☘💚
#امام_مهربانی💞
🌷 مهدیا!
هرطرفے در طلبتــ رو کردم
هر چه گل بود به عشق رخ تو بو کردم
🌷 آفتابا!
به سَر شیعه دلخسته بتاب
تا نگویند که بیهوده هیاهو کردم
هنـر آنست کہ بمیری،
پیش از آن کہ بمیرانندت
و مبدأ و منشأ حیـات،
آنانند کہ چنین مردهاند!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
💖🌸💖🌸💖
🌸💖🌸💖
💖🌸💖
🌸💖
💖
#قصه_دلبری
#قسمت_آخر
صدای
« این گل پرپر از کجا آمده » نزدیک تر می شد ...
سعی کردم احساساتم را کنترل کنم .
می خواستم واقعا آن اشکی که داخل قبر میریزم ، اشک بر روضه امام حسین علیه السلام باشد نه اشک از دست دادن محمدحسین!
هرچه روضه به ذهنم می رسید ، می خواندم و گریه می کردم ..
دست و پاهایم کرخت شده بود و نمی توانستم تکان بخورم 😭
یاد روز خواستگاری افتادم که پاهایم خواب رفته بود و به من می گفت :
« شما زودتر برو بیرون! »
نگاهی به قبر انداختم ، باید میرفتم .
فقط صداهای درهم و برهمی می شنیدم که از من می خواستند بروم بالا اما نمی توانستم ..
تازه داشت گرم میشد ، دایی ام آمد و به زور من را برد بیرون!😭
مو به مو همه وصیت هایش را انجام داده بودم ..
درست مثل همان بازی ها.
سخت بود در آن همه شلوغی و گریه زاری با کسی صحبت کنم ..
اقایی رفت پایین قبر ..
در تابوت را باز کردند . وداع برایم سخت بود ، ولی دل کندن سخت تر😭😭
چشم هایش کامل بسته نمیشد .
می بستند ، دوباره باز می شد!
وقتی بدن را فرستادند در سراشیبی قبر ، پاهایم بی حس شد.
کنار قبر زانو زدم ، همه جانم را آوردم در دهانم که به آن آقا حالی کنم که با او کار دارم ...
از داخل کیفم لباس مشکی اش را بیرون آوردم ، همان که محرم ها می پوشید . چفیه مشکی هم بود . صدایم می لرزید ، به آن آقا گفتم :
« این لباس و این چفیه رو قشنگ بکشید روی بدنش! »
خدا خیرش بدهد ، در آن قیامت ، با وسواس پیراهن را کشید روی تنش وچفیه را انداخت دور گردنش...
فقط مانده بود یک کار دیگر ..
به آن آقا گفتم :
« شهید می خواست براش سينه بزنم . شما میتونید ؟ »
بغضش ترکید . دست و پایش را گم کرده بود ، نمی توانست حرف بزند .
چند دفعه زد روی سینه اش ...
بهش گفتم :
« نوحه هم بخونید!»
برگشت نگاهم کرد ، صورتش خیس خیس بود ..
نمیدانم اشک بود یا آب باران . پرسید :
« چی بخونم؟! »
گفتم :
« هرچی به زبونتون اومد!»
گفت :
« خودت بگو!»
نفسم بالا نمی آمد .
انگار یکی دست انداخته بود و گلویم را فشار میداد😣
خیلی زور زدم تا نفس عمیق بکشم ، گفتم :
« از حرم تا قتلگه زینب صدامیزد حسین / دست و پا میزد حسین
زينب صدا میزد حسین!»
سینه میزد برای محمد حسین و شانه هایش تکان می خورد .
برگشت . با اشاره به من فهماند که: « همه را انجام دادم ! »
خیالم راحت شد که پیش پای ارباب ، تازه سینه زده بود ..😭😭
#به_پایان_آمد_این_دفتر_حکایت_همچنان_باقیست
#رمان_شهید_محمد_خانی✨
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
چگونه برنامه ریزی روزانه انجام دهیم؟
پیش از شروع روز، فکر کنید!
طریقه برنامه ریزی روزانه برای هر روز به نیاز شما بستگی دارد. یعنی اگر در محل کار باید برخی از کارها را خیلی سریع انجام دهید و بعد از تحویل گرفتن در همان روز به پایان برسانید، حتما فضاهای خالی در روزتان برای این کارها کنار بگذارید.
یعنی باید برنامه منعطفی داشته باشید. برای اختصاص دادن زمان بیشتر به پروژههای خود، باید برنامهریزی را هم دقیقتر انجام دهید.
پیشنهاد ما این است که پیش از برنامهریزی برای هر روز، نیازهای اصلی و مشکلات احتمالی را در جایی بنویسید، در این صورت برای تنظیم برنامه روزانه خود بهتر تصمیم میگیرید.
فکر کردن به کارها، نیازها و مشکلات احتمالی، یکی از مهمترین مراحل آموزش برنامه ریزی روزانه به حساب میآید، زیرا ما سعی داریم هر فرد برنامهی مخصوص و شخصی خود را طراحی کند. یادتان باشد که تنها استفاده از یک ابزار واقعی و پیگیری برنامه ریزی روزانه میتواند روی مدیریت بهتر زمان تاثیر بگذارد. فرقی ندارد از چه ابزاری برای این کار استفاده میکنید، To-Do List، تقویم یا یک نرمافزار در تلفن همراه.
#برنامه ریزی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
کارگاه عزت نفس 05.mp3
13.82M
#کارگاه_عزت_نفس ۵
اخطــــار ⛔️
هروقت کسی رو به خدا ترجیح دادی
و به خاطر اون ، پا گذاشتی روی خدا؛
بالاخره یه جایی، از جانب همون فرد ، خوار و ذلیل و غم زده میشی!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
سَلامٌ عَلَى آلِ یس
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا دَاعِیَ اللَّهِ وَ رَبَّانِیَّ آیَاتِهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَابَ اللَّهِ وَ دَیَّانَ دِینِهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا خَلِیفَهَ اللَّهِ وَ نَاصِرَ حَقِّهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا حُجَّهَ اللَّهِ وَ دَلِیلَ إِرَادَتِهِ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا تَالِیَ کِتَابِ اللَّهِ وَ تَرْجُمَانَهُ
السَّلامُ عَلَیْکَ فِی آنَاءِ لَیْلِکَ وَ أَطْرَافِ نَهَارِکَ
السَّلامُ عَلَیْکَ یَا بَقِیَّهَ اللَّهِ فِی أَرْضِهِ💙
درسی که شهید آرمان علی وردی بهمون داد این بود:
«پای هر چیزی که درسته بمونید حتی اگه
؛تنها موندین»
#آرمان_عزیز
قربونت برم امام علی کاش نهجالبلاغهت رو از دست پزشکیان قایم میکردی بفهمیم برنامه خودش چیه، این مرد دقیقا چی میخواد، چیکار داره میکنه
#ثامن
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
پسرم!..
"گـرچـہایـنشھـرشلـوغاسـتولۍبـٰاورڪن
آنچنـٰانجـا؎تـوخـٰالیسـتڪہصدامۍپیچـد.."
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣
✅ فصل اول
پدرم مریض بود. میگفتند به بیماری خیلی سختی مبتلا شده است. من که به دنیا آمدم، حالش خوب خوب شد.
همه فامیل و دوست و آشنا تولد من را باعث سلامتی و بهبودی پدر میدانستند.
عمویم به وجد آمده بود و میگفت: « چه بچه خوش قدمی! اصلاً اسمش را بگذارید، قدم خیر. » آخرین بچه پدر و مادرم بودم. قبل از من، دو دختر و چهار پسر به دنیا آمده بودند، که همه یا خیلی بزرگتر از من بودند و یا ازدواج کرده، سر خانه و زندگی خودشان رفته بودند. به همین خاطر، من شدم عزیزکردﺓ پدر و مادرم؛ مخصوصاً پدرم.
ما در یکی از روستاهای رزن زندگی میکردیم. زندگی کردن در روستای خوش آب و هوا و زیبای قایش برایم لذتبخش بود. دورتادور خانههای روستایی را زمینهای کشاورزی بزرگی احاطه کرده بود؛ زمینهای گندم و جو، تاکستانهای انگور.
از صبح تا عصر با دخترهای قد و نیمقد همسایه توی کوچههای باریک و خاکی روستا میدویدیم. بیهیچ غصهای میخندیدیم و بازی میکردیم. عصرها دم غروب با عروسکهایی که خودمان با پارچه و کاموا درست کرده بودیم، میرفتیم روی پشتبام خانة ما.
تمام عروسکها و اسباببازیهایم را توی دامنم میریختم، از پلههای بلند نردبان بالا میرفتیم و تا شب مینشستیم روی پشتبام و خالهبازی میکردیم.
🔰ادامه دارد....
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
دعای بچه زرنگها!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
کارگاه عزت نفس 06.mp3
10.75M
#کارگاه_عزت_نفس 6
إنّ العزّه لله جمیعا...
✨عزت فقط در دست خداست!
پس برای رسیدن به محبوبیت، آویزونِ هیچ کس جز خدا نشـو..
پیداش نمی کنیــا.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
متولد چه ماهی هستید؟ 🌿🌸
🌱فروردین: '1 تا صلوات'
✨اردیبهشت: '5 تا صلوات'
🌱خرداد: '7 تا صلوات'
✨تیر: '2 تا صلوات'
🌱مرداد: '9 تا صلوات'
✨شهریور: '8 تا صلوات'
🌱مهر: '11 تا صلوات'
✨آبان: '4 تا صلوات'
🌱آذر: '12 تا صلوات'
✨دی: '20 تا صلوات'
🌱بهمن: '3 تا صلوات'
✨اسفند: '15 تا صلوات'
هدیه کنید برای سلامتی امام زمان(عج)
پخشش کنین تا بقیه هم تو ثواب شریک شن...
خیال سیر جمالت، طواف حُسن خداست..
ندیده هم، مه رویت، چراغ دیده ماست..
قسم به صبح ظهور و به لحظه فرجت..
که طول غیبتت از شوق ما نخواهد کاست..
#اَلسـلامُعَلَيْـكَاَيُّہاالاِْمـامُالْمَاْمـوُنُ
ای دلـارامی که جانِ ما
"نگـاهِ لطفِ توسـت"
بی تو مـا را هیچگـاه
در زندگـی آرام نیسـت ...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 2⃣
✅ فصل اول
بچهها دلشان برای اسباببازیهای من غنج میرفت؛ اسباببازیهایی که پدرم از شهر برایم میخرید. میگذاشتم بچهها هر چقدر دوست دارند با آنها بازی کنند.
شب، وقتی ستارهها همة آسمان را پر میکردند، بچهها یکییکی از روی پشتبامها میدویدند و به خانههایشان میرفتند؛ اما من مینشستم و با اسباببازیها و عروسکهایم بازی میکردم. گاهی که خسته میشدم، دراز میکشیدم و به ستارههای نقرهای که از توی آسمان تاریک به من چشمک میزدند، نگاه میکردم.
وقتی همهجا کاملاً تاریک میشد و هوا رو به خنکی میرفت، مادرم میآمد دنبالم. بغلم میکرد. ناز و نوازشم میکرد و از پشتبام مرا میآورد پایین. شامم را میداد. رختخوابم را میانداخت. دستش را زیر سرم میگذاشت. برایم لالایی میخواند. آنقدر موهایم را نوازش میکرد، تا خوابم میبرد.
بعد خودش بلند میشد و میرفت سراغ کارهایش. خمیرها را چونه میگرفت. آنها را توی سینی میچید تا صبح با آنها برای صبحانه نان بپزد.
صبح زود با بوی هیزم سوخته و نان تازه از خواب بیدار میشدم. نسیم روی صورتم مینشست. میدویدم و صورتم را با آب خنکی که صبح زود مادر از چاه بیرون کشیده بود، میشستم و بعد میرفتم روی پای پدر مینشستم. همیشه موقع صبحانه جایم روی پای پدرم بود. او با مهربانی برایم لقمه میگرفت و توی دهانم میگذاشت و موهایم را میبوسید.
پدرم چوبدار بود. کارش این بود که ماهی یکبار از روستاهای اطراف گوسفند میخرید و به تهران و شهرهای اطراف میبرد و میفروخت. از این راه درآمد خوبی به دست میآورد. در هر معامله یک کامیون گوسفند خرید و فروش میکرد. در این سفرها بود که برایم اسباببازی و عروسکهای جورواجور میخرید.
🔰ادامه دارد....
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
مراقب مینهای رو زمین باش!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
-نخواهید که اخرین روز شما، اولین روز حجاب تان باشد...!