#آموزنده😁
فردی خودنما و متکبر که خود را
فیلسوف دَهـر میدانست
به #بهلول گفت :
به نظر من آدم احمق کسی است که به چیزی #اطمینان کامل داشته باشد. 😳
بهلول پرسید : تو مطمئنی؟
گفت : آری کاملاً #مطمئنم....!
🤣🤭😅
🌷🌹🌷🌷🌹🌹🌹🌹
روزی #بهلول داشت از کوچه ای می گذشت شنید که استادی به شاگردهایش می گوید :
من در سه مورد با امام صادق علیه السلام مخالفم .
اول اینکه می گوید خدا دیده نمی شود .
پس اگر دیده نمی شود وجود هم ندارد .
دوم می گوید : خدا شیطان را در آتش جهنم می سوزاند در حالی که شیطان خود از جنس آتش است و#آتش تأثیری در او ندارد .
سوم هم می گوید : انسان کارهایش را از روی اختیار انجام می دهد در حالی که چنین نیست و از روی اجبار انجام می دهد .
#بهلول که شنید فورا#کلوخی دست گرفت و به طرف او پرتاب کرد ،
اتفاقا کلوخ به وسط پیشانی استاد خورد ،
استاد و شاگردان در پی او افتادند و او را به نزد خلیفه آوردند .
خلیفه گفت : ماجرا چیست؟
استاد گفت : داشتم به دانش آموزان درس می دادم که #بهلول با کلوخ به سرم زد . و الان درد می کند .
بهلول پرسید : آیا تو درد را می بینی؟
گفت : نه ،
بهلول گفت : پس دردی وجود ندارد .
ثانیا مگر تو از #جنس خاک نیستی و این کلوخ هم از جنس خاک پس در تو تأثیری ندارد ،
ثالثا : مگر نمی گویی انسانها از خود اختیار ندارند ؟
پس من مجبور بودم و سزاوار مجازات نیستم .
استاد اینها را شنید و خجل شد و از جای برخاست و رفت .
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic
#آموزنده
روزی حضرت عیسی «ع» از صحرایی می گذشت. در راه به پرستش گاهی رسید که عابدی در آنجا زندگی میکرد. حضرت با او مشغول حرف زدن شد.
دراین هنگام جوانی که به کارهای زشت و ناروا سرشناس بود، از آنجا گذشت. وقتی چشمش به حضرت عیسی «ع» و مرد زاهد افتاد، پایش سست شد و از رفتن باز ماند. همان جا ایستاد و گفت: خدایا من از کردار زشت خویش شرمنده ام. حالا اگر پیامبرت مرا ببیند و سرزنش کند، چه کنم؟! خدایا عذرم را بپذیر و آبرویم را مبر.
مرد زاهد تا آن جوان را دید سر به آسمان بلند کرد و گفت: خدایا! مرا در قیامت با این جوان گناه کار محشور نکن. دراین هنگام خداوند به پیامبرش وحی فرمود که به این زاهد بگو:
ما دعایت را مستجاب کردیم و تو رابا این جوان محشور نمیکنیم، چرا که او به علت توبه و پشیمانی اهل بهشت هست و تو به علت غرور و خودبینی، اهل جهنم!
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic