☫جبهه اسلامی☫
#عشق_پاک_من🌱 #پارت_4 وقتی مصطفی به دنیا اومد، زن عمو حالش خیلی بد بود. مامان هم مواظبت کرد ازش. مصط
#عشق_پاک_من🌱
#پارت_5
دلتنگ اشک ریختم
چمدون رو برداشتم و میخواستم از ترمینال خارج شم که صدای بوق ماشینی رو شنیدم
سرمو بلند کردم دیدم مصطفی ست.
لبخندی زدم و داشتم چمدون رو میکشیدم و میبردم که اومد سمتم
_سلام دخترعمو
_سلام. خوبید؟
_الحمدالله شما خوبی؟ بدید من
خواستم مخالفت کنم که چمدون رو گرفت و برد گذاشت تو صندوق ماشین
در عقب ماشین رو باز کردم که گفت
_ببخشید خانم محترم، اسنپ گیر آوردید؟
قیافه ش رو باحال کرد که نتونستم خودم رو کنترل کنم و خندیدم.
لبخند عمیقی زد و در جلو رو برام باز کرد
اگه مخالفت میکردم زشت میشد!
کپی رمان پیگرد قانونی دارد🔴
╔╦══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╦╗
●▹͢ᵀ͢ᴴ͢ᴱ͢ @jebhe_islamic
╚╩══• •✠•❀ - ❀•✠ • •══╩╝