°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°°💚°
°💚°°💚°
°💚°
#ࢪمآن↯
﴿**عشقبہیڪشࢪط**﴾
#به_قلم_بانو 📕⃟?
#قسمت90
#ترانه
طاهر بوسه ای به پیشونیم زد و باشه ای گفت.
از همه گی خداحافظ ی کرد و رفت.
کم کم اتاق خلوت شد و بقیه هم رفتند.
با مهدی داشتیم حرف می زدیم که پرستار داخل اومد و گفت:
- اقای نیک سرشت اماده باشید الان دکتر میاد بخیه هاتونو بکشه!
و رفت.
متعجب گفتم:
- بخیه؟ بخیه های کجات؟
مهدی لبخندی زد و گفت:
- شکمم بازوم پام.
بغض کردم.
مهدی اخمی کرد و گفت:
- باز که بغض کردی خانوم سالم جلوت وایسادم دیگه بخیه که چیزی نیست خودت هم بخیه خوردی بازوت و پات سرت ولی جذبی الان ناقصی؟ نه! منم عین تو.
یکم اروم گرفتم و سر تکون دادم و گفتم:
- چرا برای تو جذبی نزدن؟
مهدی گفت:
- اوضاع م وخیم بود خون زیادی رفته بود تو اتاق عمل دیگه زدن.
سری تکون دادم و گفتم:
- چرا من رفتم تو کما؟
تو که بیشتر از من زخمی شدی!
مهدی لبخند تلخی زد و گفت:
- سکته کردی.
با تعجب نگاه ش کردم و به صحنه تصادف فکر کردم .
راست می گفت.
بهت زده گفتم:
- اره تصادف کردیم اون تریلی عقب ماشین و کامل له کرد ولمون نمی کرد محکم کبوندمون توی ستون پایه درد داشتم سر من و تو خورده بود توی شیشه و شیشه ترک برداشته بود و زده مون تو ستون شیشه خورد شد جلوی ماشین له شد پاهام انگار داشت قطع می شد درد و حس می کردم نگاهم خورد به تو فرمون با شدت رفته بود تو شکمت از دهن و سرت خون می ریخت ترسیدم خیلی ترسیدم یهو قلبم شدید درد گرفت و دیگه نمی دونم.
مهدی سرشو پایین انداخت و گفت:
- پس به خاطر من رفتی توی کما و سکته کردی شرمنده اتم.
اخمی کردم و با قهر رومو برگردوندم.
هر چی می شه می زاره تقصیر خودش!
اروم صدام زد:
- خانومم.
که در باز شد و دکتر اومد نشد دیگه چیزی بگه.
بخیه هاشو کشید و رفت .
پشت بهش دراز کشیده بودم و نگاهش نمی کردم! تا ادب بشه که
به قلم بانو