°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت86
#راوی
خط صاف را که دیدند وحشت کردند.
نزدیک بود سکته کنند!
ترانه داشت می شد عشق و خواهر نیمه راه!
داشت پر می کشید می رفت!
انگار دیگه توان جنگیدن با مرگ را نداشت و جان به جان افرین تسلیم کرده بود.
سیلی از دکتر و پرستار داخل اتاق ریختند.
مهدی دیگر تاب نداشت.
دوباره قامت ش خم شد و روی زمین افتاد.
به همه رو می زد به خدا التماس می کرد و هر چه دعا بلند بود با گریه و خلوص نیت می خواند نذر می کرد تا بلکه امید زندگی اش برگردد.
طاهر بر سر خود می کوبید و از شدت غم نمی دانست چه کند!
شک ها برای بار دوم به میان امدند.
یک
دو سه
....
دکتر داد می زند نشد دوباره.
یک
دو
سه
باز هم نشد
یک
دو
سه
و هیچ!
ترانه رفته بود.
برای همیشه رفته بود!
طاهر نتوانست تحمل کند و نقش بر زمین شد.
زینب و بقیه که حالا رسیده بودند دویدند .
زینب کنار طاهر نشسته بود وبا گریه صدایش می کرد اما جز سکوت چیزی نصیب ش نمی شد.
نمی دانست برای ترانه ای که دیگر نیست گریه کند یا طاهری که اب شدن ش را به چشم می دید.
مهدی به جنون رسیده بود دیوانه شده بود.
وارد اتاق شد و پارچه را با شتاب از روی بدن خانوم ش کشید.
رو به دکتر فریاد کشید:
- برو کنار چیکار می کنی واسه چی پتو کشیدی رو سرش خانوم من زنده است زنده می فهمی واسه چی دستگاه ها رو کشیدی ها شک ها را از دست پرستار با تمام توان می کشد سکندری می خورد و چند قدمی به عقب پرت می شود .
خودش را جلو می کشد و با التماس به چهره ترانه اش خیره می شد .
زیر لب با التماس زمزمه می کند:
- یا زهرا
یا حسین
یا زینب
چشم هایش را می بنند و شک را می زند.
ترانه به بالا کشیده می شد و به تخت کوبیده می شود.
امد باز تکرار کند که دکتر سریع دست ش را جلوی بینی ترانه قرار می دهد و فریاد می کشد:
- دارد نفس می کشد دستگاه ها رو وصل کنید سریع.
مهدی چشم هایش را باز می کند.
و پلک های ترانه تکان می خورد و بی رمق باز می شود.
نگاهشان به هم گره می خورد.
همه شکه شده اند!
زیر لب بی جان ترانه زمزمه می کند:
- م..هد.ی.
چشم هایش بسته می شود و این بار می خوابد خسته است .
لبخند بی رمقی روی لب های خشکیده مهدی می نشیند و دیگر توان ی در وجودش باقی نمی ماند و پرستار ها زیر بازوان ش را می گیرند تا سریع به اوضاع اش رسیدگی کنند.
به قلم بانو