1.53M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
میآیم اگر آهنی کهنهام
کنار تو باشم طلا میشوم
#السلام_علیک_یا_سلطان
#چهارشنبه_های_امام_رضایی
گویـے خُدا لبخندشان را
برایِ شھادت گلچین کرده
راز آن لبخند چیست؟!
آیا صاحب تمام لبخندها
مثل شما کوچ مـےکنند؟!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
❌ چرا ملائک به خانه ما نمی آیند؟
✅راه های جذب ملائک به محیط خانه
✍بی حوصلگی ، بد اخلاقی و همچنین عصبانی بودن در محیط منزل باعث خروج #فرشتگان از محیط منزل و ورود شیاطین شده و همین امر باعث بروز مشکلات متعدد اعم از اقتصادی ، روابط و معنوی میشود.
✨در روایات ما راههای متعددی برای #جذب_ملائک به محیط خانه ذکر شده است:
🟣✓ خواندن حدیث کساء : حدیث کساء را در منزل زیاد بخوانید زیرا که تلاوت آن سبب زیاد شدن رحمت و برکت در خانه شده و محیط خانواده را از شیطان و اشرار دور نگه می دارد.
🟢✓ نماز اول وقت : نماز اول وقت را به هیچ عنوان به تاخیر نیندازید زیرا بنا بر فرمایش حضرت رسول(ص) محبوب ترین اعمال نزد خدا نماز اول وقت است.
🔵✓ تلاوت قرآن : در محیط خانه قرآن زیاد بخوانید زیرا که قرآن مایه ی آرامش و نورانیت قلب و دل گشته و فرشتگان خدا را با قرائت این کتاب نورانی به منزلمان دعوت می کنیم.
🔴✓ عدم نگهداری چیز نجس : در منزل هیچ چیز نجس اعم از مشروب و یا آلات قمار ، جایی که با ادرار کودک نجس شده ، لباس نجس ، نگه ندارید زیرا با نگه داشتن این اقلام نجس باعث دوری رحمت و برکت و همچنین فرشتگان می شود.
🟠 ✓ آرام صحبت کردن و صحبت مودبانه :در محیط منزل مودبانه و آرام با یکدیگر صحبت کرده ، از به کاربردن فحش و الفاظ ناشایست بپرهیزید. همچنین از گفتن دروغ نسبت به هم ،تهمت و غیبت شدیدا جلوگیری کنید زیرا که سبب از بین رفتن آرامش و برکت و دور شدن ملائک مقرب درگاه خداوند متعال می شود.
🟡✓ طهارت چشم و گوش :طهارت چشم و گوش باید در خانه و محیط های فامیلی حفظ شود ، همچنین از تماشای فیلم های حرام و ترانه های حرام خودداری کنید.
⚪️✓ سلام هنگام ورود به منزل و ذکر صلوات : هنگام ورود به منزل سلام کرده و در محیط منزل زیاد صلوات بفرستید زیرا که این دو عمل سبب باز شدن در رحمت خداوند به محیط منزل و دور شدن شیاطین از اطراف آن می شود.
🌷 #دختر_شینا – قسمت 1⃣2⃣
✅ فصل_ششم
... اما صمد دلش نیامده بود به طرفم چیزی پرتاب کند.
مراسم عروسی با ناهار دادن به مهمانها ادامه پیدا کرد. عصر مهمانها به خانههایشان برگشتند. نزدیکان ماندند و مشغول تهیه شام شدند. دو روز اول، من و صمد از خجالت از اتاق بیرون نیامدیم. مادر صمد صبحانه و ناهار و شام را توی سینی میگذاشت. صمد را صدا میزد و میگفت: « غذا پشت در است. »
ما کشیک میدادیم، وقتی مطمئن میشدیم کسی آنطرفها نیست، سینی را برمیداشتیم و غذا را میخوردیم.
رسم بود شب دوم، خانوادهی داماد به دیدن خانوادهی عروس میرفتند. از عصر آن روز آرام و قرار نداشتم. لباسهایم را پوشیده بودم و گوشهی اتاق آماده نشسته بودم. میخواستم همه بدانند چقدر دلم برای پدر و مادرم تنگ شده و اینقدر طولش ندهند. بالاخره شام را خوردیم و آماده رفتن شدیم.
داشتم بال درمیآوردم. دلم میخواست تندتر از همه بدوم تا زودتر برسم. به همین خاطر هی جلو میافتادم. صمد دنبالم میآمد و چادرم را میکشید.
وقتی به خانهی پدرم رسیدیم، سر پایم بند نبودم. پدرم را که دیدم، خودم را توی بغلش انداختم و مثل همیشه شروع کردم به بوسیدنش. اول چشم راست، بعد چشم چپ، گونهی راست و چپش، نوک بینیاش، حتی گوشهایش را هم بوسیدم. شیرین جان گوشهای ایستاده بود و اشک میریخت و زیر لب میگفت: « الهی خدا امیدت را ناامید نکند، دختر قشنگم. »
خانوادهی صمد با تعجب نگاهم میکردند. آخر توی قایش هیچ دختری روی این را نداشت اینطور جلوی همه پدرش را ببوسد. چند ساعت که در خانهی پدرم بودم، احساس دیگری داشتم. حس میکردم تازه به دنیا آمدهام. کمی پیش پدرم مینشستم. دستهایش را میگرفتم و آنها را یا روی چشمم میگذاشتم، یا میبوسیدم. گاهی میرفتم و کنار شیرین جان مینشستم. او را بغل میکردم و قربان صدقهاش میرفتم.
عاقبت وقت رفتن فرا رسید. دل کندن از پدر و مادرم خیلی سخت بود. تا جلوی در، ده بار رفتم و برگشتم. مرتب پدرم را میبوسیدم و به مادرم سفارشش را میکردم: « شیرین جان! مواظب حاجآقایم باش. حاجآقایم را به تو سپردم. اول خدا، بعد تو و حاجآقا. »
توی راه برعکس موقع آمدن آهسته راه میرفتم. ریزریز قدم برمیداشتم و فاصلهام با بقیه زیاد شده بود. دور از چشم دیگران گریه میکردم. صمد چیزی نمیگفت. مواظبم بود توی چالهچولههای کوچههای باریک و خاکی نیفتم.
فردای آنروز صمد رفت.باید میرفت.سرباز بود.باز با رفتنش خانه برایم مثل زندان شد.مادر صمد باردار بود.من که درخانه ی پدرم دست به سیاه وسفید نزده بودم حالا مجبور بودم ظرف بشویم جارو کنم و برای ده دوازده نفر خمیر نان اماده کنم .دستهایم کوچک بود و نمیتوانستم خمیرها را خوب ورز بدهم تا یکدست شوند.
آبان ماه بود.هوا سرد شده بودک برگ های درخت ها ک زرد وخشک شده بودند توی حیاط میریختند.ساعتها مجبور بودم توی آن هوای سرد برگها را جارو کنم .
دو هفته از ازدواجمان گذشته بود یک روز مادر صمد به خانه ی دخترش رفت و به من گفت :من میروم خانه ی شهلا تو شام درست کن.در این دو هفته همه کاری انجام داده بودم بجز غذا درست کردن .چاره ای نبود رفتم توی آشپزخانه که یکی از اتاقهای همکف خانه بود.پریموس را روشن کردم .آب را توی دیگ ریختم ومنتظر شدم تا آب جوش بیایدشعله ی پریموس مرتب کم وزیادمیشد ومجبور بودم تندتند تلمبه بزنم تا خاموش نشود.
عاقبت به جوش آمد برنج هایی که پاک کرده وشسته بودم توی آب ریختم.از دلهره دستهایم بی حس شده بود.نمیدانستم که کی باید برنج را از روی پریموس بردارم خواهر صمد،کبری،به دادم رسید .خدا خدا میکردم برنج خوب از آب دربیاید و آبرویم نرود کمی که برنج جوشید کبری گفت:حالا وقتش است بیا برنج را برداریم.
دونفری کمک کردیم وبرنج را داخل آبکش ریختیم وصافش کردیم .برنج را که گذاشتیم مشغول سرخ کردن سیب زمینی و گوشت وپیاز شدم برای لای پلو.
شب شد و همه به خانه آمدند .غذا را کشیدم اما از ترس به اتاق نرفتم و گوشه ی آشپزخانه نشستم وشروع کردم به دعا خواندن .کبری صدایم کرد.با ترس ولرز به اتاق رفتم مادر صمد بالای سفره نشسته بود .دیس های خالی پلو وسط سفره بود همه مشغول غذا خوردن بودند و میگفتند :به به چقدر خوشمزه است.
فردا صبح یکی از همسایه ها به سراغ مادر شوهرم آمد.داشتم حیاط را جارو میکردم .میشنیدم که مادر شوهرم از دست پختم تعریف میکرد ومیگفت:نمیدانید قدم دیشب چه غذایی برایمان پخت دست پختش حرف ندارد هرچه باشد دختر شیرین جان است دیگر.
اولین بار بود که درآن خانه احساس آرامش میکردم.
🔰ادامه دارد....
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
33.3M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
پارهےتنم...!
عکستورابهقلبمسنجاقکردهام...
تامراباتوبشناسند...
حالابعدازتوهمهمرامےخوانند:
مادرشهید...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
@Ostad_Shojaeکارگاه عزت نفس 15.mp3
زمان:
حجم:
8.66M
#کارگاه_عزت_نفس ۱۵
💢میدونی که آدم متکبر و مغرور ، چه عاقبتی داره؟
علاوه بر اینکه در دنیا ، خوار و منفور میشه ، در آخرت هم زیر پای اهل محشر ، له شدن رو تجربه میکنه...
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir