eitaa logo
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
432 دنبال‌کننده
11هزار عکس
5هزار ویدیو
102 فایل
〖﷽〗 مافࢪزندان‌مڪتبےهستیم‌ڪہ‌ازدشمن امان‌نامه‌نمےگیࢪیم...!😎✌🏿✨' ‌ ‌ اطلاعات‌ڪانال راه‌ارتباطے @jihadmughniyah https://harfeto.timefriend.net/16911467292156 رفاقت‌تـا‌شهادت!🕊:)
مشاهده در ایتا
دانلود
🍃🌺✨ایمان قلبی به خدا🍃🌺✨ روزی رضا به من گفت: بابا، من راضی نیستم دیگر این کارها(بارکشی) را انجام دهی، این کارها دیگر برای شما سنگین است. گفتم: تو درست می گویی، اما من به کارم عادت کرده ام.  او گفت: من راضی نیستم، حالا که شاغل شده ام، حقوق مرا بگیر و خرج کن. گفتم: بابا، تو که می خواهی این کار را کنی، تا چند وقت دیگر دیگر باید ازدواج کنی و به آن نیاز داری. من که چیزی ندارم تا برایت پس انداز کنم. در جواب گفت: بابا، تو هنوز خدا را نشناخته ای. من اگر بخواهم ازدواج کنم، خدا را دارم. خدا به من کمک می کند. این حرفش خیلی روی من اثر گذاشت. ╭━━⊰❀🇮🇷❀⊱━━╮ 📘کانال شهیدجهادمغنیه ده هفتادی📘 ─┅═ೋ❅🌹❅ೋ═┅─ ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄ @jihadmughniyah 🕊 ┄┄┄┄┄❅✾❅┄┄┄┄┄
🌿🌹حالا من قاسم سلیمانی.... به کاخ کرملین رفته بود و با پوتین قرار داشت تا رئیس‌جمهور روسیه برسد وقت اذان شد حاجی هم بلند شد اذان و اقامه‌اش را گفت صدایش ‌در سالن پیچید، بعد هم به نماز ایستاد، همه نگاهش ‌می‌کردند می‌گفت در طول عمرش چنین لذتی از نماز نبرده بوده است، پایان نماز پیشانی‌اش را روی مهر گذاشت، به خدای خودش ‌گفت: خدایا، این بود کرامت تو، یک روزی در کاخ کرملین برای نابودی اسلام نقشه ‌می‌کشیدند، حالا منِ قاسم سلیمانی آمدم اینجا نماز خواندم. 🕊💫 🥀 ☂💦|@jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡
『استوره ‌ے‌ مقاومت』
📸🍃|• شهید علے صیادشیرازے❤️🕊
📝🍃|اخلاق ناب فرماندهی... 🧡✨|نیم ساعتی هست که جلسه ارزیابی تمام شده و افراد به اتاق های تعیین شده رفته اند. من نیز در اتاق نشسته ام و یادداشت هایم را مرتب می کنم، ناگهان صدای تیمسار به گوشم می خورد، از اتاق خارج می شوم و به سالن می روم. سربازی دمپایی به پا و آستین بالا زده، در حالی که در یک دست واکس و در دست دیگر فرچه دارد، در مقابل تیمسار ایستاده است. تیمسار کمی ناراحت به نظر می آید. به او می گوید: «نه! پسرم! این کار شخصی است، هر کسی باید کارهای شخصی اش را خودش انجام دهد.» بعد اضافه می کند: «پوتین هیچ کس را واکس نزن،نه الان، نه هیچ وقت دیگر، پوتین هیچ کس را واکس نزن.» بعد پیشانی سرباز را می بوسد. سرباز ناباورانه تیمسار را نگاه می کند. به پوتین های تیمسار نگاه می کند. یکی خاکی و یکی واکس زده و تمیز است. تیمسار آنها را به داخل اتاق می برد. 🌸🍃سال ۱۳۶۴ طی سفری که به لبنان داشتیم، به طور غیررسمی میهمان «ژنرال طلاس»، وزیر دفاع وقت سوریه در منزلش شدیم. صیاد اصرار داشت که به جنوب لبنان برود و طلاس می گفت خطر دارد و نمی شود. بعد گفت: «شما دو، سه روزه آمده اید و این جا تفریح کنید و حالا که در جنگ نیستید، بروید زیارت. من هم سفارش می کنم شما را به جاهای دیدنی ببرند.» صیاد گفت: «ما زیارت رفتیم. هم رزمان من در سپاه و بسیج همه در جنگ هستند و من بنا به اوامر امام و رئیس جمهورم به این سفر آمده ام و الان هم کار سیاسی من تمام شده است.اگر همین حالا خداوند عمر مرا به پایان ببرد، باید بگویم در حال انجام دادن چه کاری بودم؟ زمانی که دوستان و فرزندان من می جنگند، بگویم من در حال تفریح در دمشق بودم؟ حالا که نمی توانم در آنجا بجنگم، این جا بین رزمندگان شما حضور پیدا می کنم تا اگر لحظه ای دیگر در این دنیا نبودم، لحظه مرگ پاسخی برای حضرت حق داشته باشم.» 🌸🍃در شهریور ۱۳۷۴، برای برداشت های تصویری و ضبط و ثبت مصاحبه های تعدادی از فرماندهان، رفته بودیم کردستان. در گردنه صلوات آباد بودیم که آخرین مصاحبه ها با تعدادی از فرمانده های سپاه و ارتش به پایان رسید. بعد از اتمام کار، شهید صیاد به برادر فیلم بردار گفت: «چقدر از این فیلم خالی مانده است؟» فیلم بردار جواب داد: «جناب، دو دقیقه.» صیاد به او گفت: «این دو دقیقه، بیت المال است، هدر نرود. حتماً در جای دیگری استفاده کنید تا اسرافی در بیت المال نشود.» فیلم بردار هم [بی درنگ] با خودکار روی بدنه فیلم نوشت که دو دقیقه خالی است. اتفاقاً مدتی بعد که برای مصاحبه با یکی از فرماند هان رفته بودیم، آن مصاحبه دقیقاً دو دقیقه بیشتر طول نکشید». 🌷🕊 🍃 💕 ...💔 ...🍂 💌🍃|• @jihadmughniyah 🕊 ♡✧❥꧁💜꧂❥✧♡