eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
713 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
9.2هزار ویدیو
38 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? یاد دختره که اومده بود افتادم و با دلخوریو کنایه گفتم: - یه دختری جونی اومده بود دم در کارت داشت. متعجب گفت: - با من؟ نگفت کیه؟ شونه بالا انداختم و گفتم: - نمی دونم یه دختر قد ش یکم بلند تر از من چادری بود روسری ش هم سبز بود صورت گرد و تپلی داشت کنار لب ش هم خال داشت. دستاشو خشک کرد با لباسش و گفت: - ابجیمه کی اومده گوشیم خاموشه حتما زنگ زده. متعجب گفتم: - ابجی واقعیت؟ سری تکون داد و زود گوشی شو زد شارژ. اخیش خیالم راحت شد ها. گوشی شو روشن کرد و زنگ زد خواهرش و اونم گفت الان میاد اینجا. ریز ریز خندید یه تای ابرومو دادم بالا وگفتم: - چرا می خندی؟ دستی به موهاش کشید و گفت: - شما رو دیده صدای رنگ و بوی تحدید داشت. خندیدم و گفتم: - برو قایم شو الان میاد پوست از سرت می کنه. خندید و گفت: - با شوهر و برادر شوهرش داره میاد چادر بزنید به نظرم بهتره. لباس تنم یکی از همون لباس های بلند تا روی زمین ی بود که خودش خریده بود و واقا مثل چادر هم می موند. سری تکون دادم و چادر سفیدمم سرم کردم. توی اشپزخونه رفتم و سعی کردم مثل خانوم خونه چایی درست کنم و وسایل پذیرایی و اماده کنم. اب جوش اومد و گفتم: - مهدی چقد چایی بریزم؟ لحن خودمونیم دست خودم نبود بلد نبودم مثل اون جمع ببندم. اونم گفت: - یه عاشق ترانه خانوم. اولین بار می گفت ترانه خانوم. من بی جنبه هم ذوق زده شدم. تقریبا همه چی اماده بود مهدی سری زد و گفت: - دستتون طلا. با ذوق گفتم: - کد بانو شدم. که صدای در بلند شد. مهدی رفت درو باز کنه با استرس جلوی در وردی وایسادم و بعد کلی بغل و حرف زدن اومدن داخل. با خواهرش دست دادم و گفتم: - سلام بفرماید . الان باید بگم خونه خودتونه؟ خوب معلومه که خونه خودشونه. اونم لبخندی زد و صورت مو بوسید منم همین کارو کردم. به شوهر و برادرشوهرش هم سلام کردم. اونا هم مثل مهدی بودن. نشستن و رفتم اول چایی اوردم ریختم و با بسم الله رفتم تو پذیرایی. مهدی پاشد ازم گرفت و چید جلوی بقیه. اونا هم انگار فیلم سینمایی دیده باشن زل زدن به ما! اب دهنمو قورت دادم و گفتم: - میوه بیارم؟ مهدی هم مثل خودم اروم گفت: - نه هنوز زوده. سری تکون دادم و نشستیم. خواهرش حسابی کنجکاو بود و خیلی زود دوم نیاورد و گفت: - مهدی جان نمی خوای معرفی کنی؟ زل زده بودم به مهدی بیینم چی می خواد بگه . با حرف ش شکه شدم: - همسر آینده ام ترانه خانوم اتفاقا می خواستم زنگ بزنم بیاین اخر هفته یه جشن داشته باشیم برای عقد بلاخره یه مشکلاتی پیش اومده ترانه خانوم مجبور ه اینجا بمونه و نمی شه بیشتر از این طول ش داد. همین چند جمله رو تا گفت جون ش دراومد حسابی خجالتی بود. کلی عرق کرده بود خواهرش گفت: - بریم روستا جشن بگیریم؟ مهدی گفت: - هنوز تصمیم نگرفتیم نظر اصلی با ترانه خانومه. خواهرش دست منو گرفت و گفت: - اونجا انقدر خوشکله باصفا کلی درخت سرسبزی باغ جنگل کوه همه چی یه عقد بگیریم مردم روستا بیان خیلی خوش می گذره . متعجب گفتم: - روستا؟ سری تکون داد و گفتم: - من تا حالا روستا نرفتم نمیدونم چه شکلیه! خواهر مهدی متعجب گفت: - نرفتی؟ مگه می شه؟ به مهدی نگاه کردم و اون گفت: - ترانه خانوم دختر یکی از استادید دانشگآه ماست یعنی بالا شهر زندگی می کنن تا حالا روستا نرفته. پسرا گرم صحبت شدن و منم فهمیدم اسم خواهرش فاطمه است. کلی ازم سوال پرسید و خیلی دختر کنجکاو و شری بود عین خودم و حسابی جور شده بودیم. کل اطلاعات از آشنایی تا الان رو از من کشید بیرون تا بلاخره اروم گرفت. ساعت ۱۲ شده بود و وقت خواب بود. فاطمه اهل خوزستان بود یعنی شوهرش اونجا بود و بعد ازدواج رفتن اونجا. کمک مهدی جا برای مردا توی پذیرایی پهن کردم برا خودم و فاطمه هم توی اتاق. فاطمه زود خواب ش برد ولی من خوابم نمی یومد. هنوز تو شک حرف مهدی بودم. واقعا اونم منو میخواست؟ چادرم و سرم کردم و پاورچین پاورچین از پذیرایی گذشتم و رفتم تو حیاط. لب حوز نشستم که صدای جیر جیر در پذیرایی اومد مهدی بود. اونم نخوابیده بود. سمتم اومد و با فاصله نشست و گفت: - دارید به حرفم فکر می کنید؟! سری تکون دادم و گفتم: - اره تو واقا منو دوست داری؟ دستش که تو جیب ش بود و دراورد و گرفت جلوم یه جعبه مخمل صورتی بود. بازش کرد بلند شد جلوم دو زانو روی زمین نشست و گفت: - می شه لطفا با من ازدواج کنی؟ قول می دم کم برات نزارم و همیشه حامی و پشتت باشم دل ت رو نرجونم و باعث لبخند روی لب ت بشم. با هیجان بهش چشم دوخته بودم. به قلم بانو