🤲
غروب جمعه که میگذرد
#امام_زمان نظر میکند بر منتظرانش و
میفرماید: ممنونم که بیاد من بودید...
اما نشد... لحظه ی دیدارمان به وقت دیگریست...
برای فرجم دعا کنید..
🌿حجتالاسلام فاطمینیا رحمتاللهعلیه
#غروب_جمعه
#یاصاحبالزمان_عج
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
خوشا صبحی که خیرَش را تو باشی
ردیفِ نابِ شعرش را تو باشی
خوشا روزی که تا وقتِ غروبش
دعایِ خوب و ذکرش را تو باشی ...
#اللهم_عجل_لولیک_الفرج
8.2M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
همهخیروبرکتییامحمد🥳🤍
#میلادپیامبراکرممبارکباد : )
شهیدان چشم بہ راهند تا
ما سر بہ راه شویم ؛ و از راهۍ کہ رفتہاند بِرویم و
رو به راه شویم .
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
🌷 #دختر_شینا – قسمت 6⃣
✅ فصل دوم
.... دیگر محرم و نامحرم برایم معنی نداشت. حتی جلوی برادرهایم هم چادر سر میکردم.
خانه عمویم دیوار به دیوار خانهی ما بود. هر روز چند ساعتی به خانهی آنها میرفتم. گاهی وقتها مادرم هم میآمد. آن روز من به تنهایی به خانهی آنها رفته بودم، سر ظهر بود و داشتم از پلههای بلند و زیادی که از ایوان شروع میشد و به حیاط ختم میشد، پایین میآمدم که یک دفعه پسر جوانی روبهرویم ظاهر شد. جا خوردم. زبانم بند آمد. برای چند لحظهی کوتاه نگاهمان به هم گره خورد.
پسر سرش را پایین انداخت و سلام داد. صدای قلبم را میشنیدم که داشت از سینهام بیرون میزد. آنقدر هول شده بودم که نتوانستم جواب سلامش را بدهم. بدون سلام و خداحافظی دویدم توی حیاط و از آنجا هم یکنفس تا حیاط خانهی خودمان دویدم.
زنبرادرم، خدیجه، داشت از چاه آب میکشید. من را که دید، دلو آب از دستش رها شد و به ته چاه افتاد. ترسیده بود، گفت: « قدم! چی شده. چرا رنگت پریده؟! »
کمی ایستادم تا نفسم آرام شد. با او خیلی راحت و خودمانی بودم. او از همهی زنبرادرهایم به من نزدیکتر بود، ماجرا را برایش تعریف کردم. خندید وگفت: « فکر کردم عقرب تو را زده. پسر ندیده! »
پسر دیده بودم. مگر میشود توی روستا زندگی کنی، با پسرها همبازی شوی، آنوقت نتوانی دو سه کلمه با آنها حرف بزنی! هر چند از هیچ پسر و هیچ مردی جز پدرم خوشم نمیآمد.
از نظرمن، پدرم بهترین مرد دنیا بود. آنقدر او را دوست داشتم که در همان سن و سال تنها آرزویم این بود که زودتر از پدرم بمیرم. گاهی که کسی در روستا فوت میکرد و ما در مراسم ختمش شرکت میکردیم، همینکه به ذهنم میرسید ممکن است روزی پدرم را از دست بدهم، میزدم زیرِ گریه. آنقدر گریه میکردم که از حال میرفتم. همه فکر میکردند من برای مردهی آنها گریه میکنم.
🔰ادامه دارد.....🔰
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
کارهای مهم خود را به برنامه اضافه کنید!
با افزودن کارهایی که باید در آن روز انجام دهید، تصویری از اولویتبندی کارهای خود دارید. هر یک از مراحلی را که برای تکمیل کارهای اولویتدار خود نیاز دارید، به فهرست کارهای خود در برنامه ریزی روزانه اضافه کنید. برای مثال اگر باید یک کلاس آموزشی آنلاین برای رفع اشکال دانشآموزان برگزار کنید، فعالیتهایی مانند آماده کردن درسها برای ارائه به دانشآموزان، طرح سوالات همان درس برای فهم بیشتر آنها و… را به عنوان لیستی از کارها در برنامهریزی قرار دهید.
#برنامه ریزی
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir