دیشب نمیدانم
و یا شاید پریشب بود
بهسوی خانهمان میرفتم و
جای خیابان کوچهها یا هر چه نامش جاده یا راه است
در فکرهایم غوطهور بودم
گهگاه برق یک اندیشه چون لبخند
بر کنج لبهایم
میآمد پدید و میدرخشیدند چشمانم
راه روشن بود و مقصد
پیش از این گفتم
بسوی خانمان تنها میان فکرهایم
راه میرفتم
دلم گرم از تماشای دوباره دیدن لبخند مادر بود
بسان آبشاری
بین آغوشش فرو میریختم
در بین دستانش
گرم میکردم
دستان سرد و صورت یخکردهام را
سلام ای نازنینم ایفدایت جسم و همجانم
ای فدایت جان و هم عمرم
کجا بودی ؟ چرا دیر آمدی!؟
گفتم:
نمیدانم دلم پیش تو بود اما از این دوری پشیمانم
راستی مادر !
جان مادر؟
چرا این برگ زرد خانهمان
کوچک قناری
این خوشآواز و قرین زندگانیمان
رها کرده سرودش را
نمیخواند چرا دیگر سرود دلنشینش را؟
و مادر گفت
با صدایی غمگرفته:
دیشب یا پریشب گربهای انگار
نشانش داده با نفرت
تیزیِ دندان نیش و پنجههایش را
و از جایی نمیدانم کجا
جستی زده چالاک و محکم
بروی لانهاش کوبیده دستش را
و آن کوچک قناری
آن زردرو آن باتبآلوده
جسته از سویی به سویی از قفس
کوبیده خود را بر در و دیوار
از بس که ترسیده
زبانبسته زبانش بند آمد
خدا داند که میخواند دگرباره
و شاید هم
فرامُش کرده این جامانده طفلک
[این جدا افتاده از جفتش ]
سرود و ناله روز جدایی را
حزینآواز تلخی را که یادش بود
بسان نغمهای شیرین درون گوش ما میریخت
و میلغزید گام هوشمان انگار ؛
یکی جام می از یک کهنه خمّ چند ساله
بیاد یک غمی بیانتها نوشیدهایم و
میربود از یادمان این زندگانی را
راستی این زندگانی گفتم ای مادر ؟
نه نام این نه
زندگی این نیست مادر جان!
کجا کی دیدهای که مردمان از صبح تا شام
بسان مرغکی لکنت گرفته سخت ترسیده
میکوبند خود را بر در و دیوار
پس از لختی
نمیخواند کسی آواز غربت را
نمیگرید کسی بر حال خود دیگر
همه در فکر خویشند و
نمیخواهد کسی جام محبت را
کجا دیدی؟
حواست هست ؟
[مادرم میگفت]
گفتم گوش من با توست !
بخوان مادر !
بخوان آواز تلخت را
سرود و قصههای قبل خوابت را
و مادر گفت
با چشمانی پر از حیرت و یا شاید کمی ترسیده و شاید کمی نفرت
نم اشکی دوید از گوشهی چشمش
و بغضی چون کلاف درد
میلرزاند آهنگ کلامش را :
نمیشوید خمار خوابها را آب
کجا کو آن کسی که زنده بر عشق است
همه سر در گم و پوچند و میکوبند از سر حسرت
دستها را روی دست و گاه بر سر
نمیمیرد کسی دیگر
همه بازیگران نقش امواتند
نمیخواهد کسی بازندهی این زندگی باشد
نشان از زندگانی نیست
دردی نیست
بسان باغ پاییزی همه بیبرگ و بیبارند
بهسوی غمگنک مرغ سراپازرد و تبآلوده رفتم
بخوان [بر زیر لب گفتم]
نمیخوانی چرا دیگر؟
مگر کار تو خواندن نیست ؟
و آن ترسیده باز از ترس میکوبید
تن زار و نحیفش را به هرجا بر در و دیوار
زبانم بند آمد عقب رفتم
میان فکرهایم میدویدم باز غافل از در و دیوار
باز پیش مادرم رفتم
چرا مادر؟ بگو این گربهی شوم از کجا آمد!
بگو مادر ترا من میدهم سوگند
و مادر گفت با لبخند و با سوگند:
بباز این زندگانی را !
یکی جام عسل در دست و
جامی شیر هم در دست دیگر گیر
عسل را مرگ پندار و دیگر صبر
این دو را با هم بیآمیز و بسان شهد شیرینی بهکامت ریز
و از آن سیر نوش و مبر از خاطرت فرزند من!
ای پارهی جانم مبر از یاد!
ترا من میدهم سوگند
که هر جا میروی هرگام
از ایندو سیر باشی
بنوش این طینت پاک شهادت را
بباز این زندگانی را
که هرکس خواست تا پیروز آن باشد
درنگی کرد و ساکت ماند
نشانم داد با گوشهی ابروش
گربهای تاریک را دیدم
که خود را چابک و چالاک بروی یک قفس انداخت
9.32M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
#انیمیشن
🔹حاج قاسم در کنار کودکان مظلوم و بیگناه غزه❗️
شهید سلیمانی برای دشمن خطرناکتر است از سردار سلیمانی!!
حتما ببینید...
🔰 اخبار لحظهای از عملیات طوفان الاقصی در کانال #اخبار_سرزمین 👇👇
🔸 @AkhbareSarzamin
داعش
داعش خبیث
یادمان که خوب هست ؟
یادتان که هست
داعش تمام شد
بازنده بود نباخت
فراموش شد
این فرش بدقواره
بیتار و پود شد
راستی چه ماند؟
راستی چگونه دود شد
داعش چه شد که یکباره ناپدید شد؟
خوب یادم است
با یک شهید
با چشمهای او
و منظرهای پیش رویمان
کدام منظره ؟
[ غروب بیابان
یک خیمه هم یادم است بود
میسوخت
و یک بیسرشت پست زخمخورده
یک نانجیب سیاهدل
او را اسیر کرده بود از پشت سر ]
نامش چه بود هان!؟
محسن
حجت خدا
یادتان که هست
از یادمان برد ترسها را
ناامیدیها را
حق داشتیم
پیش از او شاید حجت نداشتیم
کمکم نگاهها
سینه به سینه
دست به دست
آشنا شدند
رد و بدل شدند
آهنها مسها
[انگار کیمیا بود انگار سیمیا]
طلا شدند
آه ای نگاه گمشده در بین چشمها
آه ای خبر !
ایستاده منتظر !
پشت دربهای خانهمان
ایستادهای چرا
تو بیا!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🔴محل جنایت اسرائیلیها بازیچه کودکان غزه
🔹کودکان غزه حفرهای را که با موشک رژیم اسرائیل ایجاد شده به مکانی برای بازی تبدیل کردند.
✅ بدون سانسور؛ فوری و لحظهای از غزه👇
http://eitaa.com/joinchat/404946944Ceab6f2b794
5.57M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
خوشحالی کودکان غزه هنگام بارش باران
🔹کودکان نوار غزه همزمان با بارش باران و توقف حملات هوایی جنگندههای رژیم صهیونیستی به دلیل شرایط نامساعد جوی ابراز خوشحالی کردند.
@TasnimNews
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسر بچه فلسطینی: خدا با باران سیرابمان کرد
🔹بارش باران در نوار غزه در سیونهمین روز از تجاوز هوایی و زمینی رژیم اسرائیل به این منطقه از فلسطین اشغالی، علیرغم همه جنایتها و اقدامات غیرانسانی صهونیستها علیه غزه، منجر به خوشحالی ساکنان محاصره شده غزه شده است.
🔹پسربچه فلسطینی در ویدیو بالا حین جمع کردن آب باران در مخزن و گالن میگوید: خدا با بارانش ما را سیراب کرد؛ چرا که سختیهای ما را میبیند. آب شیرینی است.
@TasnimNews
7.6M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
بمباران کودکان درحال جمعآوری آب باران
🔹جنگندههای رژیم جنایتکار صهیونیستی گروهی از کودکان را درحالی که در اردوگاه جبالیا در مشغول جمعکردن آب ناشی از بارندگی بودند، بمباران کردند
@TasnimNews
مرداب عمرم
زندگانی را
نچسب و راکد و تیره
در گوشه افتاده
همچون گوشه،
گوشهگیر و تلخ و دور از چشم میانگاشت
بیجر و جوشی و خردک موج بیجانی
حاصلِ یک جامانده از طوفان
گریزان باد تنهایی
دریغ اما
اگر بادی از اینجا بگذرد
بیاعتنا باطعنه میگردانَد از من رو و نفرین میکند تقدیر شومش را
نمیبینم ببالای سر خود سایهای
جز سایهی یک کاج خشکیده
بروی شاخههایش جای برگ و بار
نشسته چشم در چشمم کلاغی پیر و افسرده
که نشناسد بجز رخت عزایش هیچ رختی و
نمیبیند در این اطراف
[چشمان ورمکردهاش که خون میریزد از آن]
دور یا نزدیک
سایهی شاخ و درختی را
اگر گمکرده راهی خستهای افتادهای سویم پناه آرد
[ بهمحض دیدن و بشنیدن آواز این بددل
و شاخ کاج خشکی که
نشسته چشم در چشمم بروی آن ]
کشد از دور آهی و کند دور از من و اینجا مسیرش را
که او در جستجوی زندگی آواره است و خوب میداند که اینجا زندگانی نیست
مرداب عمرم [پیش از این گفتم]
زندگی را
گوشهای تنها و دور از چشم میپنداشت
اما خوشا ناگه چه شد انگار
آن کلاغ پیر[ آن ناخجسته، بددلِ بدلحنِ دشمنشاد کن]
بر زیر گامش مرد
بوی تعفن رفت و نفرین رفت
بجای آه شکر آمد پدید و جای نفرین حمد
بسان سرو شد سرسبز آن خشکیده کاج بیبر و بیبار
انگار خواب است این
کجا دیدهاست چشم این را بهبیداری ؟
ولی دانم هم اینرا خوب
نبیند خواب مردابی
بسان کاج خشکیده ندارد کار با رویا
فرامش کرده بودم پیش از این دریا و جان و جنبش و باد و پی و پیوند را باهم
که این طوفان زنده
این جان را نوازنده درون گوش من میخواند
شیرین مثل لالایی
مرا خواب خودش میکرد
اما ماجرا این بود
سلامش کردم و گفتم:
سلام ای گشته از جان سیر و سیر از جان
سلام ای باد ای باران
که هستی از کجا میآیی ایتوفنده ای طوفان؟
بگو با من که دانم خوب
نمیآید به اینجا هرکسی که در پی سودی است
نمیآید بهاینجا کاروانی تشنهای
خستهدلی تا استراحت گیرد و آتش برافروزد
کز شبی تا صبح میهمان عمر من باشد
همه دنبال برخورداری و نفع خود و خویشند
واگر جایی نباشد بهرهای چیزی
بهچشم هرکسی بدیمن و منفور است و میگویند
بر زیر زبان باهم
(خدا داند چه کرده کاین چنین بدبخت و مهجور است؟)
و ایشی میکنند و نیش دندان پیش میآرند جای دست
جآی دست بخشنده
مهربان دست نوازنده
کجا شد خضر فرخنده
کجا شد آن دم پاک مسیحایی که میبخشید
جان را در تنی مرده
هلا مردم کجا کو آن پر رحمت گشاینده
به کردار شهیدانی که آهنگ بیابان ساز میکردند
و بر زیر قدمهاشان زمین سرسبز میگشت
و میزد هریک از آنها به جامی که
پر از خون بود جامش را
و مینوشید و میافشاند
آخر_جرعهی آنرا بروی خاک
بیاد آن قفسزاد قفسپرورد
حزین مرغی که همچون مردم آزاد سر میداد
آواز و سرودش را
(در عالم طرفه رازی هست شورانگیز
نگردد فاش هرگز هیچ مگر با خون)
و میافکند خود را در میان آتشی سوزان
بهنجار پرستویی
و جا میماند از او در بین خاکستر
یکی دست نوازشگر
بگو طوفان
کجا پیغمبر پاکی
دوباره ساز کشتیسازیی را کوک کردهست
چه طوفانی بهپا کردهست
بگو طوفان مرا هم میبری با خود
و طوفان
[آن سفرزاد سفرپروردِ از دور آمده نزدیک]
یکی جامی بدستم داد و گفتم نوش
چون نوشیدم از آن سیر
یکی آیات صبرم خواند و شد دور از من آن نزدیک
نقطهی جیم
. رفیق من پیش از آنکه پرکشد خبرنگار بود خبر چو طفل بود و او چو دایهاش خبر چو صید و او صبح و شب
5 Khabar(1).mp3
9.56M
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
بارش باران شدید و طوفان در غزه
نقطهی جیم
چقدر سینمایی
سینما را انکار نکنیم
سینمایی یعنی آرزوهای ما که در جایی ساخته شده
و ماهم دلمان میخواهد به آنجا سفر کنیم
موسیقی و باران و زندگی
من دلم با دیدن سیمانهای مخروبه نمیلرزد
کاری هم به نوشتههای روی کلیپ ندارم
اجالتا حرفهای خود مردم هم نشان از شکایت ندارد و سلمنا
شکایت از زنده بودن نیست
مطمئن باشید هرکس در راهی سختی کشیده در انتها دلش برای روزگار سختیاش تنگ میشود
ایکاش مردم ماهم قدرت اعجابانگیز نان و پنیر را باور میکردند
صفا و صدق و صمیمیت را
ایکاش کسی جرات میکرد بگوید حالمان بد است تا دیگرانی هم که حالشان بد است زبان باز کنند و بر راستی و بیریایی و نداری اتفاق میکردند
و از گفتن و عواقب گفتن نمیترسیدند.