💫🌟🌙#داستــــــــــان شـــــــــب
⭕️✍حکایتی بسیار زیبا و خواندنی
🌺🍃🍁🍃🍂🍃🍁🍃🍂🍃🍁
🍃
مامورین مرزی مردی را می بینند که بر روی دوچرخه خود سه کیسه گذاشته و میخواهد از مرز رد شود، به او مشکوک شده و از او میپرسند: چه همراه داری؟ مرد میگوید: شن!
آنها شروع به تفتیش کیسهها می کنند و میبینند که حرفش درست است و درون کیسهها چیزی جز شن نیست.
با این حال برای مدتی او را نگه میدارند و به جستجوی بیشتری میپردازند ولی باز هم جز شن چیزی پیدا نمیکنند.
این روند هر هفته تکرار میشد و مامورین همواره مرد دوچرخه سوار را همراه با کیسههای شن در حوالی مرز مییافتند. چند سال به همین منوال گذشت تا اینکه دیگر پیدایش نشد!
روزی یکی از ماموران آن مرد را در بازار شهر یافت. به او نزدیک شد و گفت: با تو کاری ندارم و فقط می خواهم از تو یک سوال بپرسم. می خواهم بدانم تو چه چیز قاچاق می کردی؟!
او لبخندی زد و گفت: دوچرخه!
👈خروج مغزها که سرمایه اصلی است را نمیبینند ولی هزینههای آموزش توجهشان را جلب کرده!
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic
#داستان
مردی حکیم از گذرگاهی عبور می کرد ، دید گروهی می خواهند جوانی را به خاطر گناه و فساد از منطقه بیرون کنند و زنی از پی او سخت گریه می کند .
پرسیدم این زن کیست ؟
گفتند : مادر اوست . دلم رحم آمد ، از او نزد جمع شفاعت کردم و گفتم : این بار او را ببخشید ، اگر به گناه و فساد بازگشت بر شماست که او را از شهر بیرون کنید .
حکیم می گوید : پس از مدتی به آن ناحیه بازگشتم ، در آنجا از پشت در صدای ناله شنیدم ،
گفتم شاید آن جوان را به خاطر ادامه گناه بیرون کردند و مادر از فراق او ناله می زند . در زدم ، مادر در را باز کرد ، از حال جوان جویا شدم .
گفت : از دنیا رفت ولی چگونه از دنیا رفتنی ؟ وقتی اجلش نزدیک شد گفت :
مادر همسایگان را از مردن من آگاه مکن ، من آنان را آزرده ام و آنان مرا به گناه شماتت و سرزنش کرده اند ، دوست ندارم کنار جنازه من حاضر شوند ،
خودت عهده دار تجهیز من شو و این انگشتر را که مدتی است خریده ام و بر آن « بسم اللّه الرحمن الرحیم » نقش است با من دفن کن و کنار قبرم نزد خدا شفاعت کن که مرا بیامرزد و از گناهانم درگذرد .
به وصیتش عمل کردم ، وقتی از دفنش برمی گشتم گویی شنیدم : مادر برو آسوده باش ، من بر خدای کریم وارد شدم...
╭❣
╰┈➤💻@jebhe_islamic