°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت31
#ترانه
با دیدن شاهرخ که مات و مبهوت مونده بود اخمی کردم و راه خودمو در پیش گرفتم.
همه با بهت وایمیستادن و نگاهم می کردن!
همون طور که مهدی گفته بود با اقتدار قدم برمی داشتم.
مهدی در کلاس و باز کرد و وایساد اول من برم.
داخل رفتم و پشت سرم اومد.
برگشتم و گفتم:
- میز اول بشینیم؟
سری تکون داد من میز اول و مهدی پشت سرم نشست.
بچه ها مات و مبهوت خیره ام بودن.
هم به من هم به مهدی چون می دونستن کار اونه!
یکی از دخترا گفت:
- ازدواج کردی؟
نگاه ش به حلقه توی دستم بود.
سری تکون دادم به مهدی اشاره کرد یعنی با مهدی؟ منم سری به نشونه مثبت تکون دادم.
تلفن مهدی زنگ خورد نگاهش کردم که بیرون رفت تا جواب بده.
خیلی زود برگشت و کیف شو برداشت و با صدای ارومی گفت:
- کلاس تمام شد برید خونه کار واجب برام پیش اومده شاید شب هم نتونم بیام.
نگران بلند شدم و گفتم:
- چیزی شده؟
سری به نشونه منفی تکون داد و گفت:
- نه برگشتم می گم نگران نباشید.
و با عجله از کلاس بیرون رفت.
دلم بدجور اشوب شده بود.
با استرس نشستم و چند نفری ازم سوال پرسیدن اما انقدر فکرم درگیر بود فقط سرمو تکون دادم براشون.
استاد اومد و سلام نکرده بود که یکی از دانشجو ها که توی سالن دیده بودم با مهدی و بهم زل زده بود با هول و ولا اومد داخل و گفت:
- کامرانی نیک سرشت تصادف کرد.
چشام گرد شد.
بلند شدم و با دو زدم بیرون.
همه دم در دانشگاه جمع شده بودن.
از ترس و استرس با شتاب می دویدم تا فقط ببینم چی شده!
خدا کنه اشتباه کرده باشه و مهدی من نباشه.
جمعیت و کنار زدم و با دیدن مهدی که بیهوش و زخمی افتاده بود جون از تنم رفت.
خشک شده سر جام بهش نگاه می کردم.
می ترسیدم!
می ترسیدم بلایی که تو فکرم بود سرم اومده باشه.
یکی از دانشجو ها نشست و دست گذاشت رو گردن ش و نبظ شو گرفت و گفت:
- می زنه زنده است چی شد این امبولانس؟
جون از تنم رفت و بی رمق با زانو افتادم زمین و چنان محکم افتاده بودم خاک اطرافم بلند شد.
سریع دورم حلقه زدن و از شدت شک و استرس لب م هم تکون نمی خورد!
احساس می کردم نمی تونم حرف بزنم.
نگاهم به پیراهن ش که پاره شده بود و دستش سابیده شده بود و خون ازش چکه می کرد افتاد!
همین کافی بود تا چشام بسته بشه و روی دست دانشجو ها بیهوش بشم.
با صدای چیک چیک ساعت چشامو باز کردم.
اولین چیزی که دیدم سقف سفید بود و فهمیدم بیمارستانم.
صورت فاطمه جلوم نقش بست.
روی صورتم خم شده بود و گفت:
- دورت بگردم بهوش اومدی؟ می شنوی صدامو؟
دلم نمی خواست حرف بزنم انگار لال شده بودم .
اتفاقات مثل فیلم از جلوم رد شد!
فقط بهش زل زدم و چشام پر از اشک شد و از گوشه های چشمم سرازیر شد.
فهمید دردم چیه با نگرانی گفت:
- به خدا مهدی خوبه فقط پاش شکسته .
می ترسیدم دروغ بگه و بخواد دل منو خوش کنه.
بازم لبم به گفتن حرفی باز نشد دریغ از یک تکون.
پرستار کنارم سرم رو در اورد و گفت:
- شک زده شده طبیعیه ببریدش همسر شو ببینه خوب می شه.
نرگس کمکم کرد بشینم.
درد بدی توی زانو هام جاری بود.
اما الان مهم فقط دیدن مهدی بود.
به قلم بانو
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت32
#ترانه
فاطمه چادر شو با دستش جمع کرد و دستشو دور کمرم حلقه کرد و از تخت پایین اومدیم پرستار چادر مو سرم کرد و کمک فاطمه کمک کرد راه برم.
درد بدی داشتم و حس می کردم زانو هام ترک برداشته.
با گام های اروم راه افتادیم.
دلم می خواست توان دویدن داشتم و می دویدم می رفتم پیش مهدی تا ببینمش.
بدونم که راست گفتن!
اما پاهام یاری نمی کرد و هر قدم اندازه یک سال برام می گذشت.
سوار اسانسور شدیم رفتیم طبق سوم.
کلا وزن مو فاطمه و پرستار نگه داشته بودن اگر اونا نبودن پخش زمین می شدم.
فاطمه باهام صحبت می کرد و اما بی حرف به جلوم خیره بودم صحنه افتادن مهدی توی خیابون دانشگاه رو یادم نمی رفت.
که چطور خونی و بیهوش افتاده بود کف اسفالت .
که چطور بازو ش زخمی و خونی بود.
اسانسور وایساد و بیرون اومدیم.
تحت مراقبت های ویژه بود.
در اتاقی رو فاطمه باز کرد و داخل رفتیم.
خودش و دوتا جون دیگه تنها توی اتاق بودن.
اون دوتا بیدار بودن و یکی کتاب دستش بود و یکی گوشی مهدی چشاش بسته بود و پاش گچ گرفته شده بود از مچ پا تا پایین تر زانو ش.
اب دهنمو قورت دادم .
دور بازوش باند پیچی شده بود و همچنین سرش و چند جای دیگه!
فاطمه صداش زد:
- داداش ترانه رو اوردم چشاتو باز کن .
مهد خسته و با درد.
به قلم بانو
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت33
#ترانه
مهدی خسته و با درد که از صورت جمع شده اش دستگیرم شده بود چشاشو باز کرد و نگاهمون بهم گره خورد.
وقتی دید بهت زده و شکه شده دارم نگاهش می کنم بین درد خندید تا دل من خوش کنه و گفت:
- چرا عین ماست وارفتین؟ به خدا..
جمع اش تمام نشده بود بغض م ترکید و بلند زدم زیر گریه.
فاطمه نفس راحتی کشید و گفت:
- داشتم سکته می کردم شک بهش وارد شده بود نه گریه می کرد نه حرف می زد.
مهدی حالا متوجه ماجرا شده بود و حسابی نگران بود:
- ترانه خانوم بیا بیا جلو خودت ببین بابا به خدا من خوبم اخه چرا گریه می کنید؟ فاطمه بیارش بشینه حالش خوب نیست.
با کمک فاطمه اهسته اهسته رفتم و روی تخت نشستم.
باز صدای شکه شده مهدی بلند شد:
- فاطمه چرا اینجوری راه می ری؟ چیزی شده؟
فاطمه لب تر کرد و گفت:
- نه داداش ببین تو که افتاده بودی کف خیابون دیدت شکه شد با زانو هاش محکم افتاد رو اسفالت دردش می کنه چیزی نیست.
معلوم بود قشنگ به ته په ته افتاده.
وای مهدی توی اتاق پیچید.
فاطمه گفت:
- داداش اروم باش به خدا چیزیش نشده می ترسونی ش بیشتر.
مهدی ولی مجاب نمی شد و با نگرانی گفت:
- برو دکتر بیار خودش بهم بگه اصلا چرا گذاشتیش راه بره فاطمه باور کنم هیچیش نیست؟
فاطمه گفت:
- اصلا الان می رم دکتر شو میارم .
خواست بلند شد اما من سفت بغلش کرده بودم و گریه می کردم.
دست اخر گفت:
- قربونت برم ترانه عزیزم زن داداش گلم نگاش کن بابا سر و مور گنده وایساده داره نگات می کنه یکم نگاش کن مرد از نگرانی تصادف نکشته باشش تو می کشیش بهش بگو که حالت خوبه.
سر مو از بغل فاطمه بیرون اوردم و به مهدی نگاه کردم .
نیم خیز شده بود و با نگرانی نگاهم می کرد.
با لب های لرزون و گریون گفتم:
- من..خوب..م.
سری تکون داد و گفت:
- شما که ضعیف نبودی روی هر چی پسره توی دانشگاه کم کردین حالا با یه تصادف من کم اوردین،؟ البته کارتون هم دراومده ها باید فعلا از من چلاغ نگهداری کنید.
از لفظ چلاغ خنده ام گرفت و خنده و گریه رو قاطی کردم.
خودشم خندید و فاطمه گفت:
- داماد گردن شکسته.
خنده ام بیشتر شد و فاطمه گفت:
- بهتر نیست عقد و عقب بندازید و یه صیغه محرمیت بخونید؟ فردا تو عکس بچه هاتون نگاه کنن می گن عهه بابامون روز عقد چلاغه! ترانه هم که باید ازت مراقبت بکنه و باند ها رو عوض کنه بهت دست بزنه نمی شه که! حداقل یه صیغه محرمیت بخونید .
من که کاری نداشتم مهدی ام گفت:
- اره راست می گی ولی چجوری با این وعضیت برم و از بابای ترانه خانوم کسب اجازه کنم؟
فاطمه گفت:
- من می رم.
لب زدم:
- بی فایده است.
مهدی گفت:
- بی فایده هم باشه ما باید احترام خودمونو بزاریم .
همیشه به فکر همه چی بود!
با سوالی که برام پیش اومد گفتم:
- پس مامان و بابای شما چی؟ نمی خواید بهشون بگید؟
فاطمه و مهدی لبخند غمگینی زدن.
با ناراحتی گفتم:
- فوت شدن؟
فاطمه سری به نشونه نمی دونم تکون داد.
متعجب نگاهش کردم که مهدی گفت:
- ما نمی دونیم پدر و مادر ما کین! فقط می دونیم وقتی فاطمه ۵ سالش بوده و من ۲ سال گذاشتنمون توی خیابون و رفتن ما توی پرورشگاه بزرگ شدیم.
شکه بهشون نگاه می کردم.
فاطمه لبخند غمگینی زد و گفت:
- چیزی درست یادم نیست فقط می دونم مهدی کوچیک بود و سرد ش بود مدام گریه می کرد و از تاریکی می ترسید خداروشکر پلیس های گشت به دادمون رسیدن و وقتی فهمیدن ما رو ول کردن به امون خدا تحویل پرورشگاه دادنمون و اونجا بزرگ شدیم.
غمگین گفتم:
- واقا متعسفم نمی دونستم ناراحتتون کردم.
مهدی گفت:
- بلاخره که باید بهتون می گفتیم چه الان چه بعدا!
اقا محسن و برادرش هم رسیدن با دیدن مهدی که فقط پاش شکسته بود و چند جاش زخمی بود نفس راحتی کشیدن.
و برادر شوهر فاطمه با خنده گفت:
- نکه می خواست داماد بشه چشش زدن تصادف کرد.
دوباره صدای خنده ها بالا رفت.
به قلم بانو
66.64M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#کلیپ_جدید
#تازه_انتشار
در همه ی #وصیتنامه های #شهدا این را ملاحظه کنید که حجاب تو از خون من گرانبها تر است.
#حجاب تو از خون من گرانبها تراست یعنی:
فرزندانش را ترک کرد
زنش را ترک کرد
یعنی روزها و اعیاد می آیند و مادر این #شهید در جایی مینشیند و به عکس فرزند شهیدش با اشتیاق و دلی سوخته مینگرد تا اورا ببنید و در آغوش بگیرد و عید را به او تبریک بگوید
فقط به خاطر #حجابت گرانبها تر از خون من است...
#شهدای_لبنانی #محرم #شباب
#روضة_الشهدا #مداحی_لبنانی
#مزار_شهدا #امر_به_معروف
#کلیپ_مذهبی #کلیپ_شهدایی
#دختر #بانوان #حجاب_فاطمی
#چادر چیست؟حجاب #حضرت_زهرا(س)
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهید_علی_ادریس_سلمان
#شهید_لبنانی
تولد شهیدلبنانی
#رفیق_شهید
شهدا را باذکرصلوات یاد کنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ
استوری
شهید لبنانی
#شهید_عیسی_البرجی
فلیت
خلیت
خسرة وغصة
جوا قلبوب دیعان شبابک
یاریت ضلیت
کلیپ شهدایی
اللهم صلی علی محمد وآل محمد وعجل فرجهم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#رفاقت_تا_شهادت
#شهید_لبنانی
#شهید_شمران
شهیدمحمدحسن منصور
#شهیدعباس محمدرعد
شهیدعصام طه
شهیدحسن علی دقدوق
شهیدعیسی البرجی
شهیدطلال
شهیدزبیب
شهیدجهادمغنیه شهیدغازی
#رفیق_شهید
شادی ارواح مطهر همه شهدا صلوات
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تازه انتشار
از عزاداری شهیدلبنانی
محمدحسن منصور
#کلام_شهید
.« #حجاب آن پارچهای است که پشت در سوخت، اما از سر #حضرت_فاطمه_(س) کنار نرفت.
#طریق_القدس
#اولسنا_علی_الحق
اللهم صلی علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم🖤💔
#محرم
#محرم_صفر
#اربعین
#مداحی #مداحی_لبنانی
#عربی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ شماره1
وفي ما مضی کان
لي اي إخوان
مضوافي الحق حتی ادرکوا انس المنون
إلی الله حنّوا...
#مقام_معظم_رهبری
می فرمایند:بالاتراز ارزش(( شهادت))چیزی نیست.
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
#شهید_احمد_الحاج_علی
#شهید_هادی_حسن_عوالا
#شهید_جعفر_علی_سرحان
#شهید_جهاد_مغنیه #شهید_علی_سلمان_ادریس #شهید_حسن_علی_دقدوق
#شهید_غازی #شهید_عصام_طه #شهید_بسام
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ جدید از مستشار لبنانی السعیدعلی صادق صادق
أما السر
حسین حسین حسین
شهید خدمت
خادم الحسین
شهدا را باذکرصلوات یاد کنیم
#مداحی لبنانی
حسین خیرالدین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#میکس_عربی
#زندگینامه🔖!"
#قسمت_چهارم
یکی از ویژگیهای بارز #جهاد این بود
که اگر به علمی احتیاج نداشت،
هیچگاه سراغ یادگیری آن نمیرفت!
بارها من به وی پیشنهاد خواندن
کتابهای مختلف را دادم،
اما وی در پاسخ میگفت:
که در صورت خواندن این کتابها
و فراگیری آنچه که در آنها آمده،
مسئولیت بزرگی بر دوشم گذاشته
خواهد شد و باید به آنچه که
یاد گرفتهام عمل کنم!
بنابراین، تلاش میکرد تا آنچه
را که شک نداشت میتواند و
میخواهد که به آن عمل کند
فرا بگیرد ...
#شهیدجهادمغنیه
#زندگی_به_سبک_شهدا
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وهکذا و صانا خمینی
واین است وصیت شهید خمینی
#شهید_لبنانی
#شهید_بسام
معروف به شهید خمینی
اللهم الرزقنا💔❤️
مداحی مهدی رسولی
زیر نویس عربی
شهدا را باذکرصلوات یاد کنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تازه انتشار
از شهیدلبنانی
السعیدحسن ابراهیم علول
(رضوان )
شهدا را باذکر صلوات یاد کنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یااصحاب الامام
یامن ادرکتم حسن الختام
في وصفکو قد تاه الکلام
بالله علمونا الغرام
اوفیتم للحسین!
.
#نماهنگ_لبنانی
#مداحی_لبنانی
#رجائی_کربلا
تشییع شهدای لبنان 💔😭😭شهداراباذکرصلوات یادکنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
42.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
(((سوال مداح از بقیه)))
هرکس آرزو داره شهید بشوددستشو بیاره بالا ..!!
✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻و واکنش بچه هیئتی ها✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻✋🏻
#شهادت #لبنان #مداحی_لبنانی
#آرزوی_شهادت #شهدای_لبنانی
#حسین_خیرالدین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
وأمّا أنا سؤالي
متی ستننظرینَ حالي؟
#حسین_خیرالدین
#حزب_الله_لبنان
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
((از دستش نده))
تراه کلما التفت نحو الخیام
یزداد غیره و یزداد غضب
یصول فهیم صوله و یبطش
#حسین_خیرالدین
#مداحی_شور
#مداحی_لبنانی
#مداحی
#شور #لبنان
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
#شهید_لبنانی #حسن_علی_دقدوق
که علاقه زیادی به #شهید_حاج_قاسم داشت و سر انجام مثل حاج قاسم در فاطمیه سال گذشته در ماشین به همراه دو تن از همرزم هایش ترور شدند و به شهادت رسیدن
و به آرزوی دیرینه اش رسید
شادی ارواح مطهر همه شهدا صلوات
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
باب القبله #امام_حسین_ع
#شهید_حاج_قاسم_سلیمانی
#شهید_حسن_علی_دقدوق
#شهید_لبنانی
#شهید_مهدی_زین _الدین: هرکسی که در #شب_جمعه #شهدا رایادکند
شهدا هم او را نزداباعبدالله الحسین (ع)یاد می کنند
.شهدارایادکنیدولوباذکر یک صلوات
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴فرزند شهید محمد حسن
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
تصویری از کودکی #شهید_محمد_حسن_منصور
و فرزندش
#شهید_لبنانی
#شهید_شمران
.
شهدا را باذکر صلوات یاد کنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تازه انتشار
از
#شهید_لبنانی میکس شده با نماهنگ لبنانی علی طریق القدس
#محمد_حسن_منصور
#شهید_شمران
#کلام_شهید
.« #حجاب آن پارچهای است که پشت در سوخت، اما از سر #حضرت_فاطمه_(س) کنار نرفت.»
#حجاب_حضرت_فاطمه #محرم #محرم_و_صفر #اربعین
#کلیپ_جدید
#نماهنگ #نماهنگ_لبنانی
#طریق_القدس
#اولسنا_علی_الحق
اللهم صلی علی محمد وآل محمدوعجل فرجهم 💔🖤
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
رفاقت تا شهادت
تصاویری از زیارت اربعین شهیدهای لبنانی
محمدحسن منصور
شهیدعلی ادریس سلمان
شهیدحسین حسین حلاوي
شهیدحسین عصام طه
شهداراباذکرصلوات یادکنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic