☫جبهه اسلامی☫
#عشق_پاک_من🌱 #پارت_3 یه بلیط اتوبوس گرفتم.. موبایل مدل پایینم رو از کیفم درآوردم و به زن عمو زنگ زد
#عشق_پاک_من🌱
#پارت_4
وقتی مصطفی به دنیا اومد، زن عمو حالش خیلی بد بود. مامان هم مواظبت کرد ازش. مصطفی چند ماهی ازم بزرگتره..
چند ماه بعد که من به دنیا اومدم، مامان همچنان از مصطفی مثل پسر خودش مراقبت کرد
ولی مامان هم مشکل داشت. چون شیر کافی نداشت
واسه همین جفتمون شیر خشک میخوردیم.
همیشه حسرت این رو میخوردم که کاش مامان مشکل نداشت و به جفتمون شیر میداد تا این روزا ما محرم بودیم و آبجی و داداش حساب میشدیم.
_پس مزاحم میشم...
_این چه حرفیه گل دختر. بی صبرانه منتظر اومدنتم.
_ممنون زن عمو.. بابت همه چیز ممنون
زن عمو قربون صدقم رفت و قطع کرد
بالاخره رسیدیم تهران
دل کندن از گیلان برام کار سختی بود. یه عمر تو دشت و جنگلای رشت بزرگ شدم. با امیررضا،داداشم، خاطره های زیادی داشتم.
کپی رمان پیگرد قانونی دارد🔴
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
●▹͢ᵀ͢ᴴ͢ᴱ͢ @jebhe_islamic
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝