فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
زندگینامه بخش دوم 📜
شهید لبنانی 🇱🇧
#مهدی_محسن_رعد
1- تاریخ تولد شهید : 1999/11/14
2- تاریخ شهادت شهید :2017/7/21
3- محل شهادت شهید : مرتفعات عرسان
(ارتفاعات عرسان لبنان)
4- وصیتنامه
#شهید_مهدی_محسن_رعد
یک خواهش برادرانه،
وصیت من به #دخترانی که #عکس هایشان را
در #شبکه_های_اجتماعی میگذارند این است
که این کار شما باعث می شود
#امام_زمان خون گریه کند!
بعد از اینکه وصیت و خواهشم را
شنیدید به آن عمل کنید زیرا ما
میرویم تا از شرف و ابروی شما
#زنان دفاع کنیم
مانند #حضرت_زهرا " سلام الله علیها" باشید-
5- نام شهید جهادگر : حیدر علی
حریم حرم
17 آذر 1397 | 21:56
مادر شهید:
زمانی که خبر شهادتت
را شنیدم غافلگیر نشدم اما نمیتوانستم گریه نکنم.
مگر گل کوچک من و هدیه خداوند به زندگی ما نیستی؟
از زمانی که آن شب درِ اتاقم را زدی و خواستی کنارم بخوابی و سرت را بر روی شانه ام گذاشتی، فهمیدم که شهید خواهی شد...
پایان بخش دوم
شهدا را باذکرصلوات یاد کنیم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
کلیپ تازه انتشار
از نوجوانی تا شهادت
شهید لبنانی
حسین مجتبی یوسف احمد مقام معظم رهبری می فرمایند:شهادت ،یکی از مفاهیمی است که فقط در ادیان معنا می دهد.
اللهم صلی علی محمدوآل محمدوعجل فرجهم
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#زندگینامه🔖!"
#شهید_جهاد_مغنیه
#شهید_لبنانی
#قسمت_پنجم
جهاد، ویژگیهای خود را از
خصایص شخصیتی #حاج_عماد
کسب کرده بود!
وی در واقع، نسخه کوچک شده
حاجعماد محسوب میشد!"
تمامی تواناییهای #جهاد
از جمله قدرت مدیریت،
قدرت برقراری ارتباط با مردم
و محبت به آنها همگی نشأت گرفته
از ویژگیهای شخصیتی حاجعماد بود!
جهاد تمام تلاش خود را کرد تا
از گنجی به نام #عماد_مغنیه نهایت
بهرهبرداری را داشته باشد
اگر ما شخصیت عمادمغنیه را نشناسیم،
شخصیت جهاد را هم نخواهیم شناخت!!
جهاد یکی از ثمرات شهیدعماد
محسوب میشود🌱
#شهیدجهادمغنیه
#زندگی_به_سبک_شهدا
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔹جوان غربی: حجاب در انجیل وجود داره ولی در مسیحیت امروز نیست. حالا چه کسانی اینکار رو انجام میدن؟
-مسلمانان امروزی
من دارم بیدار میشم!
انتشار حداکثری با شما ✅
🇮🇷 اتحادیه عماریون
🔺همدلی
🔻انقلابی گری
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕ راه بازگشت کیمیا؟
♨️ ماجرای جدایی کیمیا از ایران برای رسیدن به طلای المپیک و آیندهای که در گرو تصمیم کیمیاست
از کجا به کجا؟ 😱
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
. 💜 آرامش با قرآن 💜
🌸 #چند_لحظه_ای_با_کلام_وحی 🌸
♥️ آرامــــشی از ســــــوی آسمان ❤️
💢سوره غاشیه
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸الــــهـــی🤲
⚪️در شـــروع هــفـــتـــه و
🌸در ایـن فـصـل تـابـسـتـان
⚪️درهـــای مـــهـــربـــانــیــت
🌸را بــــروی مــــا بـــگـــشـــا
⚪️روزی حــــــلال
🌸ســــلامــتـــی،تــنــدرســـتــی
⚪️عـــــشـــق و آرامــــش را
🌸بــــرایـــمــان عـــطا فـــرمـــا
🌸آمـــیـــن یــا رَبَّ الْــعــالَــمــیــن
⚪️ای پــــروردگـــار جـــهـــانــیــان
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
صلیاللهعلیڪیااباعبدالله
هرروز به رسم ادب
السَّلامُ عَلَى الْحُسَیْنِ
وَ عَلى عَلِىِّ بْنِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَوْلادِ الْحُسَیْنِ
وَ عَلى اَصْحابِ الْحُسَیْنِ
#اربعین
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
میگن زیارت آل یاسین
شناسنامهی امام زمانه؛
خوندن این زیارت، هر روز جمعه
حال معنوی خوبی بهمون میده..
#امام_زمان ♥️
#سلامعلیآلیس
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
﷽
🔘✨سـ❤️ــلام
🕊✨روزتـــون
🔘✨پر از خیر و برکت
🕊✨امروز شنبه↶
✧ 27 مرداد 1403 ه.ش
❖ 12 صفر 1446 ه.ق
✧ 16 آگوست 2024 میلادی
┄┄┄┅┅❅✾❅┅┅┄┄┄
🔘✨↯ ذڪر روز ؛
🕊✨《 یا رب العالمین 》
🔘✨《 ﷺ❤️ﷺ🤍ﷺ❤️ﷺ 》
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌸💫ســـــلام
⚪️💫امـروزتـون مـمـلـو از
🌸💫شادی و آرامش و سلامتی
🌸💫سرسبزى بـاغـی از
⚪️💫غزل ، تقدیم تو بـاد...
🌸💫روياى لبالب از عسل،
⚪️💫تــقــدیــم تـــو بـــاد ...
🌸💫در را بگشا، عجب هوايى،
⚪️💫بـه بـه!خوشبختی روز،
🌸💫یک بغل تقدیم تـو بـاد..
🌸💫شـنـبـه تــون بــا صـفـا
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ما را پناه نیست به جز کشتی نجات
راه نجات ماست از این دار مشکلات💔
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
سال ۱۴۰۰ یه همچین روزایی...❤️
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
باورتان نمیشود
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔰 راه حل مشکلات بزرگ
🎙 آیت الله ناصری (ره)
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
⭕️ شبهه
❌حجاب یک نوع مبارزه با زیبایی است!
🔻من به عنوان یک دختر جوان، به طور فطری دلم میخواهد زیبا باشم و مرا زیبا ببینند، پس چرا باید خودم را بپوشانم⁉️
🎤 پاسخ استاد
#رحیم_پور ازغدی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
37.27M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❌❌حتما حتما این ویدئو ببینید☝️☝️
کمی طولانیه اما لازمه که تک تکمون ببینیم و نشر بدیم
فرقه ها و جریانات انحرافی متعددی در حدود ۵۰۰۰ تشکیل شده که شاید در اسم متفاوت باشند، ولی در عمل، خواست و نیت همه آنها، دوری از خدا، هدف قرار دادن اسلام، تشیع و ایران اسلامی است که در زیر اسامی تعدادی از آنها آمده است👇👇
🔥بهائیت
🔥بابیت
🔥انجمن حجتیه
🔥جماعت احمدیه
🔥فرقه خراسانی
🔥جماعت تبلیغ
🔥جریان یمانی عراق
🔥فرقه یمانی
🔥جریان اسلام رحمانی
🔥قرآنیون
🔥وهابیت
🔥آتئیسم
🔥باستانگرایی
🔥آئین های شرقی
🔥کی پاپ
🔥زرتشتی گرایی
🔥سلطنت طلبها
🔥جن، موکل و...
🔥سحر، ختومات و طلسمات
🔥فال قهوه، پیشگویی
🔥شیطان پرستی، ایلومیناتی، تاتوها و ..
🔥خون بازی....خودزنی
🔥انجمنهای ۱۲ قدمی با۲۵۶ موضوع
🔥مدعیان ارتباط با امام زمان
🔥شیخیه
🔥تشیع انگلیسی و نفوذ در هیأتها
🔥تجزیه طلب ها
🔥یوگا
🔥جنبش خام خواران و گیاهخواران
🔥انجمنهای حامی حیوانات(سگهای ولگرد
🔥حامیان سگ فرزندی
🔥مسیحیت تبشیری
🔥قانون جذب
🔥شکرگزاری (جریان وارداتی)
🔥مراقبه با فرشتگان
🔥دروایش و صوفیه
🔥فرقه گنابادی
🔥فرقه خاکساری
🔥جریان تفکیک
🔥مدیتیشن
🔥جریان اووشو
🔥ساتیا سای بابا
🔥اکنکار
🔥چاکراها و...
🔥سنگ درمانی
🔥عرفان حلقه
🔥سکولاریسم
🔥انواع ایسم ها(لیبرالیسم،سوسیالیسم..
🔥فرق ضاله
🔥کتب ضاله
جنگ نرم ودشمن شناسی
دشمنان فراوان ما کاملاً فعال و متدبر هستند و ما در خوابیم
♡_________》🌺《_________♡
اَللّهُمَ عَجّلْ لِوَلیّک الفَرَج
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تا کار مدرسه و معلمین درست نشود نمیتوان بچه ها را یاری کرد‼️
00:19 : خرما خورده منع رطب نمیتواند بکند؟
00:43 : تکلیف شرعی همه در مقابل گناه؟
01:00 : نهی از منکر بر چه کسانی واجب؟
01:45 : خاطره امر به معروف کردن آمنه خانوم😁
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 حجاب باید از سر زنان برداشته شود(دستور آلیستر کرولی پدر شیطان پرستان جهان)
#حجاب
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥 تصاویری از شهید سید ابراهیم #رئیسی در پیاده روی #اربعین حسینی
🌹 #شهید_رئیسی
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت38
#ترانه
رو به فاطمه گفتم:
- برو خونه بخواب خیلی خسته ای.
سری تکون داد و گفت:
- نه تنهایی.
لب زدم:
- اشکال نداره برو خونه خودم پیش مهدی می مونم هم شام بدی به شوهر و برادر شوهرت.
سری تکون داد و از من و مهدی خداحافظ ی کرد و رفت.
یه چیزی این وسط عجیب بود!
اونم اینکه انگار فاطمه و بقیه براشون این حالت مهدی عادی بود.
انگار که بار اول ش نیست.
به مهدی زل زدم و با نگاه ام سرشو بلند کرد و بهم نگاه کرد.
حالا دیگه این چشا مال خودم بود و توی حسرت نگاه ش نبودم.
با صداش به خودم:
- ترانه چیزی می خوای بپرسی؟
بلخره مفرد صدام کرد.
سری تکون دادم و گفتم:
- رفتار فاطمه و محسن و برادر محسن عجیبه! انگار که بار اول شون نیست تو رو اینطور می بینن.
دستشو دراز کرد سمتم و دستمو توی دست ش گذاشتم اروم دستمو گرفت و گفت:
- تو باید خیلی قوی باشی.
متعجب گفتم:
- چرا؟
لب زد:
- چون من زیاد از این اتفاقات برام پیش میاد درسته درست حدس زدی بار اولم نیست .
ته دلم خالی شد و ترس ورم داشت.
متعجب گفتم:
- یعنی چی؟!
خندید و گفت:
- بابا تو که ترسو نبودی .
ترسیده و با استرس گفتم:
- من از چیزی نمی ترسم از این می ترسم تورو از دست بدم.
یهو ساکت شد.
زل زده بود بهم و نمی دونم توی چشام دمبال چی می گشت!
با ارامش خاصی گفت:
- ببین عزیزم ما همه یه روزی می ریم خوش به سعادت اونی که شهید بره حالا نمی خوام راجب ش الان صحبت کنیم فقط بدون من دشمن های زیادی دارم قبلا باید مراقب خودم می بودم اما الان توهم هستی باید خوب از خودت مراقبت کنی هر جا خواستی بری به من از قبل بگی .
سری تکون دادم .
مهدی خیلی زود خواب ش برد و وقتی کامل مطمعن شدم خوابه.
اروم از اتاق خارج شدم به پرستار سپردم مراقب ش باشه تا برگردم.
یه تاکسی گرفتم و رفتم دانشگاه.
هوا تاریک بود و کسی اون اطراف نبود.
با کلید یدکی که قبلا از سرایدار کش رفته بودن بچه و بهم رسونده بودن در کوچیک پشتی رو اروم باز کردم.
کسی توی حیاط خونه سرایدار نبود.
پاورچین پاورچین اومدم برم از اون در وارد دانشگاه شم که صدای در اومد.
سریع پریدم مشت تانک ابی رنگ که مخزن اب بود.
سرایدار بود رفت تا دستشویی و برگشت رفت تو.
وقتی مطمعن شدم سریع رفتم و تو.
ماسک مو بالا کشیدم و مقنعه امو تا حد امکان کشیدم جلو تا دوربین ها اگر گرفتن معلوم نباشم.
از توی تاریکی ها رفتم سمت سالن و در رو با کلید باز کردم.
به قلم بانو
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت39
#ترانه
پارتی بازی بابا بلخره اینجا به دردم خورده بود.
مسیر سالن تا اتاق دوربین های مداربسته که طبقه سوم بود رو اروم اروم طی کردم.
درش قفل رمزی بود.
به گوشیم وصل ش کردم با رمز و زدم.
با صدای تیک ی باز شد و داخل رفتم.
درو بستم و سریع پشت سیستم نشستم.
دوربین های اون ساعت که مهدی تصادف کرده بود رو باز کردم و با دقت شروع کردم به نگاه کردن.
ماشین یه سانتافه سرخ بود و از ساعت ۷ و نیم منتظر بود من و مهدی رسیدیم و داخل دانشگاه رفتیم بعد چند دقیقه مهدی از در اومد و ماشین روشن شد مهدی اومد از خیابون عبور کنه بره سمت ماشین که اون با سرعت اومد و مهدی وقتی دیدش دوید بره کنار اما دیر شد بود و باز ماشین بهش زده بود.
وقتی دیدم چطور پرت شد روی اسفالت بغض گلومو گرفت.
اون قسمت هایی که خواستم و کپی کردم و روی فلش ریختم.
لحضه ی ورود خودمو چک کردم چون توی تاریکی ها اومده بودم اصلا معلوم نبودم.
مسیر اومده رو برگشتم و از دانشگاه خارج شدم.
یه تاکسی گرفتم و برگشتم بیمارستان.
در اتاق و به ارومی باز کردم و رفتم تو مهدی خواب بود.
درو بستم و نشستم روی صندلی نفس مو با فشار دادم بیرون.
فقط باید می فهمیدم کی این کارو کرده!
کلافه نگاهمو به مهدی دوختم که دیدم با چشای باز داره نگاهم می کنه.
جا خوردم.
رنگ ام پرید و با دقت و مشکوفانه نگاهم می کرد.
لب زد:
- کجا رفتی؟
بدبختی هول کرده بودم:
- امم من؟..می دو.نی یعن..ی اها.. رفته بودم شام بگیرم.
خونسرد گفت:
- شام ت کو؟
اخه گند زدم
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت40
#ترانه
داشتم دمبال بهونه می گشتم اما چیزی پیدا نکردم .
لب زدم:
- قول می دی دعوام نکنی؟
نگاه خیره اشو روی خودم حس کردم نگران شده بود.
لب زد:
- کجا بودی گفتم ؟
نفس عمیقی کشیدم و گفتم:
- دزدکی رفتم توی دانشگاه از توی دوربین های مداربسه فیلم تصادف تو دراوردم ببینم کار کیه!
سر بلند کردم و بهش نگاه کردم.
نفس راحتی کشید و گفت:
- کی گفت این کارو بکنی؟! اصلا برای چی این کارو کردی عزیز من؟
با جمله عزیزمن ش اروم شدم و سعی کردم خودمو لوس کنم:
- به خاطر تو دیگه می خوام ببینم کار کیه حساب شو برسم.
مهدی سعی کرد با ارامش باهام صحبت کنه و قانع ام کنه:
- عزیز من! من بهت گفتم دشمن زیاد دارم و نمی خوام پای تو بیاد وسط من نمی خوام یه ناخون از تو کم بشه من مراقب خودم هستم می دونم منو دوست داری اما از این مساعل دور وایسا اگر پای تو بیاد وسط تمرکز من از بین می ره!
با حرف هاش گیج شده بودم متعجب گفتم:
- چرا عین پلیسا حرف می زنی؟
خندید فقط.
سعی کرد نیم خیز بشه بلند شدم و کمک ش کردم.
دستمو پشت کمرش گذاشت و بالشت شو صاف گذاشتم تکیه داد و گفت:
- زن م نشده پرستار م شدی.
لبخندی زدم و گفتم:
- من که از خدامه.
چهره اش با مزه شده بود شبیهه همین پسر بچه های لوس.
با صدای بچه گونه گفت:
- تو خیلی مامان مهلبونی هستی دوشت دالم.
از خنده قش کردم.
رو دلم خم شده بودم و می خندیدم.
مهدی هم با خنده من خنده اش گرفت.
دستی به گردن ش کشید و گفت:
- عه نگاه چقدر بهم می خنده مگه چطور گفتم؟
شونه ای بالا انداختم که در باز شد و اون دو تا جوون هم اتاقی مهدی عصا زیر بغل اومدن داخل.
یکیش دوتا پاش شکسته بود و اون یکی پای سمت چپ ش داداش بودم و باهم با موتور تصادف کرده بودن.
اصلا متوجه نشدم این چند ساعت کجا بودن .
من و مهدی بهشون سلام کردیم و مهدی با صدای بم و ارومی گفت:
- می شه بری شام بگیری؟ شرمنده ها .
اخمی کردم و دست به کمر وایسادم.
مهدی خودشو مظلوم نشون داد و گفتم:
- دیگه اینجوری نگو .
سری با مظلومیت تکون داد و گفت:
- زیاد بگیر برای این دوتا داداش مونم بگیر راه دور هم نرو زود هم برگرد هی دلم تنگ می شه.
بعدشم تخص زل زد بهم.
عجب این تصادف روش اثر گذاشته بود متعجب گفتم:
- اگه قول بدی بعد هر تصادف اینطوری عاشقانه باشی خودم هر روز با ماشین زیرت می گیرم.
عین بمب منفجر شد.
بلند بلند می خندید طوری که پرستار اومد و تذکر داد و مهدی عذر خواهی کرد.
با صدایی که سعی در کنترل کردن ش داشت گفت:
- امشب ببینم این مریض ها از دست ما اسایش دارن یا نه.
شونه ای بالا انداختم و گفتم:
- من می رم شام بگیرم .
سری تکون داد و گفت:
- از توی اون کمد سفیده کارت مو در بیار ۷۵ ۷۵ دستت درد نکنه خانومم .
اخمی کردم و گفتم:
- خودم پول دارم نیاز نیست.
اونم جدی گفت:
- نگفتم نداری ولی خرج با منه عزیزم کاری که گفتم رو انجام بده.
چاره ای نبود باشه ای گفتم و از اتاق بیرون اومدم که صدای پیامک گوشیم اومد مهدی بود:
- لبه روسری ت خراب شده درست ش کن خانومم.
حواسش به همه چی بود.
روسری مو درست کردم و چادرمو مرتب کردم.
از نزدیک ترین رستوران ۵ پرس کوبیده گرفتم با مخلفات و برگشتم بیمارستان.
مهدی خواب ش برده بود.
غذاهایی که برای اون دوتا برادر گرفته بودم و کنار تخت شون روی سینی فلزی تخت چیدم و کلی تشکر کردن.
میز غذای مهدی رو هم برای دوتامون چیدم و وقتی اماده شد اروم تکون ش دادم:
- مهدی مهدی مهدی جان اقا مهدی .
چشاشو باز کرد و چند بار پلک زد.
یکم تکون خورد و گفت:
- جانم اومدی؟
سری تکون دادم و میز جلو کشیدم.
اول نگاه کرد ببینه به اون دوتا برادر دادم یا نه وقتی دید گذاشتم خیال ش راحت شد و گفت:
- شروع کن خانوم.
شروع کردم و مهدی هم شروع کرد وقتی خوردیم گفت:
- حالا بیا بهم نشون بده بیینم چی دیدی توی دوربین ها.
وایسادم جفت ش و فیلم و بهش نشون دادم.
فیلم و برای خودش ارسال کرد و گوشی مو بهم داد.
روی صندلی نشستم که گفت:
- خسته شدی برو یکم توی نماز خونه بخواب .
صندلی مو جلو تر کشیدم سرمو روی دستش که روی تخت بود گذاشتم و گفتم:
- همین جا عالیه خیالمم راحته.
با نگرانی گفت:
- کمرت و گردن ت درد می گیره چیزی م که نمی شه بلند شو برو یکم بخواب از صبح تا حالا سر پایی.
بیخیال گفتم:
- من که جایی نمی رم.
لب زد:
- مرغ ت یه پا داره دیگه چیکار کنم.
منم با شیطنت گفتم:
- بزارم رو سرت حلوا حلوام کن.
تخت لرزید و انگار ویبره می رفت.
سر بلند کردم دیدم باز داره می خنده.
برای این صداش بیرون نره اروم می خندید و کلی سرخ شده بود.
منم خندیدم و گفت:
- حالا یه کاری بکن تا امشب بندازنمون بیرون.
با زرنگی گفتم:
- به من چه من و که نمی ندازن تورو می ندازن من مثل یه دختر خوب و ساکت نشستم .
ابرویی بالا انداخت و گفت:
- عجب ماشاءالله به این ساکتی چشم نخوری خانوم.
نیش مو وا کردم و نچی کردم.
اون دوتا برادر که خابیدن ما هم برای اینکه مزاحم شون نشیم ساکت شدیم و خواب مون برد.
با صدای اذان و تکون خوردن های تخت چشم باز کردم.
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت41
#ترانه
مهدی نشسته داشت نماز می خوند و اخراش بود.
خابالود دوباره سرمو روی تخت گذاشتم و خوابم برد.
با صدا کردن های مهدی نشستم و بهش نگاه کردم.
چند بار پلک زدم تا تونستم خوب بیینمش و لب زدم:
- سلام صبح بخیر.
سری تکون داد و گفت:
- سلام خانوم صبح تو هم بخیر بلند شو دست و صورت تو بشور بیا صبحونه.
به میز نگاه کردم بیمارستان صبحونه اورده بود.
بلند شدم و دست و صورت مو شستم.
مهدی منتظر بود تا من بیام و با هم شروع کنیم.
دستامو خشک کردم و مهدی بسم الله گفت و لقمه گرفت و داد دستم وشروع کردیم.
داشتم میز و جمع می کرد که پرستار اومد برای عوض کردن پانسمان های مهدی.
مهدی معذب بود چون دختر بود و با لحن موادبانه گفت:
- خواهرم می شه یه اقا بفرستید!
دختره هم زود سری تکون داد و رفت.
بعد چند دقیقه یه پرستار اقا اومد و از بازوش شروع کرد .
خم شده بودم روی مهدی و با استرس به بازوش نگاه می کردم.
دستمو گرفت و گفت:
- بشین نمی خواد نگاه کنی.
سری تکون دادم ولی دوباره به کارم ادامه دادم.
با دیدن خراش و بخیه بازوش دلم ریش شد و بغض کردم با فشار دستش نشوندم و سعی کرد درد شو پنهون کنه:
- چیزی نیست باز داری گریه می کنی این همه اشک از کجا میاری خانوم؟
ناراحت نگاه ش کردم و گفتم:
- خیلی درد می کنه؟
نه ای گفت ولی گاهی از درد صورت ش جمع می شد.
نوبت رسید به پهلو ش تا اومدم پاشم نگاه کنم جدی اسممو صدا زد و سر جام نشستم.
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔺پزشکیان: من بلد نیستم زیاد حرف بزنم
🔹چیزهایی هم که باید از روی کاغذ بخوانم بدتر خراب میکنم.
پ.ن: نگران حرف زدن نباش آقای رییس جمهور . انشاالله با عمل درست ، کام این مردم شیرین شود.
╭🇮🇷
╰┈➤💻@jebhe_islamic