هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
🥀🥀🥀🥀
🥀🥀🥀
🥀🥀
🥀
#رمان
#دمشق_شهرِ_عشق
#پارت_بیست_وهشتم
📚 باور نمیکردم ابوالفضل مرا دوباره به این جوان سُنی سوری سپرده باشد و او نمیخواست رازی که برادرم به دلش سپرده، برملا کند که به زحمت زمزمه کرد :«خودشون میدونن...»
و همین چند کلمه، زخمهای قفسه سینه و گردنش را آتش زد که چشمانش را از درد در هم کشید، لحظهای صبرکرد تا نفسش برگردد و دوباره منت حرف دلم را کشید :«شما راضی هستید؟»
📚 نمیدانست عطر شببوهای حیاط و #آرامش آن خانه رؤیای شیرین من است که به اشتیاق پاسخم نگاهش میتپید و من همه احساسم را با پرسشی پنهان کردم :«زحمتتون نمیشه؟»
برای اولین بار حس کردم با چشمانش به رویم خندید و او هم میخواست این خنده را پنهان کند که نگاهش مقابل پایم زانو زد و لحنش غرق محبت شد :«رحمته خواهرم!»
📚 در قلبمان غوغایی شده و دیگر میترسیدیم حرفی بزنیم مبادا آهنگ احساسمان شنیده شود که تا آمدن ابوالفضل هر دو در سکوتی ساده سر به زیر انداختیم.
ابوالفضل که آمد، از اتاق بیرونش کشیدم و التماسش کردم :«چرا میخوای من برگردم اونجا؟» دلشورهاش را به شیرینی لبخندی سپرد و دیگر حال شیطنت هم برایش نمانده بود که با آرامشی ساختگی پاسخ داد :«اونجا فعلاً برات امنتره!»
📚 و خواستم دوباره اصرار کنم که هر دو دستم را گرفت و حرف آخرش را زد :«چیزی نپرس عزیزم، به وقتش همه چی رو برات میگم.» و دیگر اجازه نداد حرفی بزنم، لباس مصطفی را تنش کرد و از بیمارستان خارج شدیم.
تا رسیدن به داریا سه بار اتومبیلش را با همکارانش عوض کرد، کل غوطه غربی دمشق را دور زد و مسیر ۲۰ دقیقهای دمشق تا داریا را یک ساعت طول داد تا مطمئن شود کسی دنبالمان نیاید و در حیاط خانه اجازه داد از ماشین پیاده شوم.
📚 حال مادرش از دیدن وضعیت مصطفی به هم خورد و ساعتی کشید تا به کمک خوشزبانیهای ابوالفضل که به لهجه خودشان صحبت میکرد، آرامَش کنیم.
صورت مصطفی به سفیدی ماه میزد، از شدت ضعف و درد، پیشانیاش خیس عرق شده بود و نمیتوانست سر پا بایستد که تکیه به دیوار چشمانش را بست.
📚 کنار اتاقش برایش بستری آماده کردیم، داروهایش را ابوالفضل از داروخانه بیمارستان خریده و هنوز کاری مانده بود و نمیخواست من دخالت کنم که رو به مادرش خبر داد :«من خودم برای تعویض پانسمانش میام مادر!» و بلافاصله آماده رفتن شد.
همراهش از اتاق خارج شدم، پشت در حیاط دوباره دستم را گرفت که انگار دلش نمیآمد دیگر رهایم کند. با نگاه نگرانش صورتم را در آغوش چشمانش کشید و با بیقراری تمنا کرد :«زینب جان! خیلی مواظب خودت باش، من مرتب میام بهت سر میزنم!»
📚 دلم میخواست دلیل اینهمه دلهره را برایم بگوید و او نه فقط نگران جانم که دلواپس احساسم بود و بیپرده حساب دلم را تسویه کرد :«خیلی اینجا نمیمونی، انشاءالله این دوره مأموریتم که تموم شد با خودم میبرمت تهران!» و ظاهراً همین توصیه را با لحنی جدیتر به مصطفی هم کرده بود که روی نجابتش پردهای از سردی کشید و دیگر نگاهم نکرد.
کمتر از اتاقش خارج میشد مبادا چشمانم را ببیند و حتی پس از بهبودی و رفتن به مغازه، دیگر برایم پارچهای نیاورد تا تمام روزنههای احساسش را به روی دلم ببندد.
📚 اگر گاهی با هم روبرو میشدیم، از حرارت دیدارم صورتش مثل گل سرخ میشد، به سختی سلام میکرد و آشکارا از معرکه عشقش میگریخت.
ابوالفضل هرازگاهی به داریا سر میزد و هر بار با وعده اتمام مأموریت و برگشتم به تهران، تار و پود دلم را میلرزاند و چشمان مصطفی را در هم میشکست و هیچکدام خبر نداشتیم این قائله به این زودیها تمام نمیشود که گره فتنه سوریه هر روز کورتر میشد.
📚 کشتار مردم حمص و قتل عام خانوادگی روستاهای اطراف، عادت روزانه ارتش آزاد شده بود تا ۶ ماه بعد که شبکه سعودی العربیه اعلام کرد عملیات آتشفشان دمشق با هدف فتح پایتخت توسط ارتش آزاد بهزودی آغاز خواهد شد.
در فاصله ۱۰ کیلومتری دمشق، در گرمای اواخر تیرماه تنم از ترس حمله تروریستهای ارتش آزاد میلرزید، چند روزی میشد از ابوالفضل بیخبر بودم که شب تا صبح پَرپَر زدم و همین بیقراریام یخ رفتار مصطفی را آب کرده بود که دور اتاق میچرخید و با هر کسی تماس میگرفت بلکه خبری از دمشق بگیرد تا ساعتی بعد که خبر انفجار ساختمان امنیت ملی سوریه کار دلم را تمام کرد.
📚 وزیر دفاع و تعدادی از مقامات سوریه کشته شدند و هنوز شوک این خبر تمام نشده، رفقای مصطفی خبر دادند نیروهای ارتش آزاد به زینبیه رسیده و میدانستم برادرم از مدافعان حرم است که دیگر پیراهن صبوریام پاره شد و مقابل چشمان مصطفی و مادرش مظلومانه به گریه افتادم...
#ادامه_دارد
✍️نویسنده: #فاطمه_ولی_نژاد
#ما_ملت_امام_حسینیم
🖇🖤
#شهادت_قسمت_ما_میشد_ای_کاش😞😞
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴
لازمنیسٺحٺمابھدنبالشهادٺ باشیم،
عملبھوظیفھ،
اثراٺوضعےاےدارد ڪھ
ممکناسٺمنجربھشهادٺشود.
#شبتون_شهدایی 🙂🌙
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#محمد_جواد_عطوی_
#شهدا_را_یاد_کنیم_با_ذکر_صلوات
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
❖
حواست به "نگاه خــدا" باشد🍂
ڪہ چشمش به زیباتر شدن 🌷
و لایق تر شدن توست...
"صبح" یعنے لبخند
"لبخند" یعنے تو
تو یعنے اوج "خلقٺـــــ"..
سلام عزیزان ♡
صبح پنج شنبه مهر ماهتون☕️🍂
سرشار از جذابیت و بخشندگی🌷
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
🥀🍂
سرخوش
آن دل
که در آن
شوق تو باشد
همه صبح ...
#حاج_قاسمـ🥀
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
نميدانم!
شهادت؛🕊
شرط زیبا دیدن است؟👀💛
یا
دل به دریا زدن؟!♥️🌊
ولی...
هر چه هست،
جز دریادلان،🌊♥️
دل♥️به دریا🌊نمی زنند!
#شهید_جهاد_عماد_مغنیه_
#محمد_جواد_عطوی_
#سلام_فرمانده
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
✨امیرالمؤمنین عليه السلام:✨
💥يسيرُ الهَوى يُفسِدُ العَقلَ💥
🔰اندكى هوای نفس، عقل را تباه سازد🔰
📚غررالحكم حدیث10985
🌹 #شهداي_خان_طومان #ما_ملت_امام_حسينيم
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
♥️🍃
همیشه
وقتی فضا غبارآلود میشود
شهیدان از راه میرسند
چه به موقع آمدید شهدا!
باز هم چه خوب سر رسیدید؛
طوری فرمولهایشان را پاک میکنید که هیچ دستی نتواند...
درست وقتی خدا را از معادلاتشان پاک میکنند
و حتی از صلوات هم دریغ میکنند...
خون میآید و تاریکیها را میشوید...
چند تکه استخوان میآید و عطر خدا را زنده میکند...
درست وقتی خسته و دلخور و دردمندیم...
دلمان هنوز از فراق حرم پر از شکستگی بود؛
از اربعین جا مانده بودیم...💔
همیشه وقتی دستمان خالیست،
میآیید و به داد دلهایمان میرسید.
خودتان را میرسانید و
دلها را به برادری هایتان گرم میکنید🌱
ما که قدمان به دنیاے شما نمیرسد،
پاے آمدنمان به دل بی دروپیکرمان وصل شده؛
شما بیایید
و ما را به آسمان ببرید...
#شهدای_خان_طومان
#ما_ملت_امام_حسینیم
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
💚 #سلام_امام_زمانم 💚
#سلام_علی_آل_یاسین
همسایہے قدیمے دلهاے ما سلام
اے عابر غریبہے این ڪوچهها سلام
وقتے عبور مےڪنے این بارچندم اسٺ
من دیدهام تو را، و نگفتم تو را سلام
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
•🔗🌿•
چادر💚
سـہ نقطـ•••ـہ دارد
همان سـہ نقطہ اے کـہ فرق است بین
پوشیدگے و پوسیدگے..🍀😌( :
#شَرفالشَمس🔏
#شهدای_خان_طومان
#ما_ملت_امام_حسینیم
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (ع) در ۸۰ سال پیش!
یک گردشگر سوئیسی به نام الامایارد از میان آتش جنگ جهانی دوم به همراه دوستش با یک ماشین سواری از راه افغانستان خودش را به ایران رسانده و با دوربینی که زیر لباسش پنهان کرده اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (ع) را ثبت کرده است.اولین فیلم رنگی از حرم امام رضا (ع) در سال ؛ بخش کوتاهی از مستند Double Journey است.
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
#حرف_قشنگـــ✨🌻
عشق یعنی:
همان لحظه ای که نگاهت را 👀
از نامحرمی میگیری تا 🚫
مهدی فاطمه نگاهت کند...😇
مراقب دل آقا باشیم ...:)💔
#شهدای_خان_طومان
#ما_ملت_امام_حسینیم
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
هدایت شده از 『استوره ے مقاومت』
#حاج_حسین_یکتا☘
شهادتآمدنی نیست،رسیدنی است؛
باید آن قدر بدوی تا به آن برسی،
اگر بنشینی تا بیایدهمه السابقون میشوند
میروند و تو جا میمانی...!
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
◾️#رهبرم🌱
◾️#دلبرانه🌿
قهرمان اول کربلا، امام حسن مجتبی(ع)است.
و قهرمان دوم آن، امام حسین(ع) است.
چرا که قیام حسینی، حاصل ۲۰ سال سازماندهی شبکه تشکیلات پنهانی شیعه، توسط امام حسن(ع) بود.
#مقام_معظم_رهبری
مدینه شد ز داغ مصطفى بیت الحزن امشب
فضاى عالم هستى بود غرق محن امشب
مکن اى آسمان روشن چراغ ماه را کز کین
چراغ لاله شد خاموش در صحن چمن امشب
رحلت پیامبر رحمت و مهربانی حضرت محمد مصطفی(ص) بر عموم مسلمین تسلیت باد...🖤
.
.
.
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤
گدای این خونه چیزی از لطف مولا کم نداره
تو مدینه توی بقیع آقای ما حرم نداره
ای حسن جان تا قیامت،بر غم تو مبتلایم
تربت ویرانه ی تو،کعبه و کرببلایم
شهادت امام حسن مجتبی تسلیت باد.
تصاویر زیبا برای پروفایل هاتون
#امام_رضا
#ما_ملت_امام_حسینیم
#شهدای_خان_طومان
🦋͟⃟̑⸙꯭꯭ꦿ@jihadmughniyah ࿐
╰━═🏴━⊰🍃🕊🍃⊱━🏴═━
🖤