°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت88
#ترانه
بغض کرده گفتم:
- اخه چرا مگه من چیکارت کردم؟
شونه هاش لرزید و با گریه مهدی منم گریه ام گرفت و گفت:
- داشتی من ترک می کردی! داشتی بی من کجا می رفتی نامرد! ها؟
متعجب گفتم:
- من؟ من که جایی نرفتم.
یکم نگاهم کرد و انگار چیزی فهمیده باشه گفت:
- تو سه هفته است بیهوشی توی کما بودی به من نگفتن دیروز اومدم و اتفاقی طاهر رو توی بخش کما دیدم فهمیدم تو سه هفته است تو کما هستی ولی هیچکس چیزی به من نمی گفت سطح هوشیاری ت اومده بود پایین قلب ت ایستاد داشتی ترکم می کردی دستگاه ها رو کشیدن شک جواب نداد پارچه کشیدن روت نزاشتم سرشون داد زدم تو هیجا نباید می رفتی شک زدم خودم برگشتی سطح هوشیاری ت برگشت اوردنت اینجا دکتر می گه باعث شدم بهت شک وارد بشه و مثل یه معجزه می مونه!
شکه با چشم های گرد شده داشتم نگاه ش می کردم.
که در باز شد و طاهر اومد تو.
زدم زیر خنده و گفتم:
- برو بابا خودتونو مسخره کنید داداش بیا نگاه مهدی کن می گه من سه هفته است تو کما بودم و مردم و زنده شدم مگه می شه اخه!
طاهر سمتم اومد و خم شد پیشونی مو بوسید و دستمو توی دست ش گرفت و گفت:
- راست می گه می دونی چقدر دقم دادی تو این مدت؟
راست می گفت خیلی لاغر شده بود و غمگین.
ولی باور نمی کردم.
شکه داشتم نگاه شون می کردم.
طاهر به چشام زل زد و گفت:
- اگر مهدی نبود تو رو نجات بده زندگی من فلج می شد ترانه!
و شونه های طاهر هم لرزید.
اب دهنمو قورت دادم و گفتم:
- واقعا من مرده بودم؟
به قلم بانو