eitaa logo
☫جبهه اسلامی☫
715 دنبال‌کننده
12.5هزار عکس
9.2هزار ویدیو
38 فایل
🌷 اَللّهُــمَّ عَجـِّـل لِوَلیِّــکَ الفَــــرَج 🌷 هرآنچه که یه دهه هشتادی غیرتمند برای روشنگری و جهاد تبیین نیاز داره واقعی و کاملا موثق اینجاست خوش اومدی رفیق💐 کپی:حلال ارتباط با مدیر @Saghy66
مشاهده در ایتا
دانلود
°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚°°💚° °💚°°💚°°💚° °💚°°💚° °💚° ↯ ﴿**عشق‌بہ‌یڪ‌شࢪط**﴾ 📕⃟? تاج و توی صندوق ش گذاشتم و گفتم: - درسته اقا من به این توجه نکرده بودم ممنون که گفتی و نزاشتی گناه بکنم. لبخند قشنگی روی لب های مهدی نقش بست و گفت: - می دونم که با تو به سعادت می رسم ترانه ممنونم از وجودت! منم متقابل لبخند زیبا تری به چشماش هدیه کردم. مهدی تور رو بست و بلند شدم. انگار که یه چادر سفید دمباله دار تنم کرده باشم! مهدی پشت سرم وایساد و گفت: - مثل فرشته ها شدی خانوم ! فقط دوتا بال کم داری! از این تعریف ش قند تو دلم اب شد. مگه بجز یه همدم از جنس مهربانی چیز دیگه ای هم از این دنیا می خواستم؟ با کمک مهدی از پله ها پایین رفتم و سوار ماشین شدیم. قرار شده بود بریم رستوران و بعد شمال. حتا نتونستیم ماشین رو گل بزنیم چون نباید جلب توجه می کردیم و ماشین مون رو هم عوض کرده بودیم! مهدی راه افتاد و این دفعه به مناسبت عروسی مون مولودی از حضرت زینب گذاشت. منم باهاش دست می زدم و مهدی یه جاهایی همخونی می کرد و منو تشویق می کرد بیشتر دست بزنم و بخندم. بلاخره به رستوران مورد نظر رسیدیم . وارد سالن شدیم و مهمان هامون بلند شدن و صدای دست و صلوات بالا رفت. تک تک با همه روبوسی کردم و خوشامد گفتم . اخرم روی صندلی نشستیم و یه نی نی دادن بغلم. می گفتن این کار برای اینکه خدا بهمون بچه بده اونم بچه های سالم.