eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
432 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 صفحه9⃣1⃣ ❣✌️🏻 رشته‌معارف در دوران تحصیل راهنمایی آثار تربیتی خانواده به خوبی در او نمایان شد و پس از اتمام دوران راهنمایی با مشاوره و توصیه مدیر مدرسه که روی اعتقادات بچه‌ها کار می کرد،او را در مدرســه‌ای که همین هدف را داشت، ثبت نام کردند. دبیرستان امام صادق(ع) انتخاب شد، با اینکه هر دو آزمون ورودی رشـته معارف و ریاضی آن دبیرستان را با رتبه‌های عالی قبول شده بود، اما رشته معارف دا انتخاب کرد،و به تحصیل ادامه داد. نقل از :(مادر شهید) ✨💌📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 صفحه0⃣2⃣ ❣✌️🏻 بچه هیئتی حضورش در هیئت های عزاداری باعث شده بود تا زمینه های اعتقادی و معنوی‌اش عمیق تر شــود و شوق شهادت در جان و روحش ریشه بدواند. با این که پنج‌شنبــه‌ها مدرسه‌اش تعطیل بود، به جای خواب و تفریح در هیئت مدرسه‌اش شرکت داشت. اغلب شب ها همان جا می‌ماند تا صبح در برپایی مراسـم دعای‌ندبه کمک کند. به کارهای اجرایی در این زمینه علاقه‌مند بود و هر جور که بود‌، سعی می کرد تا در آن برنامه‌ها حضور داشته باشد.♥️ نقل از:(پدر شهید) ✨💌📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا و الصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه1⃣2⃣ تقلید مداحی کلید دار اتاق سیستم صوتی دبیرستان بود. تا جشم مسئولین را دور می دید با همدستی بقیه دوستانش وارد نمازخانه می‌شد و با روشن کردن سیستم صوتی، مداحی می‌خواندند و سینه‌زنی می‌کردند. ادای مداحان معروف را در می آوردند و حتی از شیطنت مثبت‌شان فیلم یادگاری هم گرفتند😅😄 نقل از(دوست شهید) ✨📩📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🖤بسمـ رب الشهدا والصدیقین🖤 🖤✌️🏻 صفحه2⃣2⃣ سرقت ادبی هدیه تولد‌‌، برایم یک رم هشت گیگ خرید. تلاش کرده بود با سلیقه کادو پیچ کند، اما این طور نبود. هدیه را که باز کردم، یک تکه کاغذ لای آن بود. چند بیت شعر بود که قافیه مهدیه داشــت. با تعجب پرسیدم:دو بیتی با قافیه اسم من گفتی؟! ملتمسانه از من خواست تا صدایش را در نیاورم، شعر یکی از دوستانش بود که برای همسرش سروده بود و همنام من بود🙃🥀 نقل از:(خواهر شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه3⃣2⃣ غصه‌مادر مادرِ دوستش تصادف کرده بود و در کما بود . خیلی ناراحت بود و پشت هم ورد زبانش شده‌بود که برایش دعا کن. می‌گفت: نگران دوستم هستم. او خیلی غصه می‌خورد. چند بار دیدن مادر دوستش رفت.♥️ نقل از:(خواهر شهید) ✨ ✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه4⃣2⃣ بخشش‌زیبا دانشگاه که قبول شدم‌، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان می‌شد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس‌اندازش را برداشت و همراه با پدر رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم.چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم.😇🌷 نقل از:(خواهر شهید) ✨📨📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه5⃣2⃣ حلقه‌آتش گاهی از دست بعضی آدم ها ناراحت می شدم و دردودل می‌کردم و گله‌مندی داشتم. میگفت که خدا عاقبت همه ما را ختم به خیر کند. آتش دارد دورمان حلقه میزند و به این شکل به من می‌فهماند که غیبت‌نکنم🎈🍂 نقل از :(مادر شهید) ✨📨📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه7⃣2⃣ نیمه‌پنهان حالات معنوی‌اش را حفظ می کرد و اصلا اهل بروز دادن نبود. معنویتش را پشت شوخی هایش پنهان می کرد . اگر مواقعی بود که می‌فهمید طــرف مقابلش میخواهد اوضاع از معنوی‌اش اطلاع پیدا کند، مطلقا چیزی نمی‌گفت مگر اینکه که خودش حرف بزند. نقل از (مادر شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه8⃣2⃣ شوخی در جدی یکی از همکارانم برای مدرسه غیر‌ دولتی‌اش چند نیرو میخواست. تعدادی را معرفی کردم، هم در فهرست بود. از قبل به او گفتم که اسم مرا نیاورد.قول داد. وقتی که رفت و نوبت مصاحبه‌اش شـد از او پرسیدند که اگر دانش آموز چهارم ابتدایی شیطنت کند، به عنوات یک مربی تربیتی چه میکنید؟! او هم بدون هیچ ملاحظه ای برگشت و گفت: آن قدر آن بچه را کتک میزنم تا جانش در آید. به خاطر همین جمله اش رد شد. چند وقت بعد که از طریق همکارانم جریان را شنیدم و به او گفتم که چطور مربی میخواستی بشوی که بچه مردم را کتک بزنی؟!! برگشت و گفت:من که نمیتوانم دروغ بگویم و کلی خندبد. در حین جدیت کار،شوخی میکرد و سخت نمی گرفت. کاری را که دوست داشت انجام می‌داد.😊✨ نقل از ‌:(مادر شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه9⃣2⃣ وَبِاْلْوَاْلِدِینِْ اِحْسَاْنَاْ لحظاتی بود که با دوستان بیرون می‌رفتیم و با برای رفتن به هیئت برنامه‌ریزی میکردیم. او هم همراه ما بود‌ اما اگر خانواده اش چیز دیگری می‌گفتند، دعوت ما را رد می کرد و با آنها می‌رفت. به شــدت مطیع حرف پدر و مادرش بود. هر چه که آنها می‌گفـــــتند در اولویت بود. در صورتی که ممکن بود ما به خاطر دوستان با برنامه‌های خانواده همراهی‌نکنیم و و وقتمان را با آنها بگذرانیم....🍂 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه0⃣3⃣ نیک‌سیرت با دوستش به هیئتی که می‌شناخت رفتند‌‌، اولین بارش بود که در آن هیئت حضور داشت. از همان ابتدای آشنایی با رفقای هیئتی دوستش‌، جوری رفتار کرده بود که انگار چندین سال است همدیگر را می‌‌شناسند. از همان جا بود که دوستی‌های جدید شکل گرفت. به عنوان یک بچه هیئتی قدرت جذب بالایی داشت و به خاطر خوش‌اخلاقی و لبخندی که روی لب داشت،سریع رابطه برقرار کرد. 😍🌸 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه1⃣3⃣ در کلاس درس درسش بد نبود. در بعضی دروس که استاد یا موضوع درسی مورد علاقه‌اش بود،با جان و دل گوش می‌داد. جزوه می نوشت و حتی در بحث های مشــارکتی فعالیت داشت، اما خیلی کم بود و اگر شرکت داشت، موضوعات خولی مطرح می‌کرد. زیاد اهل مطالعه نبود و بیشتر جنب و جوش و شیطنت داشت.😅☄ نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه2⃣3⃣ استادگرا به استاتیدی که طلبه بودند علاقه خاصی داشت و به آنها احترام می‌گذاشت. احساس صمیمیت داشت و مای درس این اساتید با اشنیاق می‌نشست. گاهی کارهایشان را انجام می داد و هوای آن ها را داشت😍👳‍♂ نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه4⃣3⃣ رفیق با معرفت اهل رفاقت بود. با آدم های زیادی رفیق بود. هوای رفقایش را داشت. تا جایی که میتوانست کمک‌شان میکرد ونسبت به حرمتی که بین رفقایش بود‌،حساسیت نشان می‌داد و با معرفت بود. حتی نسبت به دوست دوستانش ارزش و احترام قائل بود.💕❣ نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه5⃣3⃣ عکس‌یادگاری حجره جدیدمان در دانشگاه مطهری را تازه تمیز کرده بودیم،خسته و کوفته سر سفره ناهار نشسته بودیم که ناگهان در باز شد، بود‌،اصرار کرد که بیرون بیاییم،چون کفش های پندی پایش بود،به زور ما را از پای سفره به ببرون کشاند تا چند عکس یادگاری بگیریم. آن لحظه آخرین دیدار ما بود،خداحافظی کرد و رفت.....🕊📸 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه6⃣3⃣ در رفاقت با بچه‌های شهرستانی دانشگاه مطهری کم نمی گذاشت. با آن که رفقای تهرانی زیادی داشـت اما برایش فرقی نمی‌کرد. با مرام بودن و با معرفت بودن را برای همه یکسان می‌دانست و علاقه‌اش به دوستان شهرستانی زیاد بود.😀🧡 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسم رب شهدا والصدیقین 🍃 بارها به خوابم اومد و هر بار من شادتر میشدم۰ طوری که باعث حیرت اطرافیانم میشد. حضورش رو همیشه احساس میکنم. بعد از شهادت،رغبتی نبود شیشه های عطر و ادکلنشو از کمد بیرون بیارم، ولی هربار که وارد خونه میشم، عطرش رو استشمام میکنم. انگار چند دقیقه قبل خونه بوده که رفته و بوی عطرش همون جا پیچیده. 🌹 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
📝🍃| ... دستمزدش رو که دویست هزارتومن میشد..... دانشگاه که قبول شدم، خانواده به من یک گوشی هدیه دادند. اما گوشی کیفیت نداشت و زود خراب شد. خیلی ناراحت بودم. متوجه شد. از قبل در جایی کار کرده بود و دستمزدش را که دویست هزار تومان میشد، کم کم پس انداز کرده بود. آن پس اندازش را برداشت و همراه با پدرم رفتند و برایم گوشی جدید دیگری خریدند. خیلی خوشحال شده بودم. چند ماه که گذشت جریان آن را فهمیدم. نقل از :(خواهرشهید)🌱 📘 ✉ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه7⃣3⃣ عابر بانک گاهی با رفقا قرار می گذاشت و با هم به گشت و گذار می رفتیم‌. یک بار که به کوهای شیان رفته بودیم بعد از کلی تحرک و شیطنت به زور عابر بانکش را گرفتم و گفتم که همین امروز باید ما را مهمان کنی، حرص می‌خورد که پول‌هایش را جمع کرده تا موتور بخرد،من هم اذیتش کردم و گفتم: نگران نباش،با صد تومن آدم کسری نمی‌آورد برای خربد موتور ! خودم برایت صد تومن تخفیف می‌گیرم. عاشــق موتور بود‌، به خانواده‌اش قول داده بود تا پول هایش را پس انداز کند که موتور دلخواهش را بخرد.😍🏍 نقل از :(دوست شهید) ✨✉ 📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه8⃣3⃣ دورهمی خانواده‌ام عازم حج شدند. در خانه تنها بودم،به رفقا زنگ زدم و قرار یک دورهمی دوستانه گذاشتیم. هم سریع خودش را با موتور رساند. آن شب بچه‌ها که شام خوردند همگی رفتند‌،فقط او و یکی از رفقا ماند. تا صبح بیدار ماندیم و گپ زدیم و خندیدیم، نگذاشت که تنها باشم و این معرفتش همیشگی بود.🙃💫 نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه9⃣3⃣ افطاری بی کینه شب اول ماه رمضان بود دبیرستان‌مان برنامه افطاری داشت. به بچه‌های هم دوره ای زنگ زدم. فقط او آمد،آن شب کسانی حضور داشتند که او زیاد دل خوشی از آنها نداشت. او با همه اوصاف کسی نبود که کینه‌ای باشد و هیچ چیز در دلش نبود، با روی گشاده و دلی صاف با آن ها برخورد کرد....💕❣ نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسمـ رب الشهدا والصدیقین🍃 ❣✌️🏻 صفحه0⃣4⃣ درمانگر ساعت دوازده شب بود که متوجه شد من مریض احوالم و حال خوشی ندارم،سریع خودش را رساند و با موتورش آمد دنبالم،تا نیمه شب مرا در خیابان ها چرخاند و گپ زد تا حالم بهتر شود،هوا سرد شد و یک تیشرت فقط تنش بود،داشت می‌لرزید اما خم به ابرو نیاورد و گله ای نکرد. بیشتر از اینکه به فکر خودش باشد به فکر دیگران بود. از معرفت چیزی کم نمی‌گذاشت....💔❣ نقل از :(دوست شهید) ✨✉📚 @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
🍃بسم رب شهدا🍃 🕊 گفتن خاطره بگیم گفتیم چشم همه تعجب کرده بودن😳 که ممد با این همه شیطنتو شر بودن و کارای خاص خودش که خواص میدونن چیه چی شد که شهید شد میگفتن ما که ندیدیم تغییر کنه چی شد یهو پرواز کرد؟🕊 یادمه دهه اول محرم که با هم بودیم یه شب ما با رفقامون مهمون اونا شدیم و عزاداری میکردیم وسط شور بودیم هرکی تو حال خودش بود دیدم یه سایه ی آشنا پیشم وایساده تو حال خودشه داره مستی میکنه یکم دقت کردم دیدم ممد رضاس ته دلم لرزید گفتم عجب حالی داره دلم لرزید گفتم نکنه شهید بشه؟؟💔 به خودم گفتم نه بابا این هیچیش نمیشه تا همین فکرا بودم ته دلم گفتم خدا رحم کنه میترسم شهید بشه با این حالش چنان زجه میزد گریه میکرد که مو به تنم راست شد بعد عزاداری تو سرو کله هم زدیم چایی خوردیم و برگشتم ولی تو فکر بودم یادمه بهم میگفت شهید بشی بنر بزنم برات تو دانشگاه بشم رفیق شهید الان میگم کجایی داداش که جامون عوض شده خوش به حال تو و بد به حال من 🌹 ❤️ 🌸 ✨ ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄ @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡ ┄┅┅✿💠❀🏴❀💠✿┅┅┄
🕊 •شهادت پلی است • برای گذشتن از •همه دلبستگے ها •خدایا میگذرم •از دلبستگی هایم •بخاطر دین تو •وصال تو ....✨•° 🕊  🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐ ╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━ 🖤 https://eitaa.com/jihadmughniyah
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🍃بسم رب الشهدا والصدیقین 🍃 💌 چه خوش روزی بودی! همرزمانت برایت دو پرچم آورده بودند. یکی از پرچم‌ها متبرک حرم بود با ذکر«لبیک یا زینب»✨ همه میگفتند« محمدرضا خوش روزی بوده که دو پرچم نصیبش شده» میگفتند« پرچم یه نشونه از حضرت زینب بود که میخواست به شما بگه هدیهتون رو پذیرفته» پدر و مادرت چه هدیه ای بهتر از تو داشتند برای تقدیم کردن؟ و چه دلیل و حجتی بهتر از این پرچم متبرک برای قبولی نذر و هدیه؟ پرچم چه به موقع رسیده بود. قلب مادرت با دیدنش آرام شد. یک ربع تمام فقط به پرچم نگاه میکرد. پرچم را روی قلبش میگذاشت و عطرش را به مشام میکشید. وقتی پرچم را روی پیکرت میکشیدند، فرماندهات گفت« صاف و مرتب بکشید. مثل خودش باسلیقه باشید🍃» بخشی از کتاب یک روز بعد از حیرانی📚 🌷 💌