما!
✨آنسان که هر روز در مسیر
✨حرکت الهی زیارت گونه خویش
✨ دیدگانم خيره به عظمت و شكوه
🌸 و جلال زیبایی های تو باشد!
✨و هیچ گاه وظایف انسانی
✨خود را از یاد نبرم
✨و دعای هر روزه ام این باشد:
✨پروردگارا باشد كه
✨هر آنچه خواست توست
🌸انجام پذيرد !
🌸✨ آمین ✨🌸
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
و پراکندگی ما را به او وحدت بخش🤍
#امام_زمان🌱
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي
💚حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
💚ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
💚وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
#اللهم_ارزقنا_زیارت #اربعین💚
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔘✨سـ💜ــلام
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز یکشنبه↶
✧ 21 مرداد 1403 ه.ش
❖ 6 صفر 1446 ه.ق
✧ 11 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《یا ذَالْجَلالِ وَالْاِكْرام》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگی هدیهای است که
من هر روز صبح که
از خواب بیدار میشوم،
عاشقانه روبانهای
دور آن را به آرامی باز میکنم...
سلام روزخوش دوست خوبم 🤚
به امروز خوش اومدی🌸🌼
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 لحظهای ناب برای بازیگر شور عاشقی هنگام زیارت رأس شریف سیدالشهدا علیهالسلام
🔴 در ایام شهادت حضرت رقیه سلاماللهعلیها و ماه صفر، با اکران فیلم شور عاشقی، در زمره روضهخوونهای امام حسین علیهالسلام قرار بگیرین.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
جودیت میل (خبرنگار نیویورک تایمز)
در مقاله “زنان در آغوش اسلام، امنیتی تازه می یابند” مینویسد: پوشش حجاب، برای زن این امکان را فراهم ساخته که در شهرهای شلوغ بتواند به راحتی فعالیت کند و از مزاحمت مردان جوان در امان بماند. پیام غیرقابل تردید این لباس به اطرافیان این است که: این زن نجیب است، به او کار نداشته باشید.
جوانا فرانسیس (روزنامه نگار آمریکایی) : حجاب و لباس های عفیفانه پرجاذبه تر از هر مد غربی است. زیرا زن را بصورت اسرارآمیزی می پوشانند و اعتماد به نفس او را جلوه می دهند.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🚨 شبکه پیچیده پروژه نفوذ درحوزه جمعیت و فرزندآوری
🔶 وقتی آنقدر موضوع جلوگیری از برنامه های مرتبط با افزایش فرزندآوری برایشان مهم است که در وزارتخانه ها و مراکز مهم تا سطوح بالا نفوذ میکنند....
❗️ این زن دستگیر شد اما هنوز نفوذی ها هستند....
⭕️ باور کنیم برای دشمن موضوع جمعیت ایران از انرژی هسته ای،مهم تر است!!!!
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺دانشمندان آمریکایی دریافتند که سینه زدن جمعی و گروهی، استرس و اضطراب را از بین میبرد و در کنسرت جاز، سینه زنی راه انداختند❗️
⭕️ ما شیعیان اگر سینه بزنیم میشیم عقب مونده، ولی اروپاییها سینه بزنن میشن متمدن 😏
ـــــــــــــــــــــــ
☠️ واقعیت غرب
#آمریکا
#کنسرت
#سینه_زنی
#دانشمندان
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
همه شما یک مسلسل دارید که میتوانید در شرایط فعلی جهان، برای پیروزی لشکر خدا، بوسیلهی آن موثر باشید.
#استاد_شجاعی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
17.96M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
🎥یکی از بزرگترین دروغهایی که بچه های جبهه انقلاب و حزب اللهی ها میگن این بوده: «وای اگر خامنه ای حکم جهادم دهد ارتش دنیا نتواند که جوابم دهد!!»
🔹حالا بیایید ماجرای چرایی دروغ بودن این ادعای خودمون رو بشنویم که حتما شگفت زده میشیم ....
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
6 قدم بسوی خوشبختی:👇👇
*کمترشک کن،بیشتراحساس کن
*کمتراخم کن،بیشترلبخندبزن
*کمترحرف بزن،بیشترگوش کن
*کمترقضاوت کن،بیشتربپذیر
*کمترشکایت کن،بیشترقدردانی کن
*کمتربترس،بیشتر محبت وعشق بورز.....
🌷انشاءالله به برکت صلوات🌷
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت13
#ترانه
تا دید کسی نیست زنگ در رو زد و زودی برگشت تو ماشین با حالت دو و سریع حرکت کرد.
بهت زده داشتم نگاهش می کردم ببینم دقیقا داره چیکار می کنه!
متعجب گفتم:
- یعنی چی! این کارا چیه؟
انگار که دیگه کم اورده بود و فهمیده بود تا نگه من دست از سرش بر نمی دارم .
اروم و در حالی که نگاه ش به جلوش بود گفت:
- یه خونه هایی هست توان مالی شون خیلی پایینه باید قیمت های گرون سخته بخوان چیزی تامین کنن! هر ماه در حد توانم برای اون ۱۰ خانواده ای که می شناسم خرید می کنم همین!
بهت زده از رفتارش روی صندلی وا رفتم.
به بیرون نگاه کردم.
من کجا تو زندگی سیر می کردم و این کجا سیر می کرد.
دوباره نگاهم افتاد به بسته های غذا با صدای پر از بغض گفتم:
- دلیل تون از این کار چیه؟
از حالت صدام جا خورد و سرعت ش یکم اومد پایین اما یکم بعد به همون روال برگشت و گفت:
- خوب ببنید اگر ما به فکر هم وطن خودمون نباشیم که انسان نیستیم! نه هم وطن بلکه همه چطور می تونم ببینم من شام شب دارم ولی اونا نه! واقا قلب ادم به درد میاد میدونم کار من هیچی نیست! ولی حداقل در حد توان م می تونم کمک کنم و دل مو اروم کنم.
بغض م ترکید و با صدای بلند زدم زیر گریه.
بار چندم بود توی امروز گریه می کردم نمی دونم!
شده بودم مثل بچه کوچولو هایی که مدام گریه می کنن.
با نگرانی ماشین و نگه داشت .
خم شده بودم به جلو و دستام روی زانو هام و جلوی صورتم بود و شونه هام از شدت گریه می لرزید.
هق هق ام کل فضای ماشین و پر کرده بود و نیک سرشت یا نگرانی گفت:
- خانوم کامرانی خوبین؟ من چیزی گفتم ؟ اگه چیزی گفتم شرمنده به خدا ناخواسته بوده ببنید می گفتم نیاید نیاید به همین خاطر بود که کارم ریا نشه خانوم..
سر بلند کردم و بهش نگاه کردم ناراحتی از چهره اش می بارید حداقل فهمیده بودم گریه کردنم براش مهمه و این یه ویژگی مثبت بود!
حسابی از سکوت من کلافه شده بود و مثل مرغ سرکنده بال بال می زد بفهمه چمه!
با ناراحتی لب باز کردم و گفتم:
- من تو بهترین امکانات بزرگ شدم اما حتا به فکر این نبودم که به کسی کمک کنم حتا اونا رو مسخره می کردم وسایل هامو تو سرشون می کوبیدم و بهشون می گفتم گدا! به هیچکس کمک نکردم چون چون...فکر می کردم چون بی پول ان چون فقیرن ارزشی ندارن من..
گریه نمی زاشت درست حرف بزنم چیزی گرفته شد سمتم.
دستمال کاغذی بود گرفتم و اشکامو پاک کردم .
یکم که اروم تر شدم راه افتاد.
عجیبه که هیچی نگفت!
به صندلی تکیه دادم و گاهی هنوز توی گلو هق هق می کردم.
چشام بس که گریه کرده بودم می سوخت و شدید خوابم می یومد هیچی هم نخورده بودم.
خابالود و خسته چشامو بستم که خیلی زود خوابم برد.
با تقه ای که به شیشه خورد چشامو باز کردم .
چند بار پلک زدم تا دیدم درست بشه کش قوسی به بدنم دادم و یهو درو باز کردم که اخ کسی بلند شد.
هول زدم و با شدت کامل درو باز کردم و پریدم بیرون که برای بار دوم بیشتر اخ ش بلند شد.
متعجب به نیک سرشت نگاه کردم که روی زانو ش خم شده بود و گفتم:
- چی شد یهو؟
صاف شد و گفت:
- چیزی نیست در خورد تو زانوم.
دهنم مثل ماهی باز و بسته شد .
یه بارم نزدم که دوبار زدم!
همین طور داشتم نگاش می کردم و یهو زدم زیر خنده.
خودشم خنده اش گرفته بود .
وقتی خوب خندیدم گفتم:
- نمی دونم چی بگم اخه من معذرت خواهی بلد نیستم یعنی تو عمرم این کارو نکردم.
چشاش رنگ تعجب گرفت گفت:
- حالا من معذرت خواهی نخواستم ولی چرا بلد نیستید؟
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- نمی دونم اخه پیش نیومده من اگر تو مدرسه یا دانشگاه کسی رو هم می زدم اون می یومد معذرت خواهی نه من.
سری تکون داد و گفت:
- این درست نیست حالا راجب ش صحبت می کنیم اول بهتره بریم یه جا شام بخوریم.
به پلاستیک توی دستش نگاه کردم و گفتم:
- چی هست؟
لب زد:
- سمبوسه یه اقایی هست خدا خیرش بده هم تمیزه هم خوشمزه درست می کنه اون اولای بهشت زهراست همیشه.
متعجب گفتم:
- بهشت زهرا؟ مگه رفتین اونجا؟
هیچی نگفت!
یه نگاهی به اطراف کردم دیدم خودمون الان بهشت زهراایم پیش در وردی پشتی.
متعجب گفتم:
- اومدیم اینجا برای چی؟ اونم شب؟ ترسناکه!
راه افتاد و منم از تاریکی ترسیده سریع دمبال ش راه افتادم و گفت:
- من شما رو می برم جایی که به جای ترس حال ت خوب بشه!
با غر غر و چشایی که از ترس دو دو می زد گفتم:
- برو بابا مگه اینجا هم می شه ارامش پیدا کرد توروخدا بیا برگردیم این همه کافه رستوران پارک باغ منو برداشتی اوردی قبرستون باتو..
با دیدن روبروم بهت زده وایسادم.
منو اورده بود کجا؟
یه قبر هایی با سایز ها و نظم یکسان کنار هر کدوم پرچم و شمع و یه شعله ی نور به جز ما خیلی ها اینجا بودن.
با صداش به خودم اومدم:
- هنوز هم می ترسید؟
سری به عنوان منفی تکون دادم و گفتم:
- نه.
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت14
#ترانه
نیک سرشت گفت:
- خوب حالا شما انتخاب کن امشب و پیش کدوم شهید بگذرونیم!
متعجب و در حالی که مبهوت زیبایی اطراف بودم گفتم:
- اخه من نمی شناسمشون.
نیک سرشت خندید و گفت:
- شما انتخاب کن من معرفیش می کنم براتون.
سری تکون دادم و جلو رفتم.
کمی به مزار ها نگاه کردم و چشم روی یکی موند.
سمتش قدم برداشتم و روبروش وایسادم:
- شهید احمد پلارک.
نشستم و گفتم:
- این شهید.
نیک سرشت با روی خوش و خنده که انگار شهید وایساده جلوش گفت:
- به به داداش احمد امشب هم مهمون خودتیم که! بعد از ۱۳ سال.
بهش چشم دوختم و گفتم:
- چرا بعد از ۱۳ سال؟
خواست چیزی بگه که گفتم:
- وایسا چقد این مزار بودی خوبی میده اومم بوی گلاب می ده عجب بویی هست معلوم نیست چه گلابی ریختن روش که با اینکه خاک گرفته سنگ رو ولی هنوز بوی گلاب می ده.
باز هم نیک سرشت خندید و گفت:
- نه ماجرا داره اول کدومو بگم ۱۳ سال رو یا ماجرا گلاب رو؟
یکم فکر کردم و گفتم:
- 13 رو بگو.
سری تکون داد و گفت:
- من از ده سالگی مذهبی شدم توسط یکی از رفیق هام بعد منو اورد اینجا گفت انتخاب کن و منم دقیقا همین شهید و انتخاب کردم عجیبه که شما هم دقیقت همین کارو کردید.
بی پروا گفتم:
- اینم می تونه یه نشونه بین ما باشه .
سرش پایین تر رفت که از حرف م پشیمون شدم هنوز زود بود.
برای اینکه بحث و عوض کنم گفتم:
- حالا چرا بوی گلاب می ده عجب گلاب نابی هم هست.
دستی به روی مزار شهید کشید و شروع کرد به تعریف کردن:
-شهید سید احمد پلارک، اسم اصلیاش منوچهر هست معروف به سید احمد پلارک در۷اردیبهشت سال۱۳۴۴در تبریز به دنیا اومد و اصالتش تبریزیه.
از سیزده سالگی تا بیست و دو سالگی نماز شب می خونداین شهید و شب تا صبح برای امام زمان(عج)گریه میکرد و همیشه در زیارت عاشورا شرکت میکرد و گریه های شدیدی برای حضرت زهرا(س)میکرد. روزی صد تا صلوات میفرستاد و صدبار بنی امیه را لعنت میکرد.اگرکسی درباره حضورش در جبهه سؤال میکرد طفره می رفت و چیزی نمی گفت . فرمانده آرپی جی زنها بود ولی با این وجود بعنوان یک سرباز معمولی همیشه سرویس بهداشتی های پایگاه را نظافت میکرد در حدی که لباسهاش بوی بدی میگرفت.تا اینکه درسال۶۶ در یک حمله هوایی درحالی که مثل سایر روزها مشغول نظافت سرویس بهداشتی ها بود موشکی به آنجا برخورد میکنه و شهید شد و در زیر آوار مدفون شد. زمانی که امدادگران مشغول جمع آوری زخمی ها و شهیدان بودن متوجه بوی شدید گلاب از زیرآوار میشن آوار را کنار زدن و با پیکر پاک این شهید که غرق در بوی گلاب بود مواجه شدن به همین دلیل مزار ش بوی گلاب می ده و جآلب اینجاست که
زمان شهادتش را پیش بینی کرده بود زمانیکه دوست شهیدش رو توی قبرمیزاشت بهش گفت من هم تا چهلمت میام پیشت و گفته بود که روز شنبه شهید میشه و روز دوشنبه به خاک سپرده میشه و همین اتفاق هم افتاد.
یکی از آشنایانش خواب شهید سیداحمدپلارک را می بینه او از شهید تقاضای شفاعت می کنه که شهیدپلارک به اومی گه تنها زمانی می تونه شمارا شفاعت کنم که #نمازتان را بخونید و به اون توجه و عنایت داشته باشین همچنین زبانهایتان را نگه دارین.
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت15
#ترانه
خیره بودم به سنگ مزار شهید احمد پلارک .
بازم داشتم خودمو باهاش مقایسه می کردم و بعد از پایان حرفای نیک سرشت گفتم:
- یه چیزی که خوب فهمیدم اینکه خیلی ساده زیست بودن و این ساده زیستی پیش خدا عزیزشون کرده یعنی وابسته به مادیات نبودن !
و اون که با دقت به حرفام گوش می داد ادامه داد:
- درسته این دنیا یه امتحان هست واقعی نیست ابدی نیست دنیای ابدی اون وره بعد از مرگ!
سری تکون دادم و نگاهی به اطراف انداختم .
اکثرا دختر و پسر دونفری نشسته بودن کنار مزار شهدا.
نیک سرشت پلاستیک و پاره کرد و پایین مزار پهن کرد و سامبوسه ها رو چید روش با سس و گفت:
- بفرمایید.
یکی برداشتم و گفتم:
- تاحالا نخوردم زیاد غذای ارزون قیمت نخوردم! بابام یه مدل زندگی اشرافی برای من ساخته من از تمام چیزایی که رنگ و بوی خدا می ده دور بودم.
گازی زدم و اونم خورد و گفت:
- نگران نباشید کم کم دارید نزدیک می شید .
با سوالی که توی ذهنم اومد گفتم:
- ولی من ۱۸ ساله گناه کردم چطور خدا می خواد ببخشه منو؟ اصلا می بخشه؟
با لحن خاصی که انگار خدا رو خیلی وقته می شناسه و یه رفیق صمیمی و قدیمیشه گفت:
- خدا خیلی بخشنده و بزرگه کافیه تو یه گام سمت ش بری تا اون ده قدم بیاد سمتت! خودش هم گفته هیچ وق..
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت16
#ترانه
مهدی ادامه داد:
- و خود خدا هم گفته هیچ وقت برای بخشش و از بین گناهان دیر نیست! و اینکه شما ۹ سالگی به سن تکلیف می رسید تا اون ۹ سال گناه هاتون قبول نیست بلکه یعنی ۹ ساله گناه کردید باید این ۹ سال و جبران بکنید!
با چشایی که می درخشید با صدای بلندی گفتم:
- راست می گی؟
انقدر خوشحال شده بودم که اندازه ولوم صدام از دستم در رفته بود.
حالا اگه بقیه بودن همه برمی گشتن نگاه می کردن اما هیچکس نگاه نکرد که من معذب بشم!
درسته اینا مذهبی بودن شعور و فهم شون بالا بود!
گازی به سمبوسه زدم و گفتم:
- خیلی خوشمزه است.
نیک سرشت گفت:
- نوش جونتون.
لبخندی زدم و با دست ازادم روی مزار شهید می کشیدم و گفتم:
- شما نماز می خونید؟ راستش خیلی توی کتابا به عبادت و دعا و قران خوندن حرف زده بودن ولی من بلد نیستم!
نیک سرشت لقمه اشو قورت داد و گفت:
- شما بخورید خوب نیست وسط غذا خوردن صحبت کنیم نگران نباشید تا صبح من می مونم اینجا جواب سوالاتونو می دم.
سری تکون دادم و گفتم:
- حواسم نبود دارید می خورید.
اونم با خونسردی گفت:
- به خاطر خوردن خودم نیست هنگام خوردن کلا باید سکوت باشه توی کتاب ها هم هست چون با حرف زدن ممکنه بپره توی گلو تون خدای نکرده چیزی تون بشه.
راست می گفت .
سری به نشونه موافقت تکون دادم و با چشام به اطراف نگاه کردم.
صدای دعا و قران کم و زیاد می شد.
همه تو حال و هوای خودشون بودن بجز یه دختری که تنها روی مزار یه شهید نشسته بود و بدجور داشت گریه می کرد.
دیگه واقا داشت زیاده روی می کرد یه لحضه یاد خودم توی خوابگاه افتادم یهو دختره از حال رفت.
سریع سمبوسه رو انداختم و دویدم سمتش.
نیک سرشت هم پشت سرم بلند شد یکی از گلاب ها رو اورد نشستم رو زمین و تن بی جون دختره که از گریه دیگه نا نداشت و یکم بلند کردم سر و کمر شو و اروم به صورت ش زدم و بلند گفتم:
- خانوما یکی بیاد کمک قند ش افتاده.
اقایون یکم دور تر وایسادن و یه خانوم ی که مثل خودم انگار دکتری بلد بود پاهاشو از زمین فاصله داد و من خابوندمش کامل و یکمم اب قند جور کردیم بهش دادم.
حالش که جا اومد کمک کردیم بشینه .
بی حال گفت:
- ممنونم من خوبم می شه زنگ بزنید به برادرم گوشی مو یادم رفته بیارم.
برگشتم و گفتم:
- اقای نیک سرشت.
جلو اومد و گفت:
- جانم امری هست؟ خواهر بهترید؟
لب زدم:
- اره خوبه می خواد زنگ بزنه به برادرش.
گوشی شو در اورد و شماره برادر شو گرفت ازش و به داداش زنگ زد و گفت الان خودشو می رسونه.
بلند شدم و کمک کردم بلند بشه تا دم در پشتی رفتیم و نیک سرشت هم با فاصله پشت سرمون می یومد .
داداش نگران بغلش کرد و گفت:
- دورت بگردم خوبی؟ کجا رفتی یهو اخه نمی گی من دق می کنم نفس من.
جلو نشوندتش و گفت:
- لطف کردید واقا ممنونم ازتون اجرتون با اقا امان زمان انشاءالله که سالیان سال کنار هم شاد و خوش زندگی کنید خدانگهدار.
فکر کرد من و نیک سرشت زن و شوهریم.
دروغ چرا کلی ذوق کرده بودم از حرف ش.
دوباره برگشتیم و مزار ها رو رد می کردیم برسیم به جامون که گفتم:
- شما هنوز اسمت و به من نگفتی ولی اسم من ترانه است می دونی که.
وایساد یکم به اطراف نگاه کرد و گفت:
- اسم من دوبخشه اولین بخش مزار جلوته.
یعنی محمد..
یکم جلو تر رفت و به مزار اشاره کرد وگفت:
- اینم بخش دوم .
مهدی.
لب زدم:
- محمد مهدی اسمته؟
سری تکون داد.
کلی اسم ش به دلم نشسته بود و با لبخند به دو مزار شهیدی که اسم نیک سرشت رمزگزاری از اونا بود نگاه کردم.
نشستیم و بعد خوردن گفتم:
- من می خوام نماز بخونم اما بلد نیستم.
مهدی گفت:
- توی گوگل سرچ کنید هست راحت می تونید یاد بگیرید.
سری تکون دادم گفتم:
- فردا من می خوام برم خرید فکر نکنم بتونم دیگه خودمو توی این لباسا ببینم و تحمل کنم نمی خوام عمومی باشم.
لبخندی روی لب هاش نقش بست که به زیبایی کل زندگیم بود.
سری تکون داد و گفت:
- حتما بعد از کلاس منتظرم باشید.
سری تکون دادم هوا کم کم داشت سرد می شد بلند شدیم و عزم رفتن کردیم.
به قلم بانو✨️
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
📖سوره مبارکه اســراء آیه ۱۱
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🌸 بنام خدای سمیع و بصیر
✨ خطاپوش بخشنده بی نظیر
🌸 بنام خدای علیم و حکیم
✨ رحیم و بسیط و شریف و نعیم
🌸 بنام خداوند وجد و سرور
✨ پدیدآور عشق و احساس و شور
🌸 بسْم اللّٰه الرَّحْمٰن الرَّحیم
✨ الــهـــی بــه امــیــد تـــو
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
السَّلامُ عَلَیْكَ أَیُّهَا الْمُقدَّمُ الْمَأمُول
سلام بر تـو ای پیشوایی که
بر هر آرزویی مقدم هستی ..
#امام_زمان ♥️
#سلامآرزویعارفان 🕊
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💚السَّلامُ عَلَيْكَ يا اَبا عَبْدِاللهِ وَعَلَى الاَْرْواحِ الَّتي
💚حَلَّتْ بِفِنائِكَ عَلَيْكَ مِنّي سَلامُ اللهِ اَبَداً
💚ما بَقيتُ وَبَقِيَ اللَّيْلُ وَالنَّهارُ
💚وَلا جَعَلَهُ اللهُ آخِرَ الْعَهْدِ مِنّي لِزِيارَتِكُمْ،
#اللهم_ارزقنا_زیارت #اربعین💚
📡حداقل برای☝️نفر ارسال کنید
آماده ای برای اربعین؟!!.....
#اربعین #کربلا
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
﷽
🖤✨ســـلام
🍃✨روزتـــون
🖤✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز دوشنبه↶
✧ 22 مرداد 1403 ه.ش
❖ 7 صفر 1446 ه.ق
✧ 12 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🏴 شهادت امام حسن مجتبی (علیه السلام)
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🖤✨↯ ذڪر روز ؛
🍃✨《 یا قاضِیَ الْحاجات؛ ای برآورنده حاجتها 》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
28.34M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
اوجغُربتمِیشودمَعنا،زِشَبهایبَقیع
●حُبدینمنحَسناست°💚°
○بهنخپَرچمتوقَلبمرا، زهرا-دوخت
○روضهنه،آتشنامتومَراخواهدسوخت
°عِینروزرُوشنهواسم،کهیهرُوز
°سِینهمیزنم،روبهاُیوونحسن°°اَلسَّلامُعَلَیْکَیاکریمِآلِطاها♥️°°
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
12.9M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#شهادت_امام_حسن_علیه_السلام
.
.
🖤السلام علیک یا حسن بن علی🖤
تمام زندگیاش را
در غربت گذراند
خون دل خورد
ولی لب را
به شکوه باز نکرد
اینک که
بال و پرش زخمی بود
مشتاق پرکشیدن
و رفتن شده بود🕊️✨
🏴 هفتم صفر (به روایتی)، سالروز شهادت غریبانه کریم اهل بیت، امام حسن مجتبی علیه السلام را تسلیت میگوییم.
#آجرک_الله_یاصاحـب_الـزمــان
#اللھمعــــجلݪوݪیــــڪاݪفــــࢪج
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥دو دقیقه روضه مسکن و شهرسازی بشنوید!
✍ بحران در حوزه مسکن را باید با نگاه امنیتی دنبال کرد. چه دست هایی پشت پرده با اعمال قوانین غلط باعث افزایش تراکم و کوچک شدن خانه و گران شدن هزینه مسکن برای مردم ایران شدند؟
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔻️«فاطمه مجلل» پرچمدار و تنها نماینده ایران در اختتامیه المپیک پاریس است و برخلاف اعلام قبلی، خبری از «آرین سلیمی» نیست
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
🔴پراکندگی استانی وزرای معرفی شده به مجلس توسط رئیس جمهور
🔹 تهران، همدان، خراسان رضوی، آذربایجان شرقی، مازندران، خراسان جنوبی، کهگیلویه و بویراحمد، گیلان و خوزستان
📝 مهمترین نکات کابینه:
1️⃣ میانگین سن کابینه زیر ۶۰ سال است و به طور دقیق «۵۹ سال و ۷ ماه» میباشد
• جوانترین وزرا متولد ۱۳۵۵ و مسنترین فرد متولد ۱۳۳۶
2️⃣ پس از ۱۳ سال، وزیر زن به مجلس معرفی شده است
3️⃣ از ۱۹ فرد معرفی شده به مجلس، ۱۴ نفر برای اولین بار وزیر میشوند
4️⃣ ۶۰ درصد وزرا از پیشنهادات کارگروههای مشورتی انتخاب شدهاند
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic