eitaa logo
🇮🇷شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.7هزار عکس
3.9هزار ویدیو
272 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین @HENAS_213 تبادل: @Ifdbudfko @Jahad_256 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 از زیر آینه قرآن ردش کردم . خداحافظی کرد ، رفت کلید آسانسور را زد ، برگشت و خیلی قربان صدقه ام رفت : هم من ، هم امیرحسین . چشمش به من بود که رفت داخل آسانسور . برایش پیامک فرستادم : « لطفی که کرده ای تو به من مادرم نکرد ... ای مهربان تر از پدر و مادرم حسین»😍 ۴۵ روزش پرشد ، نیامد 😣 بعد از شصت هفتاد روز زنگ زد که « با پدرم بیا توی منطقه که زودتر بیام پیشتون!» قرار بود حداکثر تا یک هفته همه کارهایش را راست و ریس کند و خودش را برساند ، بعد هم باهم برگردیم ایران . بابچه جمع و جور کردن و مسافرت خیلی سخت بود از طرفی هم دیگر تحمل دوری اش را نداشتم😭 با خودم گفتم : « اگه برم ، زودتر از منطقه دل می کنه! » از پیام هایش می فهمیدم خیلی سرش شلوغ شده ، چون دیر به دیر به تلگرام وصل می شد ، وقتی هم وصل می شد ، بددموقع بود و عجله ای😢 زنگهایش خیلی کمتر و تلگرافی شده بود . . اعتراض کردم که: «این چه وضعیه برام درست کردی ؟ » نوشت : « دارم یه نفری بار پنج نفر رو می کشم!» اهل قهر و دعواهم نبودیم ، یعنی از اول قرار گذاشت . در جلسه خواستگاری به من گفت : « توی زندگیمون چیزی به اسم قهر نداریم ، نهایت نیم ساعت! » بحث های پیش پا افتاده را جدی نمی گرفتیم . قهرهایمان هم خنده دار بود . سر اینکه امشب برویم مجلس حاج محمود کریمی یا حاج منصور ارضی؟😁 خیلی که پافشاری می کرد ، من قهر می کردم😂 می افتاد به لودگی و مسخره بازی😐 خیلی وقت ها کاری می کرد نتوانم جلوی خنده ام را بگیرم . می گفت :« آشتی ، آشتی !» و سروته قضیه را به هم می آورد . اگر خیلی این تو بمیری هم از آن تو میری ها بود ، می رفت جلوی ساعت می نشست ، دستش را می گذاشت زیر چانه اش ومیگفت : « وقت گرفتم از همین الان شروع شد» باید تا نیم ساعت دیگر آشتی میکردم وگرنه میگفت :«قول دادی باید پاشم وایسی»😁 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
4.21M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
❤️روزِ من با نام تو شروع می‌شود... علیک یا صاحب الزمان(عج)
-یه‌آدمایی‌هستن‌توی‌این‌دنیا.. که‌حقیقتِ‌هستی‌توعمق‌چشماشون‌ همیشه‌معلومه... .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
1.94M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
سینه زنی شهیدجهادمغنیه در حرم مطهررضوی .🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌
رسم ایرانی ها اینه که: وقتی میخوان کسی رو از عزا دربیارن،براش لباس میبرن خدایا بعد از دو ماه عزا... برقامت امام عصر(عج)،لباس فرج و بر ما،لباس تقوا بپوشان🤲🏻
💖🌸💖🌸💖 🌸💖🌸💖 💖🌸💖 🌸💖 💖 از آن آدم هایی نبود که خیلی اسم امام زمان (عج)را بیاورد ، ولی در مأموریت آخر قشنگ می نوشت : « واقعا اینجا حضور دارن! همون طور که امام حسین (ع) شب عاشورا دستشون رو گرفتن و جایگاه یارانشون رو نشون دادن ، اینجاهم واقعا همون جور .. اینجا تازه میتونی حضورشون رو پررنگ تر حس کنی! » 😢 در کل ۲۹ روزی که در منطقه بودم ، سه بار زنگ زد . آنجا اینترنت نداشتم ، ارتباط تلگرامی مان هم قطع شد ، خیلی محترمانه و مؤدبانه صحبت می کرد و مشخص بود کسی پهلویش ایستاده که راحت نبود.. هیچ وقت این قدر مؤدب ندیده بودمش😔 گاهی که دلم تنگ می شد ، دوباره به پیام هایش نگاه می کردم.. می دیدم آن موقع به من همه چیز را گفته ، ولی گیرایی من ضعیف بوده و فهوای کلامش را نگرفته ام . . از این واضح تر نمی توانست بنویسد : _قبل از اینکه من شهید بشم ، خدا به تو صبر و تحمل میده ! _مطمئنم تو و امیرحسین سپرده شدین دست یکی دیگه !😇 سفرم افتاده بود در ایام محرم . خیلی سخت گذشت 😢 از طرفی بلاتکلیف بودم که چرا این قدر امروز و فردا می کند .. از طرفی هم هیچ کدام از مراسم آنجا به دلم نمی چسبید.. سال های قبل با محمد حسین ، محرم و صفر سرمان را می گرفتی هیئت بود ، تهمان را می گرفتی هیئت 😭 عربی نمی فهمیدم ، دست وپاشکسته فرازهای معروف مقتل را متوجه می شدم.. افسوس می خوردم چرا تهران نماندم . ولی دلم را صابون می زدم برای ایام اربعین .. فکر می کردم هر چه اینجا به ظاهر کمتر گذرم می افتد به هیئت و روضه ، به جایش در مسیر نجف تا کربلا جبران می شود و یادم میرود 😍 ✨ ‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌‌.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir