هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
#کتاب_دختر_شینا🏴
#خاطرات : بانو قدم خیر محمدی کنعانی🏴
#همسر سردار شهید حاج ستار ابراهیمی هریژ🏴
#نویسنده :بانو بهناز ضرابی..
فصل سیزدهم ..( قسمت ۹)🏴
🏴بسم رب الشهدا و الصدیقین🏴
نشست پشت فرمان و گفت: اصلا وقت نداریم. اوضاع اضطراریه. زود باش باید شما را برسانم. و زود برگردم. همان طور که سوار ماشین می شدم گفتم: اقلا بگذار لباس های سمیه را بیاورم. چادرم. معلوم بود کلافه و عصبانی است گفت: سوار شو. گفتم اوضاع خطرناک است. شاید دوباره پادگان بمباران شود. در ماشین را بستم و پرسیدم: چرا نیامدید سراغمان. از صبح تا به حالا کجا بودید؟!
همان طور که تند تند دنده ها را عوض می کرد، گاز را داد وجلو رفت. گفت: اگر بدانی چه وضعیتی داشتیم. تقریبا با دومین بمباران فهمیدم عراقی ها قصد دارند پادگان را زیر و رو کنند. به همین خاطر تصمیم گرفتم گردانم را از پادگان خارج کنم. یکی یکی بچه ها را زیر سیم خاردارها عبور دادم و فرستادمشان توی یکی از دره های اطراف. خدا را شکر یک مو از سر هیچ کدامشان کم نشد. هر سیصد نفرشان سالم اند، اما گردان های دیگر شهید و زخمی دادند. کاش می توانستم گردان های دیگر را هم نجات بدهم.
شب شده بود و ما توی جاده ای خلوت و تاریک جلو می رفتیم. یک دفعه یاد آن پسر نوجوان افتادم که آن شب توی خط دیده بودم. دلم گرفت و پرسیدم: صمد الان بچه هایت کجا هستند؟ چیزی دارند بخورند شب کجا می خوابند؟! او داشت رو به رو به جاده تاریک نگاه می کرد سرش را تکان داد و گفت: توی همان دره هستند. جایشان که امن است اما خورد و خوارک ندارند. باید تا صبح تحمل کنند. دلم برایشان سوخت. گفتم: کاش تو بمانی. برگشت و با تعجب نگاهم کرد و گفت: پس شما را کی ببرد؟ گفتم: کسی از همکارهایت نیست؟! می شود با خانواده های دیگر برویم؟ توی تاریکی چشم هایش را می دیدم آب انداخته بود. گفت: نمی شود نه ماشین ها کوچک اند جا ندارند. همه تا آنجا که می توانستند خانواده های دیگر را هم با خودشان بردند و گرنه من که از خدایم است بمانم. چاره ای نیست باید خودم ببرمتان. بغض گلومیم را گرفته بود گفتم: مجروح ها و شهدا چی؟! جوابی نداد. گفتم: کاش رانندگی بلد بودم. دوباره دندهعوض کرد و بیشتر از قبل گاز داد گفت: به امید خدا می رویم. ان شالله فردا صبح بر می گردم. چشم هایم در آن تاریکی دو دو می زد. یک لحظه چهره آن نوجوان از ذهنم پاک نمی شد. فکر می کردم الان کجاست؟! چه کار می کند. الان آن سیصد نفر دیگر توی آن دره سرد بدون غذا چطور شب را می گذرانند. گردان های دیگر چه؟! مجروحین. شهدا.
فردای آن روز تا به همدان رسیدیم صمد برگشت پادگان ابوذر و تا عید نیامد. اواخر خرداد ماه ۱۳۶۴ بود. چند هفته ای می شد حالم خوب نبود. سرم گیچ می رفت و احساس خواب آلودگی می کردم. یک روز زد به سرم برم دکتر.بچه ها را گذاشتم پیش همسایه مان. خانم دارایی و رفتم درمانگاه خانم دکتری که آنجا بود بعد از معاینه آزمایشی داد و گفت: اول بهتر است این آزمایش ها را انجام بدهی.
آزمایش ها را همان روز دادم و چند روز بعد جوابش را بردم درمانگاه. خانم دکتر تا آزمایش را دید گفت: شما که حامله اید. یک دفعه زمین و زمان دور سرم چرخید دستم را از گوشه میز دکتر گرفتم که زمین خورم. دست و پایم بی حس شد زیر لب گفتم: یا امام زمان. خانم دکتر دستم را گرفت و کمک کرد تا بنشینم و با مهربانی گفت: عزیزم چی شده؟ مگر چند تا بچه داری. با ناراحتی گفتم بچه چهارمم هنوز شش ماهه است. دکتر دستم را گرفت و گفت: نباید به این زودی حامله می شدی اما حالا هستی به جای ناراحتی بهتر است به فکر خودت و بچه ات باشی از این به بعد هم هر ماه بیا پیش خودم تا تحت نظر باشی.
#یازهرا...🏴
🏴اللهم صل علی محمد و آل محمد و عجل فرجهم🏴
#ادامه_دارد...
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ...🏴
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
ببینید🎥
🔺اقای ترامپ قمار باز
آنجایی که فکر نمیکنی ما نزدیک تو هستیم
حریف تو قاسم سلیمانی است و امروز ما همه قاسم سلیمانی هستیم...
تا آخر ببینید
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🇮🇷 عکس کمتر دیده شده از
حاج قاسم سلیمانی
در کنار سرداران
شهید مهدی باکری
احمد کاظمی
و مهدی زین الدین ....
صفا و اخلاص شما کجا
من جامانده کجا....
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
┄۞✦❧🍃🌹🍃❧✦۞┄
📔کتـاب علـمـدار
⬅زنـدگانی شهید سیـد مجتبـی علمدار
🔹قسمت؛ هجدهم
💭روایت؛ دوستان سید
🧕یک روز خانمی آمده بود جلوی درب
بیت الزهرا(س) به سید گفت: من دو تا
پسر دارم که چند وقته با شما آشنا شدن
دو قلو هستن و ۱۷ سال سن دارند سید
گفت: بله بله حال شما خوبه؟ خانم ادامه
داد: ما هیچکدوم اهل مذهب و دین
و ... نیستیم مدتی بچه های من موقع
فوتبال با شما آشنا شدن و از شما زیاد
تعریف می کردند. چند وقته می بینم
اخلاق و رفتار بچه های من تغییر کرده.
🚪 بیشتر توی اتاق شون هستند، یک روز
از لای در نگاه کردم دیدم دوتایی دارند
نماز می خوانند خیلی شرمنده شدم که
بچه های من از من خداشناس تر شدند.
بعضی روزها هم به مکانی می روند و
آخر شب بر می گردند فکر کردم باشگاه
میرن اما چشم هایشان کبود بود معلوم
بود خیلی گریه کرده اند. فهمیدم که به
اینجا آمده اند.
💠 مطمئن هستم خدا دست بچه های
من را گرفته برای همین اومدم از شما
تشکر کنم. همان موقع دوقلو ها از در
بیرون آمدند سید دست در گردن هر
دوی آنها انداخت و گفت: حاج خانم
بچه های شما عالی هستند اینها معلم
اخلاق من هستند ما کاره ای نیستیم.
💶 چند روز بعد آن مادر آمد و یک دسته
اسکناس به سید داد و گفت: کل پس
انداز من همین سی هزار تومن هست
که آوردم برای بیت الزهرا(س) هر طور
می دانید خرج کنید. سید هم تشکر کرد
و پول را به مسئول مالی هیئت داد.
📝گردآورده :گروه فرهنگی
شهید ابراهیم هادی
#ادامه_دارد
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#کلیپ_زیبا 📽
کلیپ سردارقاسم سلیمانی کاری ازواحدپیشگام اندیشه
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
#چمثلچادر💚🍃✨
بہ ما خورده نگیرید؛
کہ چرا اینقدر از #حجاب میگوییم!
بہ ازاے هر زینب؛
ما #عباسها دادهایم..
در جبهہها...🌈✨
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
7.mp3
6.54M
『 #ڪتاب_صوتے 📚🎧 』
" حاج قاسم"
خاطرات خودنوشت شهید حاج قاسم سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
7⃣قسمت هفتم
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃
#ۺـہـود_عـۺق ❣✌️🏻
صفحه4⃣2⃣
بخششزیبا
دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. #محمدرضا متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پساندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم.چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم.😇🌷
نقل از:(خواهر شهید)
#ابووصـــال ✨📨📚
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
✅ #تربیت_نسل_مهدوی
📹 چه جور بازیهایی برای بچهها مناسب است؟
🔴 #استاد_پناهیان
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
پوستر/ دستی بر آر
ای شهید، ای آنکه بر کرانهٔ ازلی و ابدی وجود برنشستهای، دستی بر آر و ما قبرستان نشینان عادات سخیف را از این منجلاب بیرونکش.
#فجر_سلیمانی
#انتقام_سخت
#حاج_قاسم_سلیمانی
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
••شهادتـ••
همین است دیگر
بہ ناگہ
پنجره ای
باز مےشود
بہ سمت ِبهشتـ ...
مهم #تویے ڪہ چقدر
از دلبستگےهای ِاین طرف ِپنجره
دل ڪَنـدهای...
+ دل کندی پر پروازم بهت میدن! +
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#محمد_جواد_عطوی_
#یـــــازیــــــــنــــــــبــــــــ... 🏴
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📽 کلیپ زیبا و دیدنی #حاج_قاسم_سلیمانی بسیار
➖ زیبا سردار دلها شهادتت مبارک . . .
🚀 دشمنان بدانند که شهید سلیمانی از
➖ #حاج_قاسم_سلیمانی برای آنان خطرناک تر است
➖ و #انتقام_سخت ادامه دارد . . .
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🔺 از ساعت ۱:۲۰دقیقه ۱۳دی ماه ۴۰روز گذشت...
وحالا تصویر شهید سلیمانی بر روی دیوار خانهها، پشت شیشه ماشینها و برصفحه گوشیها نقش بسته است؛ حتی کودکانی که شناختی از سردار سلیمانی نداشتند شعرهایی در وصف اورا حفظ میکنند.
فقط یک انقلاب میتوانست اینگونه دلهای مردم را متحول کند.
روحش شاد
*حاج حیدر*
#فجر_سلیمانی
#حاج_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
#خاطرات_خواهرشهید_پاشاپور
آخرین دیدار
آخرین باری که برادرم را دیدیم دو سال پیش عید فطر بود که به ایران آمده بود. مادرم به شدت وابسته به اصغر بود و همه این را می دانستند☝️. برای همین وقتی ابراز دلتنگی می کردند برادرم می گفت من نمی توانم کارم را رها کنم، شما بیایید سوریه😊. وقتی هم که پدر و مادر آنجا می رفتند مادرم می گفت بعضی روزها سه چهار ساعت می توانیم او را ببینیم. 😞
شوخِ مهربان
خیلی حضور ذهن ندارم ولی خصوصیاتی هست که بین شهدا مشترک است مثل مهربانی☺️.اصغرآقا بسیار مهربان بودند و سعی می کردند مهربانی را با شوخ طبعی ابراز کنند.وقتی خاطراتشان را بیان می کردیم خنده روی لبمان می آمد از لحظات خوشی که ایجاد می کرد.😃❤️
چه عاقبتی بهتر از شهادت
وقتی همسرم شهید شد با اینکه خودم روحیه قوی ای داشتم و راه شهادت را قبول دارم اما برادرم با جدیت می گفت ناراحت نباشی ها☺️ چه عاقبتی بهتر از اینکه کسی با شهادت برود؟🕊 حرف هایش برایم آرامش بخش بود.با اینکه اصغر با همسرم رفیق صمیمی بودند و هر گاه یکی را کار داشتیم و پیدا نمی کردیم با دیگری تماس می گرفتیم چون می دانستیم کنار هم هستند.👌
دیشب شب سختی بود
مادرم ناراحتی قلب دارند. برای همین دکتر سفارش کرده بود خیلی آرام باید خبر شهادت را بدهیم😔.دیشب همه خبر داشتند جز مادرم.شب سختی بود. امروز که آرام آرام خبر را دادیم خیلی ارام برخورد کردند و به نظرم آمد بهشان الهام شده بود✨.الان هم اشک می ریزند اما احساس افتخار از شهادت اصغر آقا در چهره شان نمایان است.💫
راوی:همسرشهید
#شهید_اصغر_پاشاپور
#همسر_شهید_محمد_پورهنگ🌹
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧
#یادشهدا🌷
آرمـان خـواهـی انـسـان
مـسـتـلـزم #صـبـر بـر رنـجهـاسـت
پـس بـرادر خـوبـم
بـرای جـانـبـازی در راه آرمـانهـا
یـاد بـگـیـر کـه
در ایـن #سـیـاره_رنـج
صـبـورتـریـن انـسـانهـا بـاشـی !
#سید_مرتضی_آوینی
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
✍ در غم تو ،نه خاکت سرد بود تا آرام شویم... و نه اربعینت باعث شد تا یادت در خاطرمان کمرنگ شود. شک ندارم تا زنده ایم قسمتی از قلبمان را به نامت زده اند
حاج قاسم به خدا بگو اگه لیاقت هم نداریم به دل تنگمان برای تو مارا ببخشد و بطلبد...
#سردارقلب💙م
#کلنا_قاسم_سلیمانی
#انتقام_سخت
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
💢گفتگو با دبیرکل حزب الله لبنان به مناسبت اربعین شهادت سپهبد حاج قاسم سلیمانی
♦️زمان: پنجشنبه، ۲۴بهمن، ساعت۲۲ از شبکه یک سیما
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🎥راز دست های جدا شده شهید قاسم سلیمانی.....
رمز عملیات انهدام اسرائیل چیست؟
#بسیار_زیبا
#کلنا_قاسم_سلیمانی
#ملت_مقاومت_علیه_آمریکا
#انتقام_سخت
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
•┈┈••✾•💞•✾••┈┈•
🍁گفتے دلـهــاے شڪستہ را
مےخـــرے!...
🍁با دلــِ شڪستہام آمدم
آقـاجـان♡♡♡
•┈┈••✾•💞•✾••┈┈•
#اللّهمَّعَجِّلْلِوَلِیِّڪَالفَرَج
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
»
📜 #حــدیثامـــروز
❤️قال امـام علی علیه السلام:
هر كه #آرزوهايـش بسيار باشد
رنجَــــش بســيار خـــواهد بود.
📚غــــررالحكم حدیث ۸۶۰۳
@jihadmughniyah 🕊
♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡