✴️✍یک بار «برادر محتاج» مسئول قرارگاه را برای شناسایی منطقه به هور بردم. محمدحسین مسئول شناسایی بود و میبایست برای توجیه همراه ما بیاید.
🌴سه تایی سوار قایق شدیم. او سکان را به دست گرفت و راه افتادیم. داخل هور همین طور که میرفتیم زیر لب اشعاری را زمزمه میکرد. کم کم صدایش بلندتر شد و به طور واضح خطاب به محتاج شروع به خواندن کرد:
🌴من مست و تو دیوانه ما را کی برد خانه
صد بار تو را گفتم کم خور دو سه پیمانه
در شهر یکی کس را هشیار نمیبینم
هر یک بتر از دیگر شوریده و دیوانه
جانا به خرابات آ تا لذت جان بینی
جان را چه خوشی باشد بیصحبت جانانه
هر گوشه یکی مستی دستی ز بر دستی
و آن ساقی هر هستی با ساغر شاهانه
تو وقف خراباتی دخلت می و خرجت می
زین وقف به هشیاران مسپار یکی دانه
ای لولی بربط زن تو مستتری یا من
ای پیش چو تو مستی افسون من افسانه
از خانه برون رفتم مستیم به پیش آمد
در هر نظرش مضمر صد گلشن و کاشانه.
چون کشتی بیلنگر کژ میشد و مژ میشد
وز حسرت او مرده صد عاقل و فرزانه
گفتم ز کجایی تو تسخر زد و گفتای جان
نیمیم ز ترکستان نیمیم ز فرغانه
نیمیم ز آب و گل نیمیم ز جان و دل
نیمیم لب دریا نیمی همه دردانه
گفتم که رفیقی کن با من که منم خویشت
گفتا که بنشناسم من خویش ز بیگانه
من بیدل و دست
ارم در خانه خمارم
یک سینه سخن دارم هین شرح دهم یا نه...
🌴حالات عجیبی داشت. انگار توی این عالم نبود. بنده خدا محتاج که با این حالات محمدحسین آشنایی نداشت. خیلی تعجب کرده بود. نگاهی به او میکرد و نگاهی به من. رو کرد به من: این حالش خوب است؟!
🌴گفتم: نگران نباش این حال و احوالش همین طور است. با اشعار عارفانه سَر و سِری داشت و با توجه به محتوای اشعار حالات معنوی خاصی به او دست میداد. گاهی سر شوق میآمد و میخندید و گاهی هم میسوخت و میگریست.
#ما_آمدیم
#لبیک_یا_خامنه_ای
#بیادهمه_شهدای_مظلوم
🅾🌴کانال اردوئی ستادزیارتی فتح المبین رزمندگان جبهه فرهنگی فاطمیون در ایتا ، سروش ، روبیکا ، تلگرام و توییتر👇
🚸 🚇
@jebhefatemiyon03_ORDOIE