eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8هزار عکس
3.3هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @sarb_z_313. خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۶ برایمان شام آوردند. و ما را در اتاق تنها گذاشتند تا استراحت کنیم... از حجم مُسکّن هایی که در سِرُم ریخته بودند، چشمانم به سمت خواب خمیازه میکشید.. و هنوز خوابم نبرده بود که با کابوس خنجر، پلکم پاره میشد.. و شانه ام از شدت درد غش می رفت. سعد هم ظاهراً اهل خانه خوابش نمیبرد، کنارم به دیوار تکیه زده و من دیگر میترسیدم چشمانم را ببندم.. که دوباره به گریه افتادم _سعد من میترسم! تا چشمامو میبندم فکر میکنم یکی میخواد سرم رو ببره! همانطور که سرش به دیوار بود،.. به سمتم صورت چرخاند و همچنان در خیال خودش بود که تنها نگاهم کرد و من دوباره ناله زدم _چرا امشب تموم نمیشه؟ تازه شنید چه میگویم که به سمتم خم شد، دستم را بین انگشتانش گرفت و با نرمی لحنش برایم لالایی خواند _آروم بخواب. عزیزم، من اینجا مراقبتم! چشمانم در آغوش نگاه گرمش جا خوش کرد.. و دوباره پلکم خمار خواب شده بود و همچنان آهنگ صدایش را میشنیدم _من تا صبح بالا سرت میشینم، تو بخواب نازنینم! و از همین ترنم لطیفش خوابم برد تا هنگام سحر که صدایم زد... هوا هنوز تاریک و روشن بود،.. مصطفی ماشین را در حیاط روشن کرده، سعد آماده رفتن شده و تنها منتظر من بود... از خیال اینکه این مسیر به خانه مان در تهران ختم میشود، درد و ترس فراموشم شده و برای فرار از جهنم درعا حتی تحمل ثانیه ها برایم سخت شده بود.. سمیه محکم در آغوشم کشید و زیر گوشم آیت الکرسی خواند،.. شوهرش ما را از زیر قرآن رد کرد و نگاه مصطفی هنوز روی صورت سعد سنگینی میکرد.که ترجیح داد... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 17.mp3
14.49M
۱۷ 🌹خویشتن‌داری، محصولِ عشق است! ※ کسی که عاشق اهداف بالاتر نباشد: محال است سختی‌های خویشتن‌داری را به جان بخرد ... ✓ فقط عاشق است که می‌تواند، خویش را از هر مسیر انحرافی حفظ نموده، تا به مطلوبش دست پیدا کند! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
>•🌸‌•< ⊱ درمسلڪ‌مامعنےپروازچنین‌است بابال‌شکستھ..به‌هواےتوپریدن🕊♥️ ⊰ • . . السلام‌علیڪ‌یاخلیفة‌الله‌فےارضھ..✋🏻- .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕯⃟ 🥀 شھادت‌هنر‌مردان‌خداست..🎨🕊! . . - روح‌الله‌موسوے🎙- 🌸' ♥️シ! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۷ ترجیح داد صندلی عقب ماشین پیش من بنشیند... از حیاط خانه که خارج شدیم، مصطفی با همان لحن محکم شروع کرد _ببخشید زود بیدارتون کردم، اکثر راههای منتهی به شهر داره بسته میشه، باید تا هوا روشن نشده بزنیم بیرون! از طنین ترسناک کلماتش.. دوباره جام وحشت در جانم پیمانه شد و سعد انگار نمیشنید مصطفی چه میگوید که زیر گوشم زمزمه کرد _نازنین! هر کاری کردم بهم اعتماد کن! مات چشمانش شده و میدیدم.. دوباره از نگاهش شرارت میبارد که مصطفی از آیینه نگاهی به سعد کرد و با صدایی گرفته ادامه داد _دیشب از بیمارستان یه بسته «آنتی بیوتیک» گرفتم که تا تهران همراهتون باشه. و همزمان از جیب پیراهن کِرِم رنگش یک بسته کپسول درآورد.و به سمت عقب گرفت.... سعد با اکراه بسته را از دستش کشید و او همچنان بود که توضیح داد _اگه بتونیم از شهر خارج بشیم، یک ساعت دیگه میرسیم دمشق. تلفنی چک کردم برا بعد از ظهر پرواز تهران جا داره. و شاید هنوز نقش اشک هایم به دلش مانده بود.. و میخواست خیالم را تخت کند که لحنش مهربانتر شد _من تو فرودگاه میمونم تا سوار هواپیما بشید، به امید خدا همه چی به خیر میگذره! زیر نگاه سرد و ساکت سعد،پوزخندی پیدا بود و او میخواست در این لحظات آخر برای دردهای مانده بر دلم مرهمی باشد.. که با لحنی دلنشین ادامه داد _خواهرم،ما هم مثل شوهرت هستیم ظلمی که تو این شهر به شما شد، ! این وهابیها حتی ما سُنیها رو هم ندارن... و سعد دوست نداشت... ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 18.mp3
17.23M
۱۸ 🔥خودبینی، خودبزرگ بینی، خودشیفتگی، بزرگترین موانع خویشتن‌داری اند! 📣 هرقدر از خوراک دادن به " مَن "های طبیعی بیشتر فاصله بگیریم، و به خوراک دادن به "منِ" انسانی بپردازیم، به خویشتن داری در ابعاد گوناگون، موفق‌تر خواهیم بود. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
آقا ۲۴ اسفند ۱۳۸۶، بعد از شرکت در گفتند: «توصیه‌ی دیگر من هم این است که [مردم] از همه‌ی حق‌شان استفاده کنند. مثلاً در تهران که ما سی نفر را باید انتخاب کنیم، اگر بیست و نه نفر را انتخاب کردیم، در واقع از یک‌سی‌ام از حق خودمان بهره نبرده‌ایم و استفاده نکرده‌ایم.» .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
⋞💛🌤⋟ بۍهــــــوا ؛ اولِ‌صُبــــــــح سخت‌هوایَت‌ڪردمـ ... 『 اَلسـلامُ‌عَلَيْـكَ‌اَيُّہاالاِْمـامُ‌الْمَاْمـوُنُ‌✋🏻 』 🌤⃟🔗¦↫✨" .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
¦💗🌿¦ جهاد در دانشگاه فقط یک دانشجوی ساده نبود. او محبوب همه بود و سعی میکرد همه شخصیت ها را در خودش بگنجاند تا همه را جذب کند! بین همرزمانش هر چقدر هم که شرایط سخت و تضادهای سیاسی، فرهنگی و اجتماعی فراوان بود، توانست آنها را به یک کلمه مشترک برساند. سلاح مؤثر او لبخند و لطافتش بود... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مادر شهیده فائزه رحیمی از شهدای حادثه کرمان می‌گوید فائزه رأی اولی بود.... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
‌🍃🌸 🌸🍃 💠 حدیث روز 💠 💎شهیدی که شهیدان بر جایگاه او رشک می‌بَرند 🔻امام سجّاد علیه السلام: ⬅️ أنَّ لِلعَبّاسِ عِندَاللّه ِ مَنزِلَةٌ یَغبِطُهُ بِها جَمیعُ الشُّهداءِ یَومَ القیامَةِ ✍ عبّاس را نزد خداوند منزلتی است که در روز قیامت همه شهیدان بر آن رشک می برند. 📚بحارالأنوار، ج ۲۲، ص ۲۷۴ .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🕌رمـــــان 🕌 قسمت ۲۸ و سعد دوست نداشت مصطفی با من همکلام شود.. که با دستش سرم را روی شانه‌اش نشاند و میان حرف مصطفی زهر پاشید.. _زنم سرش درد میکنه، میخواد بخوابه! از آیینه دیدم قلب نگاهش شکست که مرا نجات داده بود،.. چشم بر جرم سعد بسته بود، میخواست ما را تا لحظه آخر همراهی کند و با اینهمه محبت، سعد از صدایش تنفر میبارید... او ساکت شد و سعد روی پلکهایم دست کشید تا چشمانم را ببندم و من از حرارت انگشتانش حس خوشی نداشتم که دوباره دلم لرزید... چشمانم بسته و هول خروج از شهر به دلم مانده بود که با صدایی آهسته پرسیدم _الان کجاییم سعد؟ دستم را میان هر دو دستش گرفت و با مهربانی پاسخ داد _تو جاده ایم عزیزم، تو بخواب. رسیدیم دمشق بیدارت میکنم! خسته بودم، دلم میخواست بخوابم چشمانم روی نرمی شانه اش گرم میشد که حس کردم کنارم به خودش میپیچد... تا سرم را بلند کردم، روی قفسه سینه مچاله شد و میدیدم با انگشتانش صندلی ماشین را چنگ میزند که دلواپس حالش صدایش زدم. مصطفی از آیینه متوجه حال خراب سعد شده بود و او در جوابم فقط از درد ناله میزد،.. دستش را به صندلی ماشین میکوبید و دیگر طاقتش تمام شده بود که فریاد زد _نازنین به دادم برس! تمام بدنم از ترس میلرزید.. و نمیدانستم چه بلایی سر عزیزدلم آمده است که مصطفی ماشین را به سرعت نگه داشت و از پشت فرمان پیاده شد. بلافاصله در را باز کرد، تلاش میکرد تکیه سعد را دوباره به صندلی بدهد.. و مضطرب از من پرسید.. ادامه دارد.... 🌹نام نویسنده؛ خانم فاطمه ولی نژاد .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه خویشتن داری 19.mp3
16.99M
۱۹ ✦ تمام سعادت بشر، درگروی زیستن زیر سایه‌ی نماینده‌ی تامّ خداوند، و متخصص معصوم وعده داده‌ شده‌ی اوست! ⚠️ بدون امام زمان"عج" دنیا شبیه دانشگاهی‌ست که استاد ندارد! ✘ بزرگترین بی‌تقوایی، بی‌توجهی به غیبت امام زمان"عج"، و رفع موانع ظهور اوست! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
حکم ماموریت لطفا با دقت بخوانید
''بسم‌اللھ‌الذۍ‌خلق‌المہدے♥️''
°•°•° سلام امام زمانم 🤚🌿 طاقتــم تــاب شد و از تو نیامــد خبری، جـگــرم آب شــد و از تـو نیامــد خـبـری... عاشقانی که مدام از فرجت میگفتند، عکسشان قاب شد و از تو نیامد خبری...✨🕊 .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
🕯⃟ 🥀 کسے را که در راه خدا کشته شد ، مرده نپندارید ، بلکه او زنده جاوید است ، ولیکن شما این حقیقت را نخواهید یافت! بقرھ۴۲۱۝🌿 🌸' ♥️シ! .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
🎥 قصه یک بند انگشت... ننه علی؛ مادر شهیدان امیر و علی شاه‌آبادی. 🔹 این کوچه‌ها به اسم سه تا شهید، دو تا شهیده، اونوقت ما از یک بند انگشت دریغ می‌کنیم؟ فردا همین انگشت شهادت میده .... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
💢 اجازه از شوهر برای شرکت در انتخابات ⁉️ سؤال: اگر شوهر به همسرش اجازه شرکت در انتخابات را ندهد یا رضایت نداشته باشد، تکلیف زن چیست؟ ✍️ پاسخ: 🔹 شرکت در انتخابات منوط به اذن شوهر نیست. 📚 پی نوشت: بخش استفتائات پایگاه اطلاع رسانی دفتر آیت الله خامنه ای. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
جایشان خالی.... ما صحنه را خالی نمی‌کنیم .. .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir