جـوریزنـدگیڪن
ڪھوقتـیصبـحپاهات
زمیـنرولمـسمیڪنھ؛
شیطانبگهاوھبـازاینبیدارشد'!
#شھیدجہـادمغنیھ'
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️حضرت زهرا سلام الله علیها:
به خدا سوگند، اگر (غاصبان) از مرکب خلافتی که پیامبر صلی الله علیه وآله به علی علیهالسلام سپرده بود، دست میکشیدند علی مرکب خلافت را به دست میگرفت و مردم را نرم و آسان راه میبرد... و مردم را به چشمهای زلال، گوارا و سرشار میرساند و آنان را سیراب باز میگرداند...
"وَ لَفُتِحَتْ عَلَیْهِمْ بَرَکاتٍ مِنَ السَّماءِ وَ الْأَرْضِ وَ سَیَأْخُذُهُمُ اللَّهُ بِمَا کَانُوا یَکْسِبُونَ"
آنگاه، یقینا درهای برکات آسمان و زمین برآنان گشوده میشد (اما نخواستند) و خداوند آنان را به زودی در دام رفتارهایشان، گرفتار خواهد کرد.
📚 معانی الاخبار، ص ۳۵۴.
YEKNET.IR - zamine - fatemie 2 - 1402 - javad moghaddam.mp3
7.89M
نفس بکش نفس بکش
فدای اون نفسات
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
#شهیـد
کسےاسـتکہ
وقتےهمہبہدنبـالروشـنایےبودند،
اوخــودش
چــراغهدایـتشـد..!
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
YEKNET.IR - vahed 2 - fatemie 2 - 1402 - sibsorkhi.mp3
2.55M
مادرت در کوچهها
فریاد زد یابنالحسن
العجل آقای من
العجل آقای من
🌷 #دختر_شینا – قسمت 0⃣6⃣
✅ فصل پانزدهم
💥 بالاخره سنگر آماده شد؛ یک پناهگاه کوچک، یکدریکونیم متری. با خوشحالی میگفت: « به جان خودم، بمب هم رویش بخورد طوریاش نمیشود. » دو سه روز بعد رفت. اما وقتی روحیه و حال مرا دید، قول داد زود برگردد.
💥 این بار خوشقول بود. بیست روز بعد برگشت. بیشتر از قبل محبت میکرد. هر جا میرفت، مهدی را با خودش میبرد. میگفت: « می دانم مهدی بچهی پر جنب و جوشی است و تو را اذیت میکند. »
یک روز طبق معمول مهدی را بغل کرد و با خودش برد؛ اما هنوز نرفته، صدای گریهی مهدی را از توی کوچه شنیدم. با هول دویدم توی کوچه. مهدی بغل صمد بود و داشت گریه میکرد. پرسیدم: « چی شده؟! »
گفت: « ببین پسرت چقدر بلا شده، در داشبورد را باز کرده و میخواهد کنسرو بخورد. »
گفتم: « خوب بده بهش؛ بچه است. »
مهدی را داد بغلم و گفت: « من که حریفش نمیشوم، تو ساکتش کن. »
گفتم: « کنسرو را بده بهش، ساکت میشود. »
گفت: « چی میگویی؟! آن کنسرو را منطقه به من داده بودند، بخورم و بجنگم. حالا که به مرخصی آمدهام، خوردنش اشکال دارد. »
مهدی را بوسیدم و سعی کردم آرامش کنم. گفتم: « چه حرفهایی میزنی تو. خیلی زندگی را سخت گرفتهای. اینطورها هم که تو میگویی نیست. کنسرو سهمیهی توست. چه آنجا چه اینجا. »
کنسرو را دور از چشم مهدی از توی داشبورد درآورد و توی صندوق عقب گذاشت. گفت: « چرا نماز شکدار بخوانیم. »
💥 ماه آخر بارداریام بود. صمد قول داده بود اینبار برای زایمانم پیشم بماند؛ اما خبری از او نبود. آذرماه بود و برف سنگینی باریده بود. صبح زود از خواب بیدار شدم. بیسر و صدا طوریکه بچهها بیدار نشوند، یک شال بزرگ و پشمی دور شکمم بستم. روسری را که صمد برایم خریده بود و خیلی هم گرم بود، پشت سرم گره زدم. اورکتش را هم پوشیدم. کلاهی روی سرم گذاشتم تا قیافهام از دور شبیه مردها بشود و کسی متوجه نشود یک زن دارد برف پارو میکند. رفتم توی حیاط. برف سنگینتر از آنی بود که فکرش را میکردم.
💥 نردبان را از گوشهی حیاط برداشتم و گذاشتم لب پشتبام. دو تا آجر پای نردبان گذاشتم. با یک دست پارو را گرفتم و با آن یکی دستم نردبان را گرفتم و پلهها را یکییکی بالا رفتم. توی دلم دعادعا میکردم یکوقت نردبان لیز نخورد؛ وگرنه کار خودم و بچه ساخته بود.
💥 بالاخره روی بام رسیدم. هنوز کسی برای برفروبی روی پشتبامها نیامده بود. خوشحال شدم. اینطوری کسی از همسایهها هم مرا با آن وضعیت نمیدید. پارو کردن برف به آن سنگینی برایم سخت بود. کمی که گذشت، دیدم کار سنگینی است، اما هرطور بود باید برف را پارو میکردم.
پارو را از این سر پشتبام هل میدادم تا میرسیدم به لبهی بام، ازآنجا برفها را میریختم توی کوچه. کمی که گذشت، شکمم درد گرفت. با خودم گفتم نیمی از بام را پارو کردهام، باید تمامش کنم. برف اگر روی بام میماند، سقف چکّه میکرد و عذابش برای خودم بود.
💥 هر بار پارو را به جلو هل میدادم، قسمتی از بام تمیز میشد. گاهی میایستادم، دستهایم را که یخ کرده بود، جلوی دهانم میگرفتم تا گرم شود. بخار دهانم لولهلوله بالا میرفت. هر چند تنم گرم و داغ شده بود، اما صورت و نوک دماغم از سرما گزگز میکرد.
دیگر داشت پشتبام تمیز میشد که یکدفعه کمرم تیر کشید، داغ شد و احساس کردم چیزی مثل بند، توی دلم پاره شد. دیگر نفهمیدم چطور پارو را روی برفها انداختم و از نردبان پایین آمدم. خیلی ترسیده بودم. حس میکردم بند ناف بچه پاره شده و الان است که اتفاقی برایم بیفتد.
💥 بچهها هنوز خواب بودند. کمرم به شدت درد میکرد. زیر لب گفتم: « یا حضرت عباس! خودت کمک کن. » رفتم توی رختخواب و با همان لباسها خوابیدم و لحاف را تا زیر گلویم بالا کشیدم. در آن لحظات نمیدانستم چهکار کنم. بلند شوم و بروم بیمارستان یا بروم سراغ همسایهها.
صبح به آن زودی زنگ کدام خانه را میزدم. درد کمر بیشتر شد و تمام شکمم را گرفت.
ای کاش خدیجهام بزرگ بود. ای کاش معصومه میتوانست کمکم کند.
بیحسی از پاهایم شروع شد؛ انگشتهای شست، ساق پا، پاها، دستها و تمام. دیگر چیزی نفهمیدم. لحظهی آخر زیر لب گفتم: « یا حضرت عباس... » و یادم نیست که توانستم جملهام را تمام کنم، یا نه.
🔰ادامه دارد...
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
📹 ورود رهبر انقلاب به حسینیه امام خمینی(ره) در اولین شب عزاداری حضرت زهرا سلاماللهعلیها
🔹️اولین شب مراسم عزاداری حضرت فاطمهزهرا سلاماللهعلیها در حسینیه امام خمینی(ره) با حضور رهبر انقلاب اسلامی و جمعی از عزاداران خاندان عصمت و طهارت(ع) در حال برگزاری است.
۱۴۰۳/۹/۱۲
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
.
حرکت زیبای طلاب حوزه خواهران
در دیدار با مقام معظم رهبری 👏
من به «قد قامت» یاران نرسیدم،
اے کاش...
لااقل رکعت آخر به جماعت برسم!
سیب سرخی سر نیزه است،
دعا کن من نیز...
این چنین کال نمانم، به شهادت برسم.
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
▪️امام صادق علیه السلام:
هنگامی که لحظات شهادت حضرت زهرا سلام الله علیها فرا رسید، گریه کرد.
امیرالمومنین علیه السلام به او فرمود:
بانوی من! چه چیزی تو را به گریه انداخته؟
پاسخ داد:
أَبْكِي لِمَا تَلْقَى بَعْدِي
گریههای من بخاطر غمهایی است که تو بعد از من خواهی دید!
امیرالمومنین علیه السلام فرمود:
گریه نکن! والله در راه خدا این رنجها برای من ناچیزند.
📚بحارالانوار ج۴۳ ص۲۱۸.
🍂 برای شهید شدن
گاهی یک خلوت سحر هم کافیست!
دل که شهید شود
زندگی که شهید شود
در نهایت انسان،شهید میشود!
اول شهیدانه زندگی کن
تا شهید از زندگی بروی...
مداحی آنلاین - تو فاطمیه زبون بگیرید - بنی فاطمه.mp3
3.19M
تو فاطمیه زبون بگیرید
مثل یک بچه که غم مادر دیده!
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
تو رو به پهلوی شکسته بیا آقا...🖤
Clip-Panahian-RonaghFatemiye.mp3
1.13M
🔖منبر کوتاه🔖
چه کسانی فاطمیه را در مملکت ما رونق دادند؟
این مجالس و عزاداریها رو مدیون اینها هستیم...
دُنیـا..،
مُشتشرابازکرد؛شُهـداء
گلبودنـد..،ومـٰاپُـوچ..!
خُـداآنهـارابُـرد،وَزمـانمـارا
.🌱. ᴊᴏɪɴ↴
@jihadmughniyeh_ir