#آنچه_گذشت
یلدا مجالى است براى تکرار هر آنچه روزگارى، سرمشق خوبى هایمان بوده اند و امروز بر روى طاقچه عادت هایمان غبار مى گیرند ...
از بازی ها و گپ و گفت هامون که بگذریم، در خدمت مادربزرگ مهربونی بودیم که با شیرین زبونی بهمون گفت قدر داشته هامون رو بدونیم، زندگی رو آسون بگیریم تا راحت بگذره.
بهمون گفت چجوری میشه غم و غصه و گله و شکایت رو بذاریم کنار و لبخند و آرامش و معنویت رو به خانواده و اطرافیانمون هدیه کنیم.
بعد هم با همدیگه رفتیم سراغ حضرت حافظ و فال و شاخه نبات ...
از خوراکی ها نمی گم که شنیدن کی بود مانند دیدن 😍😍😍
خلاصه بگم جمعمون حسابی جمع بود و جای شما خیلی خالی بود. (خیلیامون تو عکسا نیستن) ان شاءالله برنامه های آینده در خدمت شما گل های مجلس باشیم 😉
29 جمادی الاول/ 3 دی 1401____
به ما بپیوندید👇👇👇👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1725628430Cc8cd5f9ea1
#آنچه_گذشت
همه ی دنیا برای دنیا خواهان
این کنج زرد دوست داشتنی برای ما
و رنج های مشترکمان...
چقدر خوب که این روزها را خدا برای ما خواست
روزهای قشنگِ خدا که با میزبانی از بنده های خوب خدا زیباتر شد...
امروز روز سوریه بود ...
سوریه ی عزیز ما که وجب به وجب بوی حاج قاسم را می دهد...
بشری راویِ سوریه بانویی جوان اهل نبل و الزهرا
حرف های امروز بشری هم تلخ بود هم شیرین...
تلخ بود چون روایت رنج مردمانی از بندگان خوب خدا بود...
شیرین بود چون به برکت قدم های حاج قاسم تومار ظالم در هم پیچید...
شیرین بود چون ایران عزیز لااقل ۴ دهه ست که این چنین بوی خون نمیدهد ...
شیرین بود چون نه تنها در ایران زیر سایه ی امنیت هستیم بلکه ایران تکیه گاه مظلومان عالم ست...
چه چیزی شیرین تر از این که همه با هم دست برادری(اخوت) بدهیم و منتظر قدم های مبارکش باشیم...
گفتم که...
همه ی دنیا برای دنیا خواهان
این کنج زرد دوست داشتنی برای ما امت واحده ی رسول الله...
♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️
15 جمادی الثانی/ 18 دی 1401____
به ما بپیوندید👇👇👇👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1725628430Cc8cd5f9ea1
#آنچه_گذشت
همه ی دنیا برای دنیا خواهان
این کنج زرد دوست داشتنی برای ما
و رنج های مشترکمان...
چقدر خوب که این روزها را خدا برای ما خواست
روزهای قشنگِ خدا که با میزبانی از بنده های خوب خدا زیباتر شد...
امروز روز سوریه بود ...
سوریه ی عزیز ما که وجب به وجب بوی حاج قاسم را می دهد...
بشری راویِ سوریه بانویی جوان اهل نبل و الزهرا
حرف های امروز بشری هم تلخ بود هم شیرین...
تلخ بود چون روایت رنج مردمانی از بندگان خوب خدا بود...
شیرین بود چون به برکت قدم های حاج قاسم تومار ظالم در هم پیچید...
شیرین بود چون ایران عزیز لااقل ۴ دهه ست که این چنین بوی خون نمیدهد ...
شیرین بود چون نه تنها در ایران زیر سایه ی امنیت هستیم بلکه ایران تکیه گاه مظلومان عالم ست...
چه چیزی شیرین تر از این که همه با هم دست برادری(اخوت) بدهیم و منتظر قدم های مبارکش باشیم...
گفتم که...
همه ی دنیا برای دنیا خواهان
این کنج زرد دوست داشتنی برای ما امت واحده ی رسول الله...
♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️
🆔 @patoghe_andishe
🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439
#آنچه_گذشت
معنای مقاومت برای ما ایرانی ها اصلا شاید از لبنان شروع شد...
لبنان زیبا با مردمان صبور و غیور ...
دیروز مِلحَم ما را مهمان نقطه ای از جنوب لبنان کرد ...
بهشت زیبای خدا روی زمین...
منمیگویم بهشت اما مِلحَم می گفت که فکر کن روز اول یک عروس را چطور به خانه ی بخت می فرستند؟
لبنان همان عروس بود... اما حالا ...
مِلحَم یکزن است...
یک زن که تلخی و نا امنی را از نگاه نکته سنج و لطیف خودش نقل کرد...
از سالهایی گفت که حتی از در خانه هم نمیتوانستند خارج شوند...
ماه ها خانه نشینی مطلق همراه ترس و اضطراب...
حرفهایش اگرچه یک روایت تلخ بود اما این زن پر بود از شور زندگی...
پر از امید بود ...
ته حرفهایش بوی یک پایان خوش میداد...
پایانی شبیه ظهور....
ملحم برای من معنای واقعی انتظار بود...
17 جمادی الثانی/ 20 دی 1401____
به ما بپیوندید👇👇👇👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1725628430Cc8cd5f9ea1
#آنچه_گذشت
امروز برای پاتوق اندیشه روز خیلی خاصی بود.
یک روز که خیلی معمولی شروع شد...
مهمان ها آمدند نشستند، پذیرایی شدند.
تمام روتین های برنامه یکی یکی انجام شد تا اینکه خانم زرین فاطمه راوی کشور پاکستان آمد.
شروع کرد به روایت گری...
گفت و گفت ...
وقتی به خودمان آمدیم داشتیم به پهنای صورت پا به پای قصه هایش اشک می ریختیم.
شانه هایمان سنگین شد و بغض های به باران ننشسته مان شکست 😭
خانم زرین از تیپ زینبیون گفت
از شهرش که قلب شیعیان پاکستان است
از سختی های زندگی اش
از بزرگ شدن یک دختر بچه بین اسلحه و ادوات جنگی
و ما اشک شدیم و باریدیم
او تنها یک روز زندگی معمولی در کشورش را روایت کرد
از نگاه مادی شاید کسی دلش نخواهد لحظه ای جای خانم زرین باشد اما من در تمام لحظات روایتش به او غبطه خوردم.
ولی یک برگ از روایت هایش بیش از تمام صفحات دیگر:
آنجا که از ارتباط قلبی و خاطرات شیرینش با حاج قاسم گفت.
زرین فاطمه بند دلش بدجوری بند به دل حاج قاسم بود.
و حالا سه سال شده که دل توی دلش نیست.
مهمان عزیزم برایمان یک تبرکی ارزشمند هم آورد. انگشترهای حاج قاسم را که از خودشان هدیه گرفته بود.
دیدیم و بوسیدیم و بوییدیم
به جای همه دوستانی که نبودند ...
17 جمادی الثانی/ 20 دی 1401____
به ما بپیوندید👇👇👇👇
🆔https://eitaa.com/joinchat/1725628430Cc8cd5f9ea1
#آنچه_گذشت
امروز برای پاتوق اندیشه روز خیلی خاصی بود.
یک روز که خیلی معمولی شروع شد...
مهمان ها آمدند نشستند، پذیرایی شدند.
تمام روتین های برنامه یکی یکی انجام شد تا اینکه خانم زرین فاطمه راوی کشور پاکستان آمد.
شروع کرد به روایت گری...
گفت و گفت ...
وقتی به خودمان آمدیم داشتیم به پهنای صورت پا به پای قصه هایش اشک می ریختیم.
شانه هایمان سنگین شد و بغض های به باران ننشسته مان شکست 😭
خانم زرین از تیپ زینبیون گفت
از شهرش که قلب شیعیان پاکستان است
از سختی های زندگی اش
از بزرگ شدن یک دختر بچه بین اسلحه و ادوات جنگی
و ما اشک شدیم و باریدیم
او تنها یک روز زندگی معمولی در کشورش را روایت کرد
از نگاه مادی شاید کسی دلش نخواهد لحظه ای جای خانم زرین باشد اما من در تمام لحظات روایتش به او غبطه خوردم.
ولی یک برگ از روایت هایش بیش از تمام صفحات دیگر:
آنجا که از ارتباط قلبی و خاطرات شیرینش با حاج قاسم گفت.
زرین فاطمه بند دلش بدجوری بند به دل حاج قاسم بود.
و حالا سه سال شده که دل توی دلش نیست.
مهمان عزیزم برایمان یک تبرکی ارزشمند هم آورد. انگشترهای حاج قاسم را که از خودشان هدیه گرفته بود.
دیدیم و بوسیدیم و بوییدیم
به جای همه دوستانی که نبودند ...
♦️کافه کتاب پاتوق اندیشه♦️
🆔 @patoghe_andishe
🔗 https://eitaa.com/joinchat/249495810Cf629980439