eitaa logo
جیم
139 دنبال‌کننده
156 عکس
184 ویدیو
1 فایل
نقطه‌ی‌جیم
مشاهده در ایتا
دانلود
(درباره‌ی احوال ماه ربیع‌الاول) تیغ این یکی تیزتر است گفتی صفر که بگذرد خوب می‌شوی ..... اول پاییز دارم از خواب زمستانی بیدار می‌شوم نبضم محکم و سنگین مثل شروع حرکت قطار می‌زند شاخه‌ها و رگ و ریشه‌ام کش می‌آیند رگ‌هایم می‌گیرد اینجور که پیداست درختان، اول بهار حتما باید سر درد داشته باشند آه ... درختان بی‌زبان را چه خوب می‌فهمم ! ناگهان به خود می‌آیند باید لباس عوض کنند و از خود بیرون بزنند درختان بی‌جان برای بیدار شدن حتما باید احساس تنهایی کنند و گیج باشند و ندانند و نفهمند مثل وقتی که خوابی و ناگهان بلندی صدای شیپور از جا پرت و پریشانت کند که چه بشود؟ شاعری می‌گفت: از خموشای خود پا برون نه! نیک (بنگر!) چیست خیزاب و یا چیست تندر جوجه مرغابیانی که دیروز در حصار سپیدینه بودند سینه‌ی موج را می‌شکافند روی سر سایه‌ی سرد طوفان زندگی در نگهشان شکوفان Eitaa.com/jeeeem
امشب به به چه شبی است شب شکوی شب درد شب سالی که گذشت شب ‌بیهودگی جنگیدن شب تکرار قدم‌هایی که پیش از این هم سر راهت بودند و تو طیشان کردی به به امشب چه شبی است شب دردی که تحمل کردی مثل دیشب و پریشب که گذشت مثل فردا شب و پس‌فرداشب آمدم شب به مبارک‌بادت سالیانی است که تو آینه‌ی جان منی! که سیاهی تو سیاه که کبودی تو کبود چه کسی گفت که دیروز گذشت آنکه می گفت عدم باشدت آینده که بود؟ نیست امروز و همه دیشب و فرداشب شد درد آینده و دیروز فراموشم و دردا شب شد شب نفرین‌زده ی آگاهی شب دیدار زیارتگاهی که پر از آینه است و خودت تنهایی و اندر آن آینه‌ها همه در فکر خوداند با غم و غصه‌ی چند چهره‌ی آینه‌ها مات و غبارآلوده است قله‌ی عمر منند این شب‌ها فاتح عمر من‌اند این شب‌ها قبل و بعدش همگی ساکن دامان پر از افسونش آری این دین من است که شده درد و دریغ افیونش Eitaa.com/jeeeem
صبح و ظهر و بعدظهر و عصر و شام و نیمه‌شب‌ ها! خوب دانم هرچه هستم و آنچه دارم از تو بوده‌ست و_ زبانم لال_ نیست بی‌تو هیچ خونی سهم رگ‌های پریشانم بی‌تو _زبانم‌لال_ گفتم گفتم اما بی‌توام خشکیده، صحرای فراموشی روزگاری گرچه می‌خواندند دریای پریشانم بی‌تو دنبال تو می‌گردم بین صحرا بین دریا بین جنگل بی‌رمق، افتان و خیزان، باصبا بادی پریشانم با تو در آغوش تو یادش بخیر آن‌روز یادش سبز _ همچون تک درختی شاخه‌ساری دربیابان سهم گمگشته تکه چوبی روی دریا گرچه کم اما امید زندگانی بوسه‌ی گرمی به‌پیشانی یاد شب‌های زمستانی_ گرچه از آرامش لب‌های شیرینت هیچ‌مجنون میوه‌ای جز خون نچید و آخرین‌باری که می‌دیدی مرا خندیدی و کردی پریشانم Eitaa.com/jeeeem
جیم
کیت یا همان بُرد الکترونیکی همان صفحه‌های سبزی که قطعات مختلف رویش سوار می‌شوند بله بچه‌های عزیز! ما در اینجا یک بُرد سوخته داریم که عاقلی آن‌را خریده و بنا دارد یک مشت خازن و نمی‌دانم چیِ سوخته روی آن سوار کند اوهوم که بعد کار نکند ایده‌ی جالبی است به درد ابزار خاصی که نمی‌خورد ولی می‌شود با آن یک قصه نوشت شاید البته اگر دست یک داستان نویس بیافتد مخصوصا از آن جهت که ممکن است قطعه‌های سوخته اهل قیاس شوند و کارشان به حسادت بیافتد واقعا من هم سوالم این است‌که یک خازن سوخته چطور می‌تواند به یک خازن نسوخته حسادت کند و بدتر آن‌که به این فکر کند که یک روزی بله روزگاری بوده که او سالم بوده بعد یک‌جا که خوب یادش نیست و یا شاید بمرور زمان کم کم سوخته است آه خازن‌های بیچاره نازنین شما را بخدا آخر چگونه ؟ مطمئن باشید عاقبت هر نسوخته سوختن است بهر دلیلی که سوخته‌اید خود را ملامت نکنید و ببینید بعد چه معرکه‌ای بپا خواهد شد اصلا همین خدا فکر کردید کجاست ؟ در آسمانها ؟ ابدا خدا همان عاقل است که برد اولیه‌ی ما را تهیه کرده منتها به عرضتان برسانم آقایان! اصلا می‌دانستید که بهارِ سوخته‌ها سوختن است قسم می‌خورم که نمی‌دانستید ببینید خدا همین وقت است بالاخره برایتان عجیب نیست که هوا سرد شده است آه احساس نمی‌کنید یک خاری میخی چیزی در روحتان فرو کرده اند عجیب است من پایین قلبم احساسش می‌کنم مثل تیغ است از این تیغ‌های طبیعی که روی ساقه است خب در این چمن گل بی‌خار کس نچید آری اصلا به ذهن مضحک سوخته‌تان هم خطور نکرده بود خب من یعنی می‌خواهم بگویم یکی از همان خازن‌ها هستم و وقتی روشن شدم می‌دانید من امروز یک نکته کشف کردم و آن اینکه همه دنیای بیرون خود را ساخته‌اند و با چشمانشان بله آن‌را با دو چشمشان تماشا می‌کنند من هم دنیای بیرونی خود را ترسیم کردم دیدم که بعضی‌هایش خیلی قشنگ است ولی بعضی‌هایش نه و از آن‌جهت که فرق خیال و وهم و عقل را نمی‌فهمم آنهایی که دوست دارم و بنظرم کارساز بود را خیال و آن‌ها که می‌ترساندم را وهم و آن‌ها که ایندو نیستند را عقل نامیدم یعنی تصمیم گرفتم که آنها را که با وهم ساخته‌ام را نابود کنم و با خیالم بیشتر و بیشتر بسازم و بعد بافته‌هایم یعنی ساخته‌هایم را آن بیرون ببینم و نام این‌کار را عقل گذاشتم جالب نیست ؟ خب برد سوخته اینطور عمل می‌کند بله بکلی چیز متفاوتی است منتها هنوز ناقصم هنوز بتعداد کافی چیز میز سوخته نداریم من منتظرم Eitaa.com/jeeeem
جیم
ببینید یک چیزی هست که یک لحظه می‌آید و می‌رود بعضی‌ها برای مبالغه می‌گویند کمتر از یک لحظه که اشتباه است لحظه مقدار نیست که کم و زیاد شود یا هست یا نیست اگر هم می‌گوییم یک لحظه معنی اش این نیست که دو دارد مثل خدای واحد است که به معنی پیمانه است یعنی یک جرعه یا پیمانه از او مثل یک واحد از هر چیزی که می‌آید و تمام نمی‌شود هرچند بار که اتفاق بیافتد خب یک چیزی هست که یک لحظه می‌آید و می‌رود پس به چنگ نمی‌آید مثل جاده که بزرگ‌تر از تو است داشتنی نیست و فقط تکرار شدنی است اگر می‌خواهی جاده را داشته باشی باید پا درونش بگذاری باید سفر کنی می‌توانی جاده را حفظ باشی ولی حافظه کاری را برایت پیش نمی‌برد  چرا که نمی‌دانی این بار جاده و طلوع و غروبش ترا و خیالت را به‌کجا پرت می‌کند مثل خواندن متنی که نمی‌دانید کجا راهتان را زد و شما را چند برگه با خود برد یا اندیشه‌ای که شما را خیره به در و دیوارِ مغازه‌ها کرد بدون اینکه هیچ یک از آنها را دیده باشید بله یک چیزی بود که خودش را نشان می‌داد و ناگهان غیب می‌شد مثل خدا و یک هفته‌ای است دارد دیوانه‌ام می‌کند و شده‌ام مثل اینها که حافظه موقت ندارند البته من از کودکی حافظه موقت ندارم حافظه موقت بیشتر بدرد گذران عمر می‌خورد مثل  حرفهای دور همی و هرروزی برای کسانی که حرف‌های قدیمی و دنباله‌دار باهم ندارند. فقط خدا می‌داند آن حرف چه ربطی با این نوشته دارد چرا که نمی‌دانم کجا می‌‌روم که یک لحظه نزدیکش می‌شوم (آخر در خود فرو رفتن هم مثل سفر کردن است) و بعد کلمات دیوانه‌وار هوار می‌شوند و من باز گمش می‌کنم کلمات خودشان را او جا می‌زنند و تا بخودم می‌آیم می‌بینم هیچ‌یک از آنها نبود .... و حالا می‌بینم که کاملا از یادش برده‌ام سنگ تمام بگذار در کفه‌ی دو دستم امشب دو جام بگذار ای ساقی سبک دست سنگ تمام بگذار Eitaa.com/jeeeem
جیم
انتظار بله انتظار آقایان خواهشا کمی صبر کنید شما چقدر بی‌حوصله‌اید!؟ وانگهی من هم که نمی‌توانم همه حرف را در دو کلمه بزنم نترسید ! بالاخره کمترین عمر شصت سال است خب! برخی از این متخصصان حرف‌های خوبی دارند گوش کنید من هم روزی می‌خواستم بزنم توی خال بله وسط وسط آنقدر که همه انگشت بدهان بمانید و نفهمید چه شد ولی خب گیرم که زدید توی خال همه حرف‌هاتان هم درست ولی تمام می‌شوید باور کنید! حرف‌هایتان دنباله دار است ولی مثل یک کلاف یا پیله یعنی آن‌را کش می‌دهید ولی خودتان تمام می‌شوید انتظار اما گیج و ویج می‌نماید و ساده ولی همه تصورتان از توی خال زدن فقط همین‌جا ممکن است. انتظار عهد محکم می‌خواهد و سخن ساده برعکس شما شما پرطمطراق حرف می‌زنید بله چرا که هیچ پشت و پناهی جز اینجور حرف‌زدن ندارید اما حالا دیگر من به هر زبان که بشود او را می‌گویم ولو نپسندید ولو مرسل ولی پای عهد خودم می‌مانم من حرفِ خوب بلد نیستم البته زیاد بلدم ولی تمام می‌شوم من می‌خواهم تمام نشوم می‌دانید داشتم حرف‌های این به اصطلاح متخصصان را بلغور می‌کردم که مرتضی زد در گوشم می‌دانید چرا چون مرتضی از خرش پایین نمی‌آید بهتر بود بگویم مرکب ولی باور کنید خر داشت و داشت می‌گفت: (هیچکاک   آدم عادل و منصفی است و شخصیت‌هایش به تقدیر عادلانه‌ی خود می‌رسند و شخصیت‌هایش تحول پیدا می‌کنند ) ببینید آنها خیلی دقیق می‌گفتند شفاف و با جزئیات و من بعد سه سال حرف‌هایشان را که باید با زندگی‌ام می‌آمیخت کم کم فهمیدم ولی داشتم تمام می‌شدم برایش یک شعر هم گفته‌ام آه طولانی شد ببینید مرتضی منتظر است و حرف‌های کودکانه‌اش امید به زندگی دارند ولی حرف‌های پیر آنها نه تمام شده‌اند بله باید منتظر بود من یک منتظرم انتظار می‌خواهد همه‌چیز از آن او شود او، یعنی آینده و بر ما حکم کرده که فقط بله و فقط همه‌چیز اکسیژن شود هرجور که شده بهر زبانی تا آتش او روشن بماند وگرنه سردی و سرمای اکنون همه‌مان را مثل یک مرغِ منجمد می‌کند Eitaa.com/jeeeem
جیم
نزدیک نشوید آقایان ناسلامتی من اینجا خوابیده‌ام ! حالم بد است بدتر از همیشه و دارم تقاص پس می‌دهم تقاص بودنم را و گاهی زبانم لال لوس می‌شوم و با خودم فکر می‌کنم که خدایا مرا ببر نه اینجور نه خطاب به کسی که نمی‌داند چرا ظالم شده‌ام می‌گویم: دعا کن بمیرم همان‌دم یکه می‌خورم و بعد یاد حافظ می‌افتم ... مرده و زنده من به چه‌کار می‌آید؟ می‌گویم: خدایا عمر دوست را زیاد کن! نشسته بودم پیش خودم فکر می‌کردم فکرهای عجیب و غریب؛ بله من‌که نمی‌خواستم تو نمی‌دانی خدا که می‌داند من تحملت می‌کنم ولی درآخر بازنده تویی و او که از ابتدا بازنده بود داشت می‌سوخت ناگهان کسی مرا واسطه پیامی کرد محتوای آن پیام اما: به فلانی بگو اگر خواستی برنده باشی باخته‌ای! آب سرد ریخت روی سرم ترسیده‌ام و دیگر دست و پا نمی‌زنم می‌دانید ؟ همیشه تصورم از کسانی که زیر آب دارند خفه می‌شوند این بود که لحظه‌ی آخر را دست و پا نمی‌زنند بلکه چند ثانیه نگاهشان به سطح آب است. به آنجا چند ثانیه آخر را فقط نگاه می‌کنند. نمی‌گویم خدا را می‌بینند نه! خدا همان چند ثانیه است که دست و پا نمی‌زنی! ولی انگشتان من از کودکی خاطره می‌نوشتند. نمی‌دانم تاکی بدحالی و ترسیدن مرا غرق خود می‌کنند و نوشتن بفریادم می‌رسد ولی منتظرم پیش خودم می‌گویم: ای‌کاش یک‌جور دیگر بنویسم ای‌کاش داستان نویس بودم ای‌کاش شاعر بودم ای‌کاش نوشتن وسیله‌ی نجات نبود. بیخیال! شاعری و داستان نویسی سهم من نخواهد شد ولی حالا بخودم می‌گویم: خداروشکر حالت بد بود مثل همیشه آخر همیشه فکر می‌کنم تقصیر من است نه! باور کنید من الان از عهده هرکاری بر می‌آیم فقط وقتی می‌خوابم نمی‌توانم بیدار شوم من فکر می‌کنم اصحاب کهف هم تابِ مقاومت در برابر بیداری را نداشتند بیداری یعنی پذیرش بیداری مثل هواست در خواب تو نه مردی نه زنی نه شاعری نه ... در خواب، تو یک چشمی در خواب فقط اسم خودت را داری! هر چه هستی را در خواب داری! خواب پناهگاه من است. احساس می‌کنم خواب تنها جایی است که غرق و خیره چند ثانیه‌ای را خیره به دستان کسی هستم. آدم‌ها در خواب استرس دارند و وقتی بیدارند خیالشان راحت است که آنقدر می‌دوند تا آرام باشند ولی وقتی خوابند دلهره دارند که عقب افتاده‌اند. آدم‌ها در نظرشان حسابی کارآمد و عاقل‌اند. آدم‌ها حق دارند! ولی من .... من نمی‌توانم بدوم اینکه من آدم خوبی باشم مرا خفه می‌کند. خوب یعنی خیالم آسوده باشد یعنی دیگران از من راضی باشند یعنی مدرکِ نماز و روزه و بندگی خوب یعنی عاجز و محتاج نباشم خوب یعنی نترسم من خواهان بلا هستم اما عزیزان! من از بلا هم می‌ترسم و فکر می‌کنم تنها راه هم‌آغوشی با چیزی مهیب این است که از آن بترسی انکارش کنی و با آن بجنگی و در آخر بفهمی یک عمر در آغوشش بوده‌ای من از مرگ می‌ترسم مرگ که می‌آید بی‌حسی ! من دو بار مرده‌ام و هیچ نفهمیدم حتی ترس‌ها و فکر هایی که از حالا برای بعد از مرگ دارم را آنموقع نداشته‌ام شاعر ها می‌گویند خواب هم که هستند چشمان باز دارند و احتمالا وقتی که بیدارند هم، خوابِ چشمان یارند یکی‌شان می‌گفت: مراقبم که مبادا تهی شوم از تو قسم به چشم تو در خواب نیز بیدارم آه اما من من از روز می‌ترسم از ظهر و بعد از ظهر بدم می‌آید بخدا تقصیر من نیست اینها ترسناکند من می‌خوابم تا باور نکنم دیگر کسی نمی‌خواهد چشمان شوخ داشته باشد .... Eitaa.com/jeeeem