eitaa logo
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
1.2هزار دنبال‌کننده
8.2هزار عکس
3.5هزار ویدیو
271 فایل
"به‌نام‌عشق‌،‌به‌نام‌شہیدوشہادت(:" • #کپی_آزاد مافرزندان‌مکتبی‌هستیم‌که‌ازدشمن‌امان‌نامه ‌نمےگیریم✌️🏿✨ #شہید‌جھادمغنیھ..🎙 ارتباط با ادمین : @ya_gadimalehsan جهت تبادل به ایدی زیر پیام دهید : @HENAS_213 @sarb_z_313 خواستندخاکت‌کنند،جوانه‌‌زدی! #برادرم♥️
مشاهده در ایتا
دانلود
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
یارَبِّ! واژه‌ےشہیدچیست..؟ که‌روےهرجوانےمیگذارے این‌چنین‌زیبا‌میشود 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
7.56M حجم رسانه بالاست
مشاهده در ایتا
گرفتارا مریض‌دارا اونایی که حاجت دارن... 🕊 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
مشاهده در پیام رسان ایتا
یه عمره که سلطنت طلب ها به پل وِرِسک که زمان رضاشاه اون هم توسط مهندسان دانمارکی ها ساخته شد، مینازن😐 حالا چند نمونه از پل های مدرن و پیشرفته ای که ساخت مهندسان ایرانی هست رو با هم مرور کنیم👏🇮🇷 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا
💚رمان عاشقانه، جذاب، آموزنده و شهدایی 🤍 ❤️ بسم الله الرحمن الرحیم برف آنقدر بارید تا تمام جاده را سپید پوش کرد و راهها را بست. جاده چالوس در میان انبوهی از برف فرو رفت و خودروهای زیادی در میان آن زمینگیر شدند. در راه ماندگان، به هر نحوی سعی در گرم کردن خود و خانواده هایشان داشتند. جوان بلند قامتی به موتور سیکلت عظیم‌الجثهاش تکیه داده و کاپشن موتور سواری‌اش را بیشتر به خود می‌فشرد تا گرم شود، کسی به او توجهی نداشت؛ انگار سرما در دلشان نشسته بود که نسبت به همنوعی که از سرما در حال یخ زدن بود بی‌تفاوت بودند. با خود اندیشید: "کاش به حرف «مسیح» گوش داده بودم و با موتور پا در این جاده نمی‌گذاشتم!" مرد شصت ساله‌ای از خودروی خود پیاده شد. بارش برف با باد شدیدی که می‌وزید سرها را در گریبان فرو برده بود. صندوق عقب را باز کرد و مشغول انتقال وسایلی به درون خودرو شد. سایه‌ای توجهش را جلب کرد و باعث شد سرش را کمی بالا بگیرد و به جوان در خود فرو رفته نگاه بیندازد؛ لختی تامل کرد و بعد به سمت جوان رفت. _سلام؛ با موتور اومدی تو جاده؟! +سلام؛ نمیدونستم هوا اینجوری میشه. _هوا سرده، بیا تو ماشین من تا راه باز بشه! جوان چشمان متعجبش را به مرد روبه‌رویش دوخت و تکرار کرد: +بیام تو ماشین شما؟! _خب آره! و دست پسر را گرفت و با خود به سمت خودرو برد: _زود بیا که یخ کردیم؛ بشین جلو! خودش هم در سمت راننده را باز کرد و نشست. وقتی در را بست، متوجه زن جوانی شد که روی صندلی عقب نشسته. آرام سلام کرد و گفت: _ببخشید مزاحم شدم. جوابی از دختر نشنید. آنقدر سردش بود که توجهی نکرد. مرد پتویی به دستش داد و گفت: _اسمم علیِ... «حاج علی» صدام میکنن؛ اسم تو چیه پسرم؟ طعم شیرینی داشت این پسرم گفتن حاج علی؛ طعم دهانش که شیرین شد، قلبش را گرم کرد. _«ارمیا» هستم... «ارمیا پارسا» حاج علی: _فضولی نباشه کجا میرفتی؟ ارمیا: _راستش داشتم برمیگشتم تهران؛ برای تفریح رفته بودم جواهرده. حاج علی: _توی این برف و سرما؟! ما هم میرفتیم تهران. ارمیا: _اینجور وقتا خلوته؛ تهرانی هستید؟ صدای زمزمه مانند دختر را شنید: _جواهر ده رو دوست داره، روزایی که خلوته رو خیلی دوست داره. حاج علی با چشمان غمگینش به زن نگاه کرد: _هنوز که چیزی معلوم نیست عزیز بابا، بذار معلوم بشه چی شده بعد با خودت اینجوری کن! «آیه» در خاطراتش غرق شده بود.... و صدایی نمی‌شنید.صدای صحبت‌های ارمیا و حاج علی محو و محوتر می‌شد و صدای مردی در گوشش زنگ میزد: 🕊_وای آیه... انگار اینجا خود بهشته! آیه با لبخند به مردش نگاه کرد و با شیطنت گفت: _شما که تا دیروز میگفتی هرجا که من باشم برات بهشته، نظرت عوض شد؟ 🕊_نه بانو؛ اینجا با حضور تو بهشته، نباشی بهشت خدا هم خود جهنمه! آیه مستانه خندید به این اخم و جدیّتِ صدای مَردش...‌. صدای حاج علی او را از خاطرات به بیرون پرتاب کرد: _آیه جان... بابا! بیا این آب‌جوش رو بخور گرمت کنه! به لیوان میان دستان پدر نگاه کرد. لیوان را گرفت و بخارش را نفس کشید و گفت: _لذت خوردن یه چایی خوب، به اینه که اول عطرشو نفس بکشی.مخصوصًا وقتی چای زنجبیل باشه! استکان را به بینی‌اش نزدیک کرد و نفس عمیقی کشید و با لذت چشمانش را بست. حاج علی لیوان چای را به سمت ارمیا گرفت: _بفرمایید، چای دارچینه، بخور گرم شی! لیوان را گرفت و تشکر کوتاهی کرد. نگاهی به اطراف انداخت. بارش برف قطع شده بود..... 💚ادامه دارد..... 🤍 نویسنده؛ سَنیه منصوری
شهیدجهادمغنیه 🇵🇸
••[💔🎙]••
💔🖇 ای‌شهید فاصــلہ‌ها دروغ می‌گویند.. کہ بین من و تو ایستاده‌اند... وقتی گرمای حضورت را هرلحظہ احساس می‌کنم تو زنده هستی و نظاره گر؛ ما..(: 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
"بسم رب شهدا" یکی از رفقاش میگفت وقتی جهاد می‌رفت حرم امام رضا از شوق زیادی پرواز می‌کرد و ارادت خاصی به غریب طوس داشت 🌱. ᴊᴏɪɴ↴ @jihadmughniyeh_ir
بسم الله الرّحمن الرّحیم
✦السّلامُ عَلَیْڪَ یا صاحِبَ الزَّمانِ ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا خَلیفَةَ الرَّحْمانِ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا شَریڪَ الْقُرْآنِ ، ✦اَلسَّلامُ عَلَیْڪَ یا إِمامَ الْإِنْسِ وَالْجانِّ
فعلا قابلیت پخش رسانه در مرورگر فراهم نیست
نمایش در ایتا