eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
432 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مــیــلــاد حــضــرت عــیــســے مــســیــح پــیــام آور عــشــق 💚 و مــحــبــت را بــه همــه و بــخــصــوصــ همــوطــنــان مــســیــحــیــ‌ عــزیــز تــبــریــڪ و شــادبــاش مــیــگــویــیــمــ🎄✨🎄✨ 🎬 ༺🦋 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
پاکه در مقتلشان گذاشتی، قسم شان بده به رفاقت؛ و کن حاضرندباز هم جان بدهند تا تو تازه بگیری از شهدا 🕊بخواه تا دستت را بگیرند.... 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
مسیر عشق ؛ مسیری است پُر خطر او رفت ..! به پای خویش که نه! بی‌درنگ دعوت شد ... 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🌿🌿🌸🌸🌿🌿 ❤️ سلام اے صاحب دنیا ڪجایے گل نرگس بگو مولا ڪجایے جهان دلتنگ رویت گشته بنگر تو اے روشنگر شبها ڪجایے دلیل ندبه خواندن صبح جمعه تو اے ذڪر همه لب ها ڪجایے 🌤أللَّھُـمَ ؏َـجِّـلْ لِوَلیِڪْ ألْـفَـرَج🌤 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
احساس لذت در نماز 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
(_@AFSHIN035_)Android_file theme.attheme
89.9K
🌈 ༺🦋 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
🏞 موضوع 🏖 زمینه 🌈 رنگها 🌈 ༺🦋 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
🕌 اللہ‌اڪبر،اللہ‌اڪبر…! ¹⁰ دقیقہ‌اینترنت‌خاموشـ ! صدای‌اذان‌چہ‌ضربِ‌آهنگِ‌قشنگیست…!😌🗣🌸🍃 خدامیگہ‌بشتابید… قدقامت‌الصلاة… بریم‌پیش‌بہ‌سوی‌نمآز 📿 👌🏻 🤲 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌻💛 __________________________ چه زیباست ، دستهایی که خالـی بر نمی گردند یا زیارت یا شهــادت 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
🌸وَلَا تَقْرَبُوا مَالَ الْيَتِيمِ إِلَّا بِالَّتِي هِيَ أَحْسَنُ حَتَّىٰ يَبْلُغَ أَشُدَّهُ وَأَوْفُوا الْكَيْلَ وَالْمِيزَانَ بِالْقِسْطِ لَا نُكَلِّفُ نَفْسًا إِلَّا وُسْعَهَا وَإِذَا قُلْتُمْ فَاعْدِلُوا وَلَوْ كَانَ ذَا قُرْبَىٰ وَبِعَهْدِ اللَّهِ أَوْفُوا ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَذَكَّرُونَ.《۱۵۲》 🍃و به مال یتیم، جز به بهترین صورت (و برای اصلاح)، نزدیک نشوید، تا به حد رشد خود برسد! و حق پیمانه و وزن را بعدالت ادا کنید! -هیچ کس را، جز بمقدار تواناییش، تکلیف نمی‌کنیم- و هنگامی که سخنی می‌گویید، عدالت را رعایت نمایید، حتی اگر در مورد نزدیکان (شما) بوده باشد و به پیمان خدا وفا کنید، این چیزی است که خداوند شما را به آن سفارش می‌کند، تا متذکّر شوید! 🌸وَأَنَّ هَٰذَا صِرَاطِي مُسْتَقِيمًا فَاتَّبِعُوهُ وَلَا تَتَّبِعُوا السُّبُلَ فَتَفَرَّقَ بِكُمْ عَن سَبِيلِهِ ذَٰلِكُمْ وَصَّاكُم بِهِ لَعَلَّكُمْ تَتَّقُونَ《۱۵۳》 🍃ﻭ ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺍﻳﻦ [ ﺑﺮﻧﺎﻣﻪ ﻫﺎﻱ ﻣﺤﻜﻢ ﻭ ﺍﺳﺘﻮﺍﺭ ﻭ ﻗﻮﺍﻧﻴﻦ ﻭ ﻣﻘﺮّﺭﺍﺕ ﺣﻜﻴﻤﺎﻧﻪ ] ﺭﺍﻩ ﺭﺍﺳﺖ ﻣﻦ ﺍﺳﺖ ; ﺑﻨﺎﺑﺮﺍﻳﻦ ﺍﺯ ﺁﻥ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﻫﺎﻱ ﺩﻳﮕﺮ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻣﻜﻨﻴﺪ ﻛﻪ ﺷﻤﺎ ﺭﺍ ﺍﺯ ﺭﺍﻩ ﺍﻭ ﭘﺮﺍﻛﻨﺪﻩ ﻣﻰ ﻛﻨﺪ ; ﺧﺪﺍ ﺍﻳﻦ [ ﮔﻮﻧﻪ ] ﺑﻪ ﺷﻤﺎ ﺳﻔﺎﺭﺵ ﻛﺮﺩﻩ ﺗﺎ ﭘﺮﻫﻴﺰﻛﺎﺭ ﺷﻮﻳﺪ. 🌸ثُمَّ آتَيْنَا مُوسَى الْكِتَابَ تَمَامًا عَلَى الَّذِي أَحْسَنَ وَتَفْصِيلًا لِّكُلِّ شَيْءٍ وَهُدًى وَرَحْمَةً لَّعَلَّهُم بِلِقَاءِ رَبِّهِمْ يُؤْمِنُونَ《۱۵۴》 🍃ﺳﭙﺲ ﺑﻪ ﻣﻮﺳﻲ ﻛﺘﺎﺏ ﺩﺍﺩﻳﻢ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ [ ﻧﻌﻤﺖ ﺧﻮﺩ ﺭﺍ ] ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ﻛﻪ ﻧﻴﻜﻲ ﻛﺮﺩﻧﺪ ﻛﺎﻣﻞ ﻛﻨﻴﻢ ، ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﻤﻪ ﺍﺣﻜﺎم ﻭ ﻣﻌﺎﺭﻓﻲ ﻛﻪ ﻣﻮﺭﺩ ﻧﻴﺎﺯ ﺑﻨﻲ ﺍﺳﺮﺍﺋﻴﻞ ﺑﻮﺩ ، ﺗﻔﺼﻴﻞ ﻭ ﺗﻮﺿﻴﺢ ﺩﻫﻴﻢ ﻭ ﺑﺮﺍﻱ ﺍﻳﻨﻜﻪ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺭﺣﻤﺖ [ ﺑﺮ ﺁﻧﺎﻥ ] ﺑﺎﺷﺪ ﺗﺎ ﺑﻪ ﺩﻳﺪﺍﺭ [ ﭘﺎﺩﺍﺵ ﻭ ﻣﻘﺎم ﻗﺮﺏ ]ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺷﺎﻥ ﺍﻳﻤﺎﻥ ﺁﻭﺭﻧﺪ . 🌸وَهَٰذَا كِتَابٌ أَنزَلْنَاهُ مُبَارَكٌ فَاتَّبِعُوهُ وَاتَّقُوا لَعَلَّكُمْ تُرْحَمُونَ《۱۵۵》 🍃ﻭ ﺍﻳﻦ [ ﻗﺮﺁﻥ ] ﻛﺘﺎﺑﻲ ﭘﺮﻓﺎﻳﺪﻩ ﺍﺳﺖ ﻛﻪ ﻣﺎ ﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻳﻢ ﭘﺲ ﺁﻥ ﺭﺍ ﭘﻴﺮﻭﻱ ﻛﻨﻴﺪ ﻭ [ ﺍﺯ ﻣﺨﺎﻟﻔﺖ ﺑﺎ ﺁﻥ ] ﺑﭙﺮﻫﻴﺰﻳﺪ ﺗﺎ ﻣﺸﻤﻮﻝ ﺭﺣﻤﺖ ﺷﻮﻳﺪ . 🌸أَن تَقُولُوا إِنَّمَا أُنزِلَ الْكِتَابُ عَلَىٰ طَائِفَتَيْنِ مِن قَبْلِنَا وَإِن كُنَّا عَن دِرَاسَتِهِمْ لَغَافِلِين《۱۵۶》 🍃[ ﺁﺭﻱ ، ﻗﺮﺁﻥ ﺭﺍ ﻧﺎﺯﻝ ﻛﺮﺩﻳﻢ ] ﺗﺎ [ ﺷﻤﺎ ﻣﺸﺮﻛﺎﻥ ] ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ : ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﻓﻘﻂ ﺑﺮ ﺩﻭ ﮔﺮﻭﻩ ﭘﻴﺶ ﺍﺯ ﻣﺎ [ ﻳﻬﻮﺩ ﻭ ﻧﺼﺎﺭﻱ ] ﻧﺎﺯﻝ ﺷﺪ ﻭ [ ﭼﻮﻥ ﺑﻪ ﻟﻐﺖ ﻣﺎ ﻧﺒﻮﺩ ] ﺍﺯ [ ﻳﺎﺩ ﮔﺮﻓﺘﻦ ] ﻗﺮﺍﺋﺖ ﺁﻧﺎﻥ ﻭ ﺁﻣﻮﺯﺷﺸﺎﻥ ﺑﻲ ﺧﺒﺮ ﻣﺎﻧﺪﻳﻢ . 🌸أَوْ تَقُولُوا لَوْ أَنَّا أُنزِلَ عَلَيْنَا الْكِتَابُ لَكُنَّا أَهْدَىٰ مِنْهُمْ فَقَدْ جَاءَكُم بَيِّنَةٌ مِّن رَّبِّكُمْ وَهُدًى وَرَحْمَةٌ فَمَنْ أَظْلَمُ مِمَّن كَذَّبَ بِآيَاتِ اللَّهِ وَصَدَفَ عَنْهَا سَنَجْزِي الَّذِينَ يَصْدِفُونَ عَنْ آيَاتِنَا سُوءَ الْعَذَابِ بِمَا كَانُوا يَصْدِفُونَ《۱۵۷》 🍃ﻳﺎ ﻧﮕﻮﻳﻴﺪ : ﺍﮔﺮ ﻛﺘﺎﺏ ﺁﺳﻤﺎﻧﻲ ﺑﺮ ﻣﺎ ﻧﺎﺯﻝ ﻣﻰ ﺷﺪ ، ﻣﺴﻠﻤﺎً ﺍﺯ ﺁﻧﺎﻥ ﺭﺍﻩ ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺗﺮ ﺑﻮﺩﻳﻢ ، ﺍﻳﻨﻚ ﺑﺮﻫﺎﻧﻲ ﺁﺷﻜﺎﺭ ﻭ ﻫﺪﺍﻳﺖ ﻭ ﺭﺣﻤﺘﻲ ﺍﺯ ﺳﻮﻱ ﭘﺮﻭﺭﺩﮔﺎﺭﺗﺎﻥ ﺑﺮﺍﻱ ﺷﻤﺎ ﺁﻣﺪ ، ﭘﺲ ﺳﺘﻤﻜﺎﺭﺗﺮ ﺍﺯ ﻛﺴﻲ ﻛﻪ ﺁﻳﺎﺕ ﺧﺪﺍ ﺭﺍ ﺗﻜﺬﻳﺐ ﻛﻨﺪ ﻭ ﺍﺯ ﺁﻥ ﻫﺎ ﺭﻭﻱ ﺑﮕﺮﺩﺍﻧﺪ ﻛﻴﺴﺖ ؟ ﺑﻪ ﺯﻭﺩﻱ ﻛﺴﺎﻧﻲ [ ﺭﺍ ] ﻛﻪ ﺍﺯ ﺁﻳﺎﺕ ﻣﺎ ﺭﻭﻱ ﻣﻰ ﮔﺮﺩﺍﻧﻨﺪ ، ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮِ ﺭﻭﻱ ﮔﺮﺩﺍﻧﺪﻧﺸﺎﻥ ﺑﻪ ﻋﺬﺍﺑﻲ ﺳﺨﺖ ﻣﺠﺎﺯﺍﺕ ﺧﻮﺍﻫﻴﻢ ﻛﺮﺩ .
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 #رمان #دمشق_شهرِ_عشق #پارت‌_چهل‌_و‌_سوم 📚 تازه می‌فهمیدم پیکر برادرم سپر من بوده که
🥀🥀🥀🥀 🥀🥀🥀 🥀🥀 🥀 📚 سرم را از پشت به دیوار تکیه داده بودم، به ابوالفضل نگاه می‌کردم و مصطفی جان کندنم را حس می‌کرد که به سمتم برگشت و مقابلم زانو زد. جای لگدشان روی دهانم مانده و از کنار لب تا زیر چانه‌ام خونی بود، این صورت شکسته را در این یک ساعت بارها دیده و این زخم‌ها برایش کهنه نمی‌شد که دوباره چشمانش آتش گرفت. 📚 هنوز سرم را در آغوشش نکشیده بود، این چند ساعت محرم شدن‌مان پرده شرمش را پاره نکرده و این زخم‌ها کار خودش را کرده بود که بیشتر نزدیکم شد، سرم را کمی جلوتر کشید و صورتم را روی شانه‌اش نشاند. خودم نمی‌دانستم اما انگار دلم همین را می‌خواست که پیراهن صبوری‌ام را گشودم و با گریه جراحت جانم را نشانش دادم :«مصطفی دلم برا داداشم تنگ شده! دلم می‌خواد یه بار دیگه ببینمش! فقط یه بار دیگه صداشو بشنوم!» 📚 صورتم را در شانه‌اش فرو می‌کردم تا صدایم کمتر به کسی برسد، سرشانه پیراهنش از اشک‌هایم به تنش چسبیده و او عاشقانه به سرم دست می‌کشید تا آرامم کند که دوباره رگبار گلوله در آسمان زینبیه پیچید. رزمندگانِ اندکی در حرم مانده و درهای حرم را از داخل بسته بودند که اگر از سدّ این درها عبور می‌کردند، حرمت حرم و خون ما با هم شکسته می‌شد. 📚 می‌توانستم تصور کنم تکفیری‌هایی که حرم را با مدافعانش محاصره کرده‌اند چه ولعی برای بریدن سرهایمان دارند و فقط از خدا می‌خواستم شهادت من پیش از مصطفی باشد تا سر بریده‌اش را نبینم. تا سحر گوشم به لالایی گلوله‌ها بود، چشمم به پای پیکر ابوالفضل و مادر مصطفی بی‌دریغ می‌بارید و مصطفی با مدافعان و اندک اسلحه‌ای که برایشان مانده بود، دور حرم می‌چرخیدند و به گمانم دیگر تیری برایشان نمانده بود که پس از نماز صبح بدون اسلحه برگشت و کنارم نشست. 📚 نگاهش دریای نگرانی بود، نمی‌دانست از کدام سر قصه آغاز کند و مصیبت ابوالفضل آهن دلم را آب داده بود که خودم پیش‌قدم شدم :«من نمی‌ترسم مصطفی!» از اینکه حرف دلش را خواندم لبخندی غمگین لب‌هایش را ربود و پای ناموسش در میان بود که نفسش گرفت :«اگه دوباره دستشون به تو برسه، من چی کار کنم زینب؟» 📚 از هول اسارت دیروزم دیگر جانی برایش نمانده بود که نگاهش پیش چشمانم زمین خورد و صدای شکستن دلش بلند شد :«تو نمی‌دونی من و ابوالفضل دیروز تا پشت در خونه چی کشیدیدم، نمی‌دونستیم تا وقتی برسیم چه بلایی سرتون اومده!» هنوز صورت و شانه و همه بدنم از ضرب لگدهای وحشیانه‌شان درد می‌کرد، هنوز وحشت شهادت بی‌رحمانه مادرش به دلم مانده و ترس آن لحظات در تمام تنم می‌دوید، ولی می‌خواستم با همین دستان لرزانم باری از دوش غیرتش بردارم که دست دلش را گرفتم و تا پای حرم بردم :«یادته داریا منو سپردی دست حضرت سکینه (علیهاالسلام)؟ اینجا هم منو بسپر به حضرت زینب (علیهاالسلام)!» 📚 محو تماشای چشمانم ساکت شده بود، از بغض کلماتم طعم اشکم را می‌چشید و دل من را ابوالفضل با خودش برده بود که با نگاهم دور صحن و میان مردم گشتم و حضرت زینب (علیهاالسلام) را شاهد عشقم گرفتم :«اگه قراره بلایی سر حرم و این مردم بیاد، جون من دیگه چه ارزشی داره؟» و نفهمیدم با همین حرفم با قلبش چه می کنم که شیشه چشمش ترک خورد و عطر عشقش در نگاهم پیچید :«این حرم و جون این مردم و جون تو همه برام عزیزه! برا همین مطمئن باش تا من زنده باشم نه دستشون به حرم می‌رسه، نه به این مردم نه به تو!» 📚 در روشنای طلوع آفتاب، آسمان چشمانش می‌درخشید و با همین دستان خالی عزم مقاومت کرده بود که از نگاهم دل کَند و بلند شد، پهلوی پیکر ابوالفضل و مادرش چند لحظه درددل کرد و باقی دردهای دلش تنها برای حضرت زینب (علیهاالسلام) بود که رو به حرم ایستاد. لب‌هایش آهسته تکان می‌خورد و به گمانم با همین نجوای عاشقانه عشقش را به حضرت زینب (علیهاالسلام) می‌سپرد که یک تنها لحظه به سمتم چرخید و می‌ترسید چشمانم پابندش کند که از نگاهم گذشت و به سمت در حرم به راه افتاد. 📚 در برابر نگاهم می‌رفت و دامن عشقش به پای صبوری‌ام می‌پیچید که از جا بلند شدم. لباسم خونی و روی ورود به حرم را نداشتم که از همانجا دست به دامن محبت حضرت زینب (علیهاالسلام) شدم. می‌دانستم رفتن امام حسین (علیه‌السلام) را به چشم دیده و با هق‌هق گریه به همان لحظه قسمش می‌دادم این حرم و مردم و مصطفی را نجات دهد که پشت حرم همهمه شد. 📚 مردم مقابل در جمع شده بودند، رزمندگان می‌خواستند در را باز کنند و باور نمی‌کردم تسلیم تکفیری‌ها شده باشند که طنین لبیک یا زینب در صحن حرم پیچید... ✍️نویسنده: 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یه روز هوا خیلی سرد بود🌧وکمی بارانی☔️وحمید آقا با موتور🏍اومد ومنو سوار کرد وموقع پیادشدن من شروع کرد از معذرت خواهی🙏که ببخشید یخ زدی هواسردبود وازین حرفها گفتم بابا بزرگواری کردی منو رسوندی به جای اینکه من ازت😕 ممنون باشم وتشکر کنم تو داری معذرت خواهی میکنی؟!😐😊 🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا